در بخشی از کتاب میخوانیم:
«همه چیز، شبیه به یک نمایشنامه است؛ تعزیهای بیتماشاگر، در خلوت اتاقی محقر و در طبقه بالایی خانهای ساده در کوچهی هفت فلاحی قاسم آباد؛ دو بازیگر که تماشاچی هم باشند. خیالت، پرستوییست تیزبال که در آسمان حال و گذشتههای دور و نزدیک در رفت و آمد باشد؛ پرستویی که به بیابانهای تفتیدهی عراق عرب میرود و نمایشی را مرور میکند که زنی باید قهرمان آن باشد. چقدر در این لحظهها، خود را شبیه به اموهب آن نمایش میبینی؛ شبیه به زنی که دار و ندارش – وهب – را آورده تا به قربانگاه بفرستد؛ تا همیشهی تاریخ، در لابه لای برگهای سیاه خیانت، فتنه و دنیاطلبی، شهرت زنی دیده شود که از آن دوازده هزار مرد دعوت کننده از پسر پیغمبر، مردتر بنماید و با شکوهتر جلوه کند.»
نظر شما