وحید کیان در کتاب «بزم ایران» مجموعهای از بهترین حکایتها و لطایف را عرضه کرده است.
لطیفهگویی، روایت حاضرجوابیهای به موقع و حکایتهای خواندنی در تاریخ ادبیات ایران قدمتی دیرینه دارد و از گذشتههای دور در مجالس درباری یا بین عوام کسانی حضور داشتند که با بیان جملات قصار و اثرگذار توجه همه را به خود جلب میکردند. این جملات بعدها به عنوان ضربالمثل یا حکایتهای آموزنده نقل میشدند و امروز به دست ما رسیدهاند.
وحید کیان مجموعهای از شنیدنیترین و خواندنیترین روایتها را گردآوری کرده و در قالب اثری با 455 حکایت، به انتشار رسانده است. هرکدام از داستانهای این کتاب از دورههای مختلف تاریخی و از زبان شاعران، فیلسوفان، پادشاهان، دراویش و همه سخندانان مشهور روزگاران کهن نقل میشوند.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «جوانی از قریش جاریهای داشت بسیار زیبا و دلش گرفتار او بود و لیک از بدبختی روزگار از او برگشت و کاردش به استخوان رسید و چیزی نزد حجاج او نماند بهجز آن زن که محبوبهاش بود از روی ناچاری و اضطرار تن به فروختن او در داد و او را برداشته به عراق آمد و او را به حجاج بنیوسف ثقفی که والی عراق بود فروخت. اتفاق جوانی شکیل و زیبا و خوشقدوقامت از اقربای حجاج بر او مهمان گردید و روزی بر حجاج درآمد در حالی که جاریه در حضور او به خدمتی مشغول بود چون آن جوان ثقفی را دید بپسندید و دلش بهجانب او میل کرد و به نظر رغبت او را مینگریست. حجاج به فطانت دریافت جاریه را به آن جوان بخشید. آن جوان خوشوقت شد و تشکر نمود و جاریه را برداشت و با خود برد. آن شب بخفت. در تاریکی شب جاریه فرار کرد. چون صبح شد آن جوان منزل را از آن خورشید تا به آن تهی دیدی ندانست به کجا رفته. این خبر به حجاج رسید جمعی برای تجسس و تفتیش در شهر و اطراف فرستاد. بعد از اندک زمانی جاریه را آوردند از روی عتاب با وی خطاب کرد که: ای بدبخت پستفطرت تو در نزد من از همهکس محبوبتر بودی چون دیدم به پسر عمم که جوانی خوبرویست راغب شدی بر عشق تو رحمت آوردم و تو را به او بخشیدم چرا در همان شب فرار کردی؟ جاریه گفت: داستان مرا گوش کن بعد به هرچه خواهی فرمان ده...»
انتشارات ارس اخیرا این کتاب را 220 صفحه و با قیمت 134 هزار و 500 تومان عرضه کرده است.
نظر شما