به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «آرمان عزیز»؛ سی و چهارمین کتاب از مجموعه بیست و هفتیهای انتشارات ۲۷ بعثت به چاپ دوم رسید.
«آرمان عزیز» روایتهای مستندی از زندگی طلبه بسیجی شهید آرمان علیوردی، سی و چهارمین کتاب از مجموعه بیست و هفتیهای انتشارات ۲۷ بعثت به قلم مجید محمدولی است توسط این انتشارات چاپ و روانه بازار نشر شد.
این کتاب بیست و چهار روایت در بیست و چهار فصل گردآوری شده است. فصل پایانی کتاب، از حدود دو ساعت قبل از حادثه گیر افتادن آرمان است تا لحظۀ شناسایی او توسط آشوبگران و انتقال پیکر نیمهجانش به بیمارستان شهید صارم شهرک اکباتان
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«در همین حین، یکی از خانمهای ساکن شهرک اکباتان که حجاب کاملی هم نداشت و در حال عبور از آن محل بود، با دیدن صحنه پرتاب کوکتل مولوتف و آتشگرفتن منطقه فرود آن و بارش حجم عظیمی از سنگ و همچنین دویدن نیروهای امنیتی، دچار وحشت شد و به گریه افتاد. آرمان که در بین نیروهای گردان حضور نداشت و کنارتر مشغول رصد میدان بود، اینصحنه را دید. به طرف آن خانم رفت و سلام کرد.
- خواهر چرا گریه میکنی؟
- ترسیدهم.
- چرا ترسیدی؟ ما اینجا هستیم که شما آرامش داشته باشی. اومدیم تا شما نترسی. اینجاییم تا اینهمهسنگ و کوکتل مولوتف که پرتاب میشه، به شما نخوره و به ما بخوره. ترس نداره. من پسر شما هستم. کمک میکنم به جایی که میخواین، برین.
در همینحال، خود را بین آنخانم و آشوبگران قرار داد. پشت او به طرف اوباش بود و روی او به طرف آنخانم. دو دستش را باز کرد و گفت: «شما حرکت کنین و بهسمت جایی که میخواین، برین. من شما رو همراهی میکنم. اگه چیزی بهطرف شما پرتاب بشه، به من میخوره. خیالتون راحت باشه.»
او به راه افتاد و آرمان هم با دستان باز، کنارش حرکت میکرد. از کنار نیروهای لباس شخصی گردان که عبور کردند، آنخانم رو کرد به نیروها و با لبخند گفت: «سلام، خسته نباشین.»
آنقدر آرمان با او رفت تا به محل امنی رسیدند و دیگر خطر پرتابهها آنخانم را تهدید نمیکرد. پس از آن، آرمان بهسوی نیروهای گردان بازگشت.»
نظر شما