چند کتاب و چند نکته درباره جنگ دوم جهانی؛
دومین جنگ جهانی؛ آتشی که دامن کشور ما را نیز گرفت/ نقشه هیتلر نادرست از آب درآمد
درباره جنگ دوم جهانی که آتش آن به کشور ما نیز سرایت کرد، گفتی بسیار است. جنگ بزرگی بود که شش سال طول کشید و در پایان، میلیونها کشته و هزاران شهر ویران از خودش به یادگار گذاشت. چهره جهان نیز برای همیشه تغییر داد.
کشورهایی مثل ایتالیا و ژاپن که با آلمان متحد شدند مصمم به ایجاد نظمی نوین در جهان بودند و به ایفای نقشی مهمتر در جغرافیای خودشان فکر میکردند. فرانسویها و انگلیسیها نیز که آن سوی ماجرا ایستاده بودند میکوشیدند همهچیز را در همان شرایط پس از پایان جنگ اول جهانی حفظ کنند و مناسبات سیاسی و اقتصادی حاکم بر دنیا را – که بسیار ناعادلانه بود - بدون تغییر تثبیت کنند. به نوشته آلن تیلور «با نگاهی به گذشته میتوان گفت که کشاکش میان قدرتهایی که کمابیش به وضع موجود جهان قانع بودند و قدرتهایی که خواستار دگرگونی آن بودند طرح و الگوی اصلی جنگ دوم جهانی را پی افکند.» نکته اینجاست که هیچکدام از دو طرف عملاً به آنچه میخواستند نرسیدند و در گذر از جنگ دوم جهانی، نظامی متفاوت با گذشته – و متفاوت با آنچه آغازگران جنگ دنبالش بودند – بر دنیا حکمفرما شد که سایه ایالات متحده آمریکا بر غرب و شوروی بر شرق آن سنگینی میکرد.
نقشههای هیتلر و جنگ در اروپا
میگویند در پاییز 1944، اندکی پس از آزادی فرانسه، ژنرال دوگل برای سرکشی به تولوز، در جنوب کشورش رفت و ساعتی با نیروهای پارتیزان محلی آن ناحیه به صحبت نشست. در جمع پارتیزانها با مرد ژندهپوشی مواجه شد و از او پرسید: «دوست من، چه زمانی به نیروی مقاومت پیوستی؟» و پارتیزان پاسخ داد: «ژنرال فرمانده، من پیش از تو به نیروی مقاومت پیوستم.» او در جنگ داخلی اسپانیا - که تابستان 1936 شروع شد و سه سال طول کشید- با فاشیستها جنگیده بود. نوشتهاند دوگل از این پاسخ خوشش نیامد. اما حقیقی در صحبتهای آن پارتیزان بود. اینکه تنش و ستیز در گوشه و کنار اروپا، پیش از شروع رسمی جنگ وجود داشت و حمله آلمان به لهستان فقط عاملی بود که به جریان حوادث، شتاب بیشتری داد و دشمنیها را به مسیری بیبازگشت انداخت.
حتی تا آنجا که به نازیهای حاکم بر آلمان برمیگشت، حمله به لهستان نخستین ماجراجویی نظامیشان نبود و آنان پیشتر به اتریش و چکسلواکی دستدرازی کرده بودند. البته هیتلر تمایلی به رویارویی نظامی با انگلیس نداشت و میکوشید آلمان را بدون درگیری در جنگی طولانی و فرسایند از قید معاهده ورسای آزاد کند و چند کشور همجوار را نیز زیر سلطه خودش بگیرد. به قول کریس هارمن: «هیتلر میدانست که میتواند لهستان را ظرف چند روز تسخیر کند. او همچنین بر این باور بود که اگر فرانسه و بریتانیا دخالت کنند او قادر است که فرانسه را خیلی سریع شکست دهد و آنگاه فرانروایان هر دو کشور فرانسه و بریتانیا، در صورتی که آلمان تضمین دهد که کاری به کار آن دو کشور نداشته باشد، با او به مصالحه خواهند نشست.»
