بررسی جریانها براساس معیارهای کلی ادبی نشان میدهد این جریان پا به پای جریان سنتگرایان معاصر در ادبیات معاصر درخشیده است، اما برجستگی آن نسبت به جریانهای دیگر بیشتر است.
گرچه قبل از مشروطیت نیز زیربنای شعر ما آهسته در حال تغییر بود و البته تغییر لازمه گذر دوران است و تقلیدی که شعر بازگشت برآن استوار بود، برای همیشه نمیتوانست دوام داشته باشد، چیزی هم برای تقلید باقی نمانده بود و تحولات شعری در خفا دیده میشد اما انقلاب این تغییر را محسوستر کرد، از انقلاب مشروطه به بعد سخن اصلی در ادبیات تغییر شعر کلاسیک بود که سرانجام این موفقیت به نام نیما یوشیج به تثبیت رسید.
بعد از او تغییرات دیگر ایجاد شد، عدهای از ادیبان پیرو تغییر نبودند، عدهای فراتر از تغییرات نیما به دنبال تغییر ساخت و محتوای شعر برآمدهاند و عدهای راه میانه در پیش گرفتند، حاصل این نگرشهای مختلف به شعر، باعث ایجاد انشعابهایی در این مسیر گشت که منتقدان و صاحبنظران با عنوان «جریانهای شعری» یاد کردهاند.
با ملاحظه تفاوتهای جزئی و کلی در کتابهایی که به شعر معاصر پرداختهاند، جمعاً 20 تا 25 جریان شعری دوره معاصر از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی وجود دارد که مطرحترین آنها در کلی ترین مفهوم در موارد زیر است:
1ـ جریان شعر مشروطه
2ـ جریان سنت گرای معاصر
3ـ جریان شعر نیمایی(شعر نو)
4ـ جریان شعر مقاومت
5ـ جریان شعر موج نو و حجم گرا
6ـ جریان شعر منثور(سپید)
جریان شعر مشروطه از نظر تاریخی چند سال قبل از مشروطیت آغاز شد و تا آغاز شعر نو به طول انجامید. فاصله تاریخی این جریان تقریبا بعد زمانی 1280 شمسی تا 1320 را در برمیگیرد، البته روی کار آمدن رضاشاه، مبانی فکری جریان را کنار زد ولی تتمه آن تا پایان سلطنت وی باقی بود. نامگذاری آن با تأثیر از انقلاب مشروطه است که به عنوان مهمترین تحول اجتماعی و سیاسی باعث تحول کلی در ساختار کشوری شد.
جریان شعر سنتگرای معاصر ادامه طبیعی شعر مشروطه است که بعد از آن به موضوعات دیگر پرداختهاند که مهمترین مضامین غنایی است. جریان شعر نو نیز نظریه نیما بود که بعد از وی پیروان خود را یافت و شعر معاصر اغلب با این جریان شناخته شده است.
جریان منثور یا سپید در ادامه شعر نو به وجود آمد و ساختار آن را دارد فقط به وزن عروضی توجه نشده است. جریان شعر مقاومت ادامه طبیعی شعر نو با همان ساختار است فقط با توجه ویژه به محتوای مقاومت در اوایل دهه چهل به وجود آمد و تا انقلاب اسلامی ادامه یافت. جریان شعر موج نو و شعر حجم نیز حاصل نگاه و تحولاتی بود که بانیان آن در ادامه شعر نو به وجود آوردند.
این جریانها شاعران برجسته دارند و هرکدام به نوعی زیبا هستند و مخاطبان خاص خود را یافتهاند. حال آیا میتوان این سؤال را مطرح کرد که کدام جریان، جریان برتر معاصر است، آیا این سؤال، سؤال خوبی است یا مهم است؟ آیا میتوان به جواب قطعی رسید، آیا میتوان امتیازی قائل شد و بیان کرد با توجه به معیار و امتیازاتی، جریانی به عنوان جریان برتر شناخته میشود، آیا اصلاً صحیح و اخلاقی است که به دنبال جریان برتر باشیم و چند و چونی برای برتری آن بیابیم، آیا میشود از توجه مخاطبان استفاده کرد و مثلاً بر طبق پرسشنامه آماری گفت طبق استقبال مخاطبان، جریان برتر معاصر فلان است یا معیار شاعران را قرار دهیم و بگوییم هر جریان، شاعر شاخص بیشتر دارد، جریان برتر تلقی گیرد، یا بازتاب جهانی جریان را در برتری در نظر بگیریم؟
اگر قرار باشد در شعر معاصر همانند شعر کلاسیک به دنبال قلههایی باشیم، مثلاً از 50 شاعر مطرح ادبیات معاصر اگر قرار باشد ده نفر انتخاب شوند، این انتخاب چگونه خواهد بود؟ در کتابهایی که در مورد جریانبندیها نوشته شده است، هیچ کدام به دنبال بیان جریان برتر شعر معاصر نبودهاند، اما به صورت گذرا اذعان کردند که شعر نو نیمایی برتر و مهمتر است.
