كتاب «جابربن عبدالله الانصاري حياته و مسنده(ويرايش دوم)» (به زبان عربي) نوشته حسين واثقي، از سوي موسسه بوستان كتاب تجديد چاپ شد. اثر حاضر، زندگينامه جابربن عبدالله انصاري، صحابي پيامبر(ص) را با استناد به منابع معتبر و كهن عرضه كرده است.\
بر اساس مطالب كتاب، حجاز در جهل و تباهي غوطه ميخورد، عادات و رسوم جاهلي جاي تعليمات توحيدي را گرفته بود. كعبه اين خانه خداپرستي، به بتكده تبديل شده و 360 بت كوچك و بزرگ از قبايل گوناگون در درون و بيرون و بر بام آن نهاده شده بود. از خدا و كعبه و توحيد و وحي و ابراهيم و اسماعيل به جز نام، چيز ديگري برجاي نبود. افرادي انگشت شمار، كه اهل دانايي و آگاهي بودند و با دانشمندان وارسته اهل كتاب انس و آشنايي داشتند، در انتظار بودند؛ در انتظار كسي كه احيا كننده توحيد ناب ابراهيم و تجديدگر حرمت كعبه كهن باشد. كسي كه آخرين فرستاده خدا به سوي خلق، و پيامآور روشني و بيداري و آزادگي و تمدن و فرهنگ انساني است.
با فرمان «اقرا» اين انتظار به سر آمد و دعاي ابراهيم مستجاب شد و محمد امين، نواده عبدالمطلب، بزرگ قريش، صلاي «لا اله الا الله» سردارد و پي در پي آيات بينات آزادي و آزادگي را بر مردم بازخواند و ناس را به توحيد ناب و صراط مستقيم فراخواند. او مردم را به پاكي و صداقت و آزادگي از قيود انديشههاي جاهلي و روي آوردن به خداي بيهمتاي آفريننده و روزيدهنده عالم، و ترك آيين بيمنطق پدران و عقايد سست بنيان آنان دعوت ميكرد. عكسالعمل مردم در برابر اين پيام فطري الهي كه پاكترين و شناختهترين شخص بر آنان ميخواند چه بود؟
فضاي عمومي مكه با اين پيام، برخورد سردي داشت و البته سران، كه بزرگي و عزت خود را در خطر ميديدند، روشي خشن و خشم آلود در پيش گرفتند و جز مبارزه با آن راهي نديدند. كساني كه خود را وارث ابراهيم و اهل حرم خدا ميدانستند و بزرگي خود را از كعبه و باني آن داشتند آن روز عليه توحيد برآشفتند و با اين دليل كه چنان سخني را از پدران خود نشنيدهاند بر نابودي آن كمر بستند.
در چنان فضايي، معلوم است كه استقبال كنندگان از پيام و پيامآور چه قدر است. وقتي كه مردم آزار و اذيت پيامبر(ص) و نقشه قتل او، شكنجه ياران اندكش، محاصره و تحريم اقتصادي ـ اجتماعي چند ساله بنيهاشم و... را ميبينند چه كسي جرئت ميكند سنتهاي كهن را وانهد و مسلماني را بگيرد. اين است كه اگر بگوييم دست آورد سيزده سال تبليغ و انذار رسول خدا(ص) در مكه، گرايش صدها نفر بود گزافه گفتهايم.
هنگامي كه پيامدار آزادگي و يگانه پرستي، سرسختي آنان را در گمراهي ميبيند تصميم ميگيرد به شهري ديگر و مردماني ديگر رو كند، شايد اين بذر توحيد در جان آنان برويد و ثمر دهد و راه و رسم پيامبران زنده شود و مشعل هدايت و هشياري در شب ديجور و ظلماني بشر پديدار شود. پيامبر(ص) يكبار به «طائف» سفر كرد تا شايد مطلوب و گمشده خود را در آن جا يابد، اما با دست خالي به مكه برگشت.
خداي كريم كه استواري و پشتكار محمد(ص) را ديد در صدها كيلومتر دورتر جايي براي او و پيروانش رقم زد: «يثرب».
قريش به پاس ماههاي حرام و موسم حج، فشار را كمتر ميكردند و همين فرصتي براي پيامبر(ص) فراهم ميآورد تا با مردماني كه از دور و نزديك به مكه آمدهاند تماس بگيرد و ضمن بيان تعليمات و آيين خود، از آنان درخواست كند تا او را در نشر و گسترش آن ياري دهند.
جمعي از يثرب، راه سپرده، براي انجام مناسك حج به مكه آمدهاند. آنان دورادور چيزهايي از پيامبر نوظهور و تعليمات او شنيدهاند اما از نزديك تماس و آشنايي با وي نداشتند. در مني با او نشستي پنهاني برگزار ميكنند و از آموزههاي او اندكي آگاهي مييابند. فرصتي مناسب براي گفتوگوي بيشتر دست نميدهد، به يثرب برميگردند.
آنان در وطن به همشهريهاي خود در اين باره حرف ميزنند. مرداني از يثرب براي كسب آگاهي و آشنايي افزونتر با پيغمبر مكي بر سفر مصمم ميشوند. اما چارهاي ندارند تا موسم حج سال آينده بايد صبر كنند، چرا كه حساسيت قريش را نسبت به كساني كه با وي تماس ميگيرند و شكنجه و آزار ميشوندرا ميدانند.
در سال بعد، 70 نفر از يثرب براي حج، و بيشتر براي آگاهي از پيامآور جديد به مكه ميآيند و باز هم در مني مخفيانه مجلسي پربار برگزار ميكنند كه در آن برق هدايت اسلام چنان بر دلشان ميتابد كه همگي مسلمان ميشوند و پيمان ميبندند كه از آن حضرت و آيين او حمايت كنند. در ميان اين گروه، كه بيشتر از عاقلان و زبدگان اوس و خزرج هستند، نوجواني هم به همراه پدر و بستگانش به حج آمده و در اين محفل حضور يافته، او «جابربن عبدالله انصاري» است.