اما نقشه هیتلر نگرفت و پیشبینیهایش نادرست از آب درآمد. آلن تیلور، در روایت آن مقطع از تاریخ اروپا مینویسد: «جنگ لهستان به پایان رسید. هیتلر به پیروزی کامل دست یافته بود. انگلستان و فرانسه، که زمانی بسیار نیرومند بودند، نومیدانه کنار گود ایستاده بودند. به دنبال شکست لهستان، هیتلر در ششم اکتبر 1939 در رایشتاگ (پارلمان) اظهار داشت که مشتاق برقراری صلح است. گفت که نسبت به فرانسه هیچ ادعایی ندارد. خواستار روابط دوستان با انگلستان شد. همچنین اظهار داشت از هر کنفرانسی برای بحث و مذاکره درباره آینده لهستان و قوم یهود استقبال خواهد کرد. دولتهای انگلستان و فرانسه، پس از اندکی درنگ، پیشنهاد هیتلر را علناً رد کردند. انگلیسیها در واقع چندان باثبات نبودند. وزارت امور خارجه این کشور پیشنهاد کرد با این شرط به پیروزیهای آلمان تن درمیدهد که به چکها و لهستانیها (که کشورشان در اشغال نیروهای هیتلر بود) استقلال داخلی نسبی داده شود. اما یک مانع دشوار وجود داشت: آن مانع این بود که دیگر کسی به هیتلر اعتماد نداشت.»
جنگی که به اشغال ایران منتهی شد
چنان که میدانیم، آتش جنگ دوم جهانی دامن کشور ما را نیز گرفت. البته دولت ایران، که تباهیها و خسارتهای جنگ را به یاد داشت در بیانیهای رسمی اعلام بیطرفی کرد و از جنگی که بخشی از آن در شرق دور و بخش دیگرش در اروپا جریان داشت فاصله گرفت. حداقل اینکه فکر میکردند با اعلام بیطرفی، کشور را از خطری بزرگ نجات دادهاند. به قول شیدا صابری: «برداشت ایران از بیطرفی این بود که رفتارش با دو طرف متخاصم یکسان باشد، یعنی همانگونه که با آلمان و اتباع آن رفتار میشود با متفقین و اتباع آنان نیز برخورد کنند.» اما نه آلمان و متحدانش این بیطرفی را پسندیدند، نه انگلیس و شوروی آن را باور کردند. بیشتر از همه، این انگلیسیها بودند که به دولت ایران معترض میشدند و اخراج همه آلمانیهای مقیم ایران و حتی قطع کامل ارتباطات و مناسبات سیاسی و اقتصادی میان تهران و برلین را مطالبه میکردند.
رضاشاه و کسانی که به او مشورت میدادند و خبرها را به گوشش میرساندند تردیدی نداشتند که هیتلر برنده نهایی جنگ خواهد بود. اما برای یا به امید کسب رضایت انگلیسیها، کمی بیشتر به آلمانیهای ساکن ایران سخت گرفتند و محدودیتهایی در داخل کشور و مرزها برایشان ایجاد کردند. چندی بعد، چنان که محمدعلی فروغی و عده اندک دیگری پیشبینی میکردند، آلمانیها در جبهه شرق زمینگیر شدند و انگلیسیها و امریکاییها برای کمک به شوروی به راههای ارتباطی ایران نیاز پیدا کردند. فروغی میگفت متفقین خطوط مواصلاتی ایران را میخواهند و اگر به صلح به آنها دسترسی نیابند، با جنگ و به زور تصاحبشان میکنند. در عمل نیز چنین شد. روسها از شمال و انگلیسیها از جنوب، به مرزهای ایران تجاوز و کشور ما را اشغال کردند.
همان زمان، برخیها سیاست رضاشاه را نکوهش کردند و گفتند او باید تصمیمهای دیگری میگرفت. مانند اسماعیل فردوسی که شعری در این باره نوشت:
طرفه ایران بین که ماند از فرط غفلت بیطرف
تا شدند از هر طرف، همسایگان با وی طرف
تا کنند این بیطرف را با طرفداران طرف
انگلیس از یک طرف بگرفت و روس از یک طرف
اما احتمالاً رضاشاه هر تصمیم دیگری، شاید جز تسلیم بیقید و شرط به خواستهها و شروط متفقین میگرفت، بازهم سیر وقایع به همانجا منتهی میشد. زیرا بهانهجوییهای متفقین تمامی نداشت و احتمالاً هیچ کنش و واکنشی از طرف دولت ایران، تصمیم آنان برای اشغال کشور ما را تغییر نمیداد.
نظر شما