به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، يوسف نوظهور عصر ديروز(دوشنبه، يكم آذر) در نخستين نشست تخصصي روز دوم همايش بينