داستانهايي از كرامتهاي اهلبيت پيامبر(ص) در كتاب «داستانهاي روايي» با عنوان رهتوشهاي براي مبلغان و خانوادهها به قلم سيداحمد فاضلي بيارجمندي از سوي انتشارات ميثم تمار منتشر شد./
مولف در بخشي از مقدمه آورده است: «جستوجو در آثار فرهنگي در عين دشواري چنان جذابيتي دارد كه پژوهشگران را در پي يافتن مطالب ارزشمند به تكاپو و تلاش وادار ميكند. يكي از اين عرصهها بررسي سيره نبوي(ص) و تامل در نحوه رفتار و كردار ائمه معصومين(ع) است. آنان اين موضوع را از مهمترين وظايف خود ميدانند، زيرا از دل هر گفتار و رفتار اين چهرههاي درخشان، چشمهاي جوشان از معرفت و ايمان جاري است. امروزه با انبوهي از رمانها و داستانها روبروييم كه خواننده در رويارويي با آنها دچار سردرگمي ميشود و نميداند چه داستاني براي او و فرزندانش مفيد است. با درك اين واقعيت، ما داستانهاي آموزنده اسلامي را از متون عربي و فارسي استخراج و با سبك الفبايي و موضوعي و عباراتي روان در اختيار راهيان نور ميگذاريم تا براي دختران و پسران جوان مطرح كنند.»
اين كتاب كه از واژههاي قرآني و اسلامي تشكيل شده است، درباره هريك از واژهها توضيحاتي ارايه ميدهد، به عنوان مثال در باب «اهلبيت(ع)» گفته شده است؛ «عمر بن ذر»، «ابن قيس ماصر» و «صلت بن بهرام» كه از علماي بزرگ اهل تسنن در قرن اول هجري بودند، در سفر حج تصميم گرفتند بهحضور امام باقر(ع) در مدينه برسند و چهار هزار مساله از وي بپرسند.
ابوجهم كوفي از شاگردان امام باقر(ع) در سفر با نامبردگان همسفر شد و آنها به وي گفتند؛ چهار هزار مساله نوشتهايم كه ميخواهيم از امام باقر(ع) بپرسيم. در صورت امكان شما از ايشان اجازه ورود بگيريد. ابوجهم با چهره گرفته به حضور امام(ع) رسيد و جريان را عرض كرد. امام(ع) فرمودند؛ نگران نباش، هر وقت آمدند، اجازه ورود بده.
آنان روز بعد آمدند پس از عرض سلام، نشستند. لحظات طولاني به سكوت گذشت، شكوه امام چنان بر آنان چيره شد كه هيچ يك نتوانستند سخني بگويند. امام با ديدن اين وضع فرمود غذا بياورند. آنگاه خود شروع به سخن كرد و فرمودند؛ حمد خدايي را كه براي هرچيزي حدي قرار داد، حتي اين سفره غذا حدي دارد. ابنذر گفت: حد سفره چيست؟ امام(ع) فرمودند؛ با نام خدا شروع شود و پس از دست كشيدن از غذا حمد و سپاس الهي بهجا آورده شود.
پس از دقايقي، امام(ع) آب خواستند و فرمودند؛ حمد و سپاس خدايي را كه براي هر چيزي حدي قرار داد كه بازگشت به سوي آن دارد، حتي اين كوزه حدي دارد. «ابن ذر» باز هم از حد آن پرسيد و امام(ع) فرمودند؛ آغاز نوشيدن با نام خدا باشد و پس از نوشيدن حمد خدا بهجا آورده شود و از طرف دسته كوزه و شكستگي آن آب آشاميده نشود.
امام بعد از غذا، از آنان خواست سوالات خود را مطرح سازند، ولي آنان باز ساكت ماندند. امام(ع) از ابن ذر پرسيدند: آيا از احاديث ما كه به شما رسيده است، سخن نميگويي؟ ابنذر گفت: چرا اي پسر رسول خدا(ص). پيامبر(ص) فرمودند: «اني تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الاخر، كتابالله و اهل بيتي، ان تمسكتم بهما لن تضلوا؛ ميان شما دو چيز گرانقدر به يادگار ميگذارم كه يكي بزرگتر از ديگري است؛ كتاب خدا و اهلبيت من، هرگاه به اين دو تمسك جستيد، گمراه نخواهيد شد.»
امام پرسيد: اي پسر ذر! وقتي روز قيامت با رسول خدا ملاقات كني و از تو بپرسد با ثقلين(قرآن و عترت)، چگونه رفتار كردي، چه خواهي گفت؟ ابن ذر با شنيدن اين سخن، بياختيار گريست، آنچنان كه اشك از محاسنش فرو ريخت و گفت: اما الاكبر فمرقناه و اما الاصغر فقتلناه؛ ما امانت بزرگتر(قرآن) را پاره كرديم و امانت كوچكتر(ائمه اهلبيت) را كشتيم.
امام فرمود: اگر چنين بگويي، راست گفتهاي! اي پسر ذر، سوگند به خدا، در روز قيامت، هيچكس قدم بر نميدارد، مگر اين كه سه مطلب از او ميپرسند؛ از عمرش كه چگونه به پايان رسانده است؟ از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهي مصرف كرده است؟ از دوستي ما اهلبيت(ع).
وقتي آنها از خانه امام خارج شدند، همراهان ابي ذر گفتند: براي چنين ملاقاتي آمده بوديم! مگر قرار نبود چهار هزار مساله بپرسيم؟!
ابن ذر گفت: واي بر شما! ساكت باشيد؛ درباره كسي كه معتقد است خدا از مردم درباره ولايت او بازخواست ميكند و به حدود و رموز احكام غذا و آب واقف است، چه بگوييم!
در داستان ديگري از اين نوشتار آمده است: «هنگامي كه اسراي كربلا را وارد دمشق كردند، پيرمردي روبروي آنها قرار گرفت و با گستاخي گفت: سپاس خدايي را كه شما را هلاك كرد و شهرها را از فتنه شما آسوده و امير مومنان يزيد را بر شما مسلط كرد.
امام سجاد(ع) از او پرسيد: آيا قرآن خواندهاي؟ گفت: آري.
آيا اين آيه را درك كردهاي كه خداوند ميفرمايد: «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فيالقربي؛ اي پيامبر! بگو براي رسالت خود، مزدي جز دوستي با خويشاوندانم از شما نميخواهم؟»
ـ آري اين آيه را به ياد دارم.
ما خويشاوندان پيامبريم. آيا اين آيه را خواندهاي: «وآت ذالقربي حقه؛ حق خويشاوندان پيامبر را به جاي آور»
ـ آري خواندهام.
اين خويشاوندان ماييم. اي مرد! آيا اين آيه را خواندهاي؛
«و اعلموا انما غنمتم من شييء فان لله خمسه و للرسول و لذيالقربي؛ و بدانيد هرچه سود ببريد، يك پنجم آن مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان اوست.»
ـ آري خواندهام.
خويشاوندان پيامبر ماييم. آيا اين آيه را خواندهاي؛ «انما يريدالله ليذهب عنكمالرجس اهلالبيت و يهطركم تطهيرا؛ خداوند خواسته است ناپاكي را از شما خاندان بر دارد و شما را كاملا پاك فرمايد.»
ـ آري خواندهام.
آن خاندان ماييم!
پيرمرد ديگر خاموش شد و آثار پشيماني در چهرهاش نمايان گشت و گفت: تو را به خدا شما از خاندان پيامبريد؟
امام(ع) فرمود: آري سوگند به خدا، ما همان خاندانيم و به حق جدمان ما همان خويشان رسول خداييم.
پيرمرد از شدت تاثر سخت گريست، عمامهاش را بر زمين كوبيد، سر به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! ما از دشمنان آلمحمد بيزاريم. سپس به حضرت عرض كرد: آيا راه توبهاي هست؟ امام فرمود: آري اگر توبهكني، خداوند ميپذيرد و با ما خواهي بود. در پي اين گفتوگو پيرمرد از كردار خود توبه كرد ولي يزيد كه از اين جريان آگاه شده بود، به شدت خشمگين شد و دستور دارد آن پيرمرد را اعدام كنند.»
چاپ نخست كتاب «داستانهاي روايي» در شمارگان 1300 نسخه، 774 صفحه و بهاي 100000 ريال راهي بازار نشر شده است.
نظر شما