بررسی جریانها براساس معیارهای کلی ادبی نشان میدهد این جریان پا به پای جریان سنتگرایان معاصر در ادبیات معاصر درخشیده است، اما برجستگی آن نسبت به جریانهای دیگر بیشتر است. به گونهای که اغلب پژوهشگران و مخاطب عمومی در برخورد با ادبیات معاصر، این جریان را نمود واقعی ادبیات معاصر معرفی میکنند. شاعر شاخص این جریان نسبت به جریان قبل و بعد بیشتر است، بازتاب جهانی که جریان به دست آورده نسبت به جریانهای قبل و بعد بیشتر است. مبانی این جریان نیز بر پایه و اصولی است که استحکام بیشتری دارد. این جریان دوره اوج و افول نداشته و از آغاز تاریخی تا به امروز ادامه دارد.
اما در کنار این جریان، جریان سنتگرایان معاصر است که با آن برابری میکند. هنوز نیز چندین شاعر برجسته مثل فاضل نظری (شاعر جریانساز دهه هشتاد) پیرو این جریان شعر میگویند، پایبندی به تعادل حفظ سنت و مطابق زمانه بودن، این جریان را عمر طولانی داده است. درحالیکه میبینیم جریان مشروطه دوره اوج و افول داشته و اکنون دوره آن منقضی شده است، جریان موج نو و شعر حجم نیز نتوانسته بعد از احمدرضا احمدی و یدالله رؤیایی، شاعر برجستهاش را پیدا کند، جریان شعر شاملویی نیز نتوانست بعد از شاملو شاعر برجسته پیدا کند، جریان مقاومت با انقلاب اسلامی تمام شد. جریان موج ناب نیز توانی برای حضور و خودنمایی نیافت. بنابراین اگر از دیدگاه ما به دنبال جریان برتر باشیم، جریان سنتگرایان معاصر و جریان شعر نو را معرفی میکنیم.
مهمترین نکته اینکه اگر قرار باشد شعر معاصر را با شعر کلاسیک مقایسه کنیم و خوب و بد آن را با تکیه بر معیارهای شعر کلاسیک(زبان، عروض، قافیه، بلاغت و محتوا) بازنگری کنیم، مسلماً تحولاتی که بعد از مشروطه ایجاد شد، شعر معاصر را در مقابل شعر کلاسیک قرار داد و این تحول ادامه یافت تا اینکه بازگشتی به شعر کلاسیک صورت نگرفت اما اگر دقت کنیم مبانی نظری که در شعر کلاسیک جزو اصول شعری بود، در شعر معاصر نیز دیده میشود و از این نظر ما میتوانیم بگوییم، تنها تحولاتی در ادبیات معاصر صورت گرفت و اصل مبانی آن حفظ شد.
وقتی که شعر با انقلاب مشروطه تحول یافت هیچگاه عناصر کهن را بیرون نکرد، تلاشها، جدال و ادعای چند شاعر نیز راهی به جایی نبرد و تنها تأثیرپذیری از انقلاب و تحولات نسبی زمانه روی شعر تأثیرگذار بود که این نیز طبیعی است.
در جریان شعر نو نیز به دقت بنگریم همان مبانی با تغییر و تحولاتی ادامه یافت، در ظاهر شاید بتوان گفت شعر نیمایی تمامی مبانی شعر کلاسیک را از هم گسست، این درست است، نیما و پیروان او اصول و موازین شعر کلاسیک را برهم زدند اما آن را کنار نگذاشتند بلکه به نوعی دیگر و با سبکی دیگر آن را بازگو کردند، تنها جریانی که میتوان گفت پایبند مبانی کلی شعر کلاسیک نبود، جریان موج نو و حجم و موج ناب و جریانهای حاشیهای از این قبیل است.
نظر شما