چاپ چهارم مجموعه داستان «من آقام یا الاغ ؟!!» فرزاد حسني كه اين روزها در غرفه نشر افراز در زمره پرفروشهاي داستاني است، در اولين روز نمايشگاه كتاب رونمايي شد. اين كتاب كه زمستان سال گذشته(88) به چاپ رسيد، سيزده داستان كوتاه دارد. حسنی اغلب داستانهاي اين كتاب را متاثر از فضای وبلاگ میداند و آنها را «داستانلاگ» مینامد. گفتوگو با او را درباره این کتاب و موضوع داستانلاگ بخوانید._
درباره داستانلاگ چه تعريفي داريد؟
داستانلاگ، اصلا تجربه جدیدی نیست. قبل از من هم خیلیها شبيه این کار را کردهاند. مشخصا میتوانم از «تاکسی نوشت» نام ببرم که پستهای وبلاگی یک راننده تاکسی ایرانی مهاجر در آلمان بود و توانست با استقبال زیادی در بین قشر کتابخوان کاغذی مواجه شود. یا کتاب «ماه هفت شب» که گزیدهای از پستهای وبلاگی دوست و همکار خوبم سرکار خانم «بهاره رهنما» است و در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. اما تفاوت کار من با اینگونه کتابها این بود که بخشی تخصصی از پستهایم را در حوزه داستان جمع و جور کردم و به ناشر سپردم. در واقع خواستم پستها تولد در فضایی جدید را تجربه کنند.
یعنی همه این نوشتهها قبلا در فضای وبلاگی منتشر شده بود؟
همه آنها نه. بيشترشان برای انتشار در کتاب از نظر ساختار و پایان به طور كلي بازنویسی شد و بخشهای دیگر نیز اگر چه در فضای مجازی منتشر نشده بود، اما در همان فضا و با نیت انتشار در وبلاگ نوشته شد.
چطور شد که به فکر نوشتن کتاب افتادید؟
راستش شاید یک جور پیشبینی بود برای پاسخ به فرزند نداشتهام زمانی که از من بپرسد چه کاره هستم تا با خیال راحت به او بگویم: نویسنده ! البته شوخی کردم. همانطور که گفتم ایدهام این بود که با مخاطبان خارج از فضای مجازی با علاقمندان کتاب و مشخصا دوستدارن کتاب ارتباط برقرار کنم.
ناشر شما چطور حاضر به چاپ این کتاب شد؟
ناشر کارهای من بیشتر در حوزه هنر فعالیت میکند و نمایشنامهها و فیلمنامه و کتابهای هنری زیادی در حوزه تئاتر و سینما منتشر کرده است. در یکی دو سال اخیر در حوزه ادبیات كار ميكند و در سال 88 هم ناشر برگزیده جایزه گام اول ادبیات داستانی شد. با توجه به حال و هوای داستانها که عموما تصویری و سینمایی بود، انتشار آن را توسط این ناشر مناسب ديدم.
با چه پيشزمينهاي نوشتن داستان را آغاز كرديد؟ باتوجه به اينكه به قواعد داستاننويس در اين كتاب بياعتنا بودهايد؟
من تقریبا اغلب کتابهای حوزه داستان کوتاه و رمان نویسندههای ایرانی در دو سه سال اخیر را خواندهام. با بسياري از دوستان نویسنده، آثار پرفروش و شيوره كار کارگاههای داستاننویسی و چگونگی تولید رمان یا مجموعه داستان هم تقریبا آشنایی دارم. میتوانستم با حضور در یکی از این کارگاهها یک مجموعه کارگاهی بنویسم و منکر نمیشوم که شاید روزی این کار را نیز انجام دهم. اما مشخصا این مجموعه پستهای وبلاگی است. پستهای وبلاگی در لحظه به ذهن آدم خطور میکنند و معمولا هم با سرعت از ذهن میپرند و به همین خاطر من تلاش میکنم با افزودن سرعت تایپ به نوعی ذهنیات آنی را در قالب یک پست تسخیر کنم. از این جهت پست وبلاگی اغلب ایراد تایپی و ویرایشی دارد و چون در لحظه خلق شده ممکن است با انواع خطا همراه شود. اما اگر از نظر محتوا قوي باشد، مخاطب خیلی سریع با آن ارتباط برقرار میکند. برای مثال این رويه ایرادهای تایپی در نوشتههای من برای اغلب خوانندگانم در فضای مجازی به یک عادت تبدیل شده است و حالا دیگر از نظر آنها یک ایراد به حساب نمیآید. چون میدانند این هزینهای است که من برای به بند کشیدن ذهنم در لحظه پرداختهام و چند روز بعد از انتشار آنها، ایرادهای تایپی را تا حد امکان رفع میکنم .با این توضیح داستان در فضای وبلاگ همچون فرزند تازه متولد شدهای است که به یکباره باید برخیزد و خودش را در جامعه اداره کند و شايد زماني برای طی کردن دوران کودکی ندارد.
یعنی این شیوه نوشتن را تایید میکنید؟
تایید یا عدم تایید من مهم نیست. این یک رویه مرسوم در فضای مجازی است. من اسم این جور کارها را «داستانلاگ» میگذارم. البته باید یک توضیح هم بدهم. بعضی از داستانها ابتدا با قواعد معمول نوشته میشوند و سپس در فضای مجازی منتشر میشوند؛ منظورم «داستانلاگ» و داستانهایی است که در کمتر از چند دقیقه و بطور مستقیم در فضای وب نوشته شده. خوب این شیوه در حد و اندازه خود توانسته در فضای مجازی با مخاطب ارتباط برقرار کند. اما یادمان باشد که «داستانلاگ» در حوزه رسمی و جدی داستاننویسی مدعی نبوده و نخواهد بود. ولي پل خوبی است برای گذر به سمت فضای داستاننویسی جدی و حرفهای. در واقع میتوان گفت «داستانلاگ»یعنی داستاننویسی در لحظه؛ بدون توجه به فرم و لحن و تکنیک و فقط با تکیه بر احساس!
برای چاپ كتابتان به سراغ ویراستار هم رفتید؟
بله. رفتن به سراغ ویراستار پیشنهاد دوست خوبم «پرویز شهبازی» بود که از این بابت از او همیشه سپاسگزارم. اتفاقا ویراستار کار هم یکی از نویسندگان سرشناس این روزها است که کتابهایش با استقبال خیلی خوبی مواجه شده است. «محمدحسین محمدی»، نويسنده افغان و دوست عزیز و مهربانم، در ویراستاری آدم سختگیری است.
در پايان برخي از داستانها توضیحاتی دادهاید که نمونه آن در کتابهای داستاني كمتر ديده ميشود. در اينباره توضيح دهيد..
ميدانم كه از نظر حرفهای داستان باید حرف خودش را بزند و نیازی به توضیح نداشته باشد و توضیح به صورت محدود و فقط در پانوشت مفهوم دارد. اما من اینجا خواستهام با توضیحاتم خواننده را با منظورم بیشتر آشنا كنم. در داستان «از دو زاویه» من درباره یک مریض بیحرکت است که به تدریج بخشهای مختلف بدنش تحلیل میرود و از کار ميافتد. خوب وقتی این را مینوشتم مشخصا به کسی مثل «استیون هاوکینگ» دانشمند آمریکایی معروف فکر میکردم. دلم میخواست خواننده وقتی این داستان را میخواند کسی مثل او را در ذهن خود مجسم کند. در واقع یک جور کد دادن اضافی و تاکیدی به مخاطب است. در داستان «راستی علی عابدینی کجاست؟» نیز که مشخصا با احترام به فیلم «هامون» ساخته«داریوش مهرجویی» و هامونبازان نوشته شده است، نیز توضیحاتی درباره فیلم هامون دادهام. خوب میدانید که هامونبازان یک نسل از ما جلوتر هستند؛ یعنی کسانی که در اواخر دهه چهارم و اوایل دهه پنجم زندگی خودشان هستند و امروزه میان سالند. من تجربیات خودم را درباره هامونبازان نوشتم، اما چون مخاطبم اغلب از قشر جوانتر بود، لازم ديدم توضیحاتی درباره تاریخچه فیلم هامون بنویسم. فکر میکنم با این توضیح مخاطبی که با فضای فيلم هامون در زمان اکران آشنایی ندارد، میتواند با داستان به خوبی ارتباط برقرار کند.
پشت جلد کتاب شما پر شده از ديدگاههاي نويسندگان و هنرمندان، چه هدفي از انتشارا اين نظرات به اين شكل داشتيد؟
کتاب را قبل از چاپ در اختیار برخي از دوستان هنرمند و صاحبنظر گذاشتم و از آنها درباره كتاب نظرخواهی کردم. ابتدا در مورد کار و شیوه آن توضیحاتم را دادم و آنها با این توضیح کار را خواندند. خیلیها نظراتشان را به صورت شفاهی گفتند و بعضی نیز لطف کردند و بصورت مکتوب نظر دادند. روی هم رفته پشت جلد، پیشنهاد ناشر بود برای نشان دادن نوع برقراری رابطه با مخاطبان.
آيا باز هم قصد داريد داستاننويسي را با اين شيوه دنبال كنيد؟
بستگی به حال و هوای خودم و نیز ارتباط مخاطب با کار خواهد داشت. البته دوست دارم وارد فضای رسمی داستان با رعایت الگوهای متداول شوم؛ هر چند همیشه از قواعد و ضوابط گریزان بودهام. اما گاهی مواقع، نظر دوستان صاحبنظر سختگیر نیز برایم مهم میشود. شاید برای مخاطبان جدیتر هم بنویسم. به قول یکی از دوستان نویسندهام اگر کتاب بتواند با یک مخاطب و کتابخوان حرفهای ارتباط برقرار کند، حتما با مخاطبان عادی نیز ارتباط ميگيرد. در حال حاضر روی یک رمان کار میکنم که نوشته شده و در مرحله بازنویسی است. دو طرح رمان و طرح یک مجموعه داستان را هم آماده دارم. در هر حال اگر يقين داشته باشم مخاطب با «داستانلاگ» ارتباط برقرار میکند، این شیوه را در آینده نیز ادامه خواهم داد.
نظر شما