از خيل عظيم سپاه و شاگردان رسول خدا(ص) يكي جابر است كه پروانه صفت، به دور محمد(ص)، شمع محفل اهل توحيد ميگردد و نه تنها گفته و كردار بلكه اشارات او را درمييابد. در حقيقت از آن زمان كه جابر نوجوان در مني با محمد(ص) دست بيعت داد چنان نور اميد و ايمان در دلش نشست كه ديگر آرام و قرار نيافت. در تمام 10 سالي كه پيامبر(ص) در مدينه بود روز و شب جابر را، ياد و ذكر او پر كرد. با خطور چهره دوست داشتني و مرور گفتهها و رفتار وي شب را به صبح ميبرد و بامدادان دوباره در مسجدالنبي حضور مييافت و با پيام خدا از نزديك آشنا ميشد و طريق مستقيم الهي را بيواسطه از پيامرسان او ميآموخت. هرگاه كه شرفيابي حضور پيامبر(ص) دست نميداد از اين و آن درباره رهنمودها و تعليمات جديد رهبر، و آيات تازه نازل شده و هرآنچه به آيين اسلام ارتباط داشت پرسش ميكرد و به خاطر ميسپرد و مينگاشت.
جابر كه دانش پژوهي شايسته بود، فرصتها را غنيمت ميشمرد و از هرگونه علم و آگاهي استقبال ميكرد. چه بسيار در حين سخنراني پيامبر(ص) كلام او را ميبريد و پرسشهاي به جا و روشنگر مطرح ميكرد. و پيامبر(ص) كه تعهد و تلاش او را براي دانستن و فهميدن ميديد جوابهاي مناسب ميداد. راستي كه جابر روح كاوشگري داشت كه در مسير دانشطلبي، قناعت نميپذيرفت.
همين روحيه از او دانشمندي فرهيخته و جامع علوم ساخت كه بعدها در مسجدالنبي ـكه مركز تشكيل حلقههاي درس بودـ كرسي تدريس داشت و دهها سال در تفسير قرآن و فقه و عقايد و سيره و تاريخ و حديث به او رجوع ميكردند و از او دانش ميآموختند. گستره دانش او به حدي بود كه ميتوان گفت موضعي قابل توجه نمييابيم مگر آن كه در آن باره، حديث و سخن و روايتي از جابر وارد شده است.
ويژگي ديگر جابر، عشق او به خاندان محمد(ص) است. او فراوان ديده بود كه هيچكس در نزد پيامبر(ص) به پايه علي و زهرا و حسنين(عليهمالسلام) نميرسد و پيامبر خدا(ص) در محبت آنان سر از پا نميشناسد. به پيروي از آن جناب، به آنان عشق ميورزيد و از صميم دل آنان را دوست ميداشت. روايات فراوان او در فضايل و مقامات اهلبيت، نشان اعتقاد و دلمشغولي او به خاندان پيامبر(ص) است. از آن رهگذر كه رابطه دلها با يكديگر يك طرفه نيست، طبيعي است همان طور كه دل جابر به نام محمد(ص) و خاندانش ميتپيد، پيامبر و خاندانش نيز جابر را دوست ميداشتند و به اين جوان بااخلاص و مستعد و بيلغزش و استوار مدينه كه پدرش در احد در راه خدا به شهادت رسيده و خودش در جنگ و صلح، سفر و حضر، آساني و سختي، دمي چشم از محمد(ص) برنميدارد ارج مينهاند.
نسب جابر
كتاب «طبقات» نسب او را بدين صورت آورده است: جابربن عبداللهبن عمروبن حرامبن ثعلبةبن حرامبن كعببن غنمبن كعببن سلمه. و در كتاب «الاصابه» به اين صورت آمده: جابربن عبداللهبن عمروبن حرامبن كعببن غنمبن كعببن سلمه انصاري سلمي. و حرام بدون نقطه با «ر» صحيح است نه با «ز» گرچه بسياري به اشتباه با نقطه (ز) مينويسند.
كنيه جابر
همچنان كه نام خانوادگي در ميان ما براي شناخت افراد اهميت دارد در ميان عرب، كنيه داراي اهميت است. ممكن است يك نفر داراي چند كنيه باشد آنچنان كه در ميان ما افرادي پيدا ميشوند كه داراي چند شهرت هستند. در دو كتاب تهذيبالتهذيب و الاصابه، سه كنيه براي جابر ذكر كردهاند: ابوعبدالله، ابوعبدالرحمان و ابومحمد. كتاب الاستيعاب، ابوعبدالله را صحيحتر دانسته است.
پدر جابر
عبدالله پدر جابر يكي از نقباي دوازدهگانه و از 70 نفري است كه پيش از هجرت پيامبر(ص) به مدينه، به مكه رفتند و در مني با حضرت بيعت كردند و وقتي كه به مدينه برگشتند زمينه هجرت حضرت را در مدينه فراهم آورند و پس از ورود پيامبر(ص) به مدينه در راستاي اهداف آن حضرت تلاش و كوشش كردند.
اثر حاضر در پنج فصل سامان يافته است: خاندان جابر، جابر با رسول خدا، جابر با پنج امام معصوم(عليهمالسلام)، شخصيت معنوي جابر و شخصيت علمي جابر.
چاپ دوم كتاب «جابربن عبدالله الانصاري حياته و مسنده(ويرايش دوم)» (به زبان عربي) در شمارگان 1200 نسخه، 464 صفحه و بهاي 98000 ريال راهي بازار نشر شد.
نظر شما