کتاب «در هالهای از غبار» نوشته گلعلی بابایی شامل نخستین زندگینامه پژوهشی و مستند از زندگی شهید احمد متوسلیان، بهتازگی توسط نشر ۲۷ بعثت و نشر صاعقه به چاپ هفدهم رسیده است.
در هالهای از غبار اولین کتاب از مجموعه بیست و هفتیها است که به روایت زندگی و خاطرات بیست و هفت فرمانده از فرماندههان لشکر ۲۷ محمدرسولالله میپردازد.
این اثر را میتوان اولین کتابی دانست که به صورت کامل و مجزا به بازگویی زندگی حاج احمد متوسلیان پرداخته است، ولی باز هم نمیتوان گفت که در این راستا حق مطلب ادا شده، چراکه ابعاد شخصیتی این سردار سپاه به خوبی واکاوی و بیان نشده و بهتر بود در کنار وقایعی که از زندگی متوسلیان و حضورش در جبهه جنگ بیان شده، خاطرات پیش از انقلاب و دوران دانشجویی او بیشتر مورد کنکاش و واکاوی قرار میگرفت.
این کتاب، اثر مستند تحقیقی و سرگذشتپژوهی است که شامل اسناد، روایات و گفتههای اطرافیان و نزدیکان متوسلیان میشود، به گونهای که هرکس درباره ایشان خاطره یا حرفی داشته در این کتاب از آن استفاده شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
غلامعلی رشید؛ فرمانده قرارگاه عملیاتی فتح سپاه که در آن لحظات به اتفاق کادرهای تحت امر قرارگاه خود، در معیت فرماندهی کل سپاه در محل قرارگاه عملیاتی نصر حضور داشت، در ضمن بیان خاطرات خود از آن روز، گفته است:
«… در مرحله دوم، ما در بحران عجیبی گرفتار شدیم. دشمن از جنوب؛ یعنی از همان منطقهی شلمچه، رو به شمال، حمله کرد به قرارگاه نصر و بخش زیادی از منطقهی نصر را تصرف کرد و همهی فرماندهان قرارگاه کربلا و قرارگاه فتح جمع شدیم در سنگر فرماندهی قرارگاه نصر. دشمن با حداکثر قوا پاتک کرده بود به منطقهی قرارگاه نصر. تمام یگانهای قرارگاه نصر شامل لشکر ۲۱ حمزه و تیپهای ۲۷ محمدرسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و ۷ ولیعصر(عجاللهتعالیفرجهالشریف) با تمام قدرت با دشمن درگیر شده بودند. در تماسی که فرمانده کل سپاه با حاج احمد متوسلیان داشت، حاج احمد برای اینکه بتواند وضعیت به شدت بحرانی خط دفاعی نیروهایش را برای آقا محسن گزارش کند، شاسی بیسیم را فشار میداد و به آقا محسن که از قرارگاه کربلا به قرارگاه نصر آمده بود، میگفت: گوش کن محسن؛ ببین اینجا چه خبر است!...
و صدای رگبار گلولهها و شلیک آر.پی.جیها و انفجار گلولهها در خط دفاعی تیپ ۲۷ را ما از بلندگوی مرکز پیام قرارگاه عملیاتی نصر، میشنیدیم. حاج احمد متوسلیان میگفت: همهی افراد دور و برم رفتهاند به جنگ، فقط من ماندهام. میگفت: محمود شهبازی، همّت و همهی کادر فرماندهی تیپ، الان توی خط دارند میجنگند.
آن روز آنقدر نیروهای ما و عراقیها قاطی هم شده بودند که یک بسیجی، فرماندهی تیپ ۲۴ مکانیزه را اسیر گرفت. نارنجک انداخته بود در نفربرش و بخشی از صورت آن فرمانده متلاشی شده بود و چند ساعت بعد از اسارت، مرد.»
نظر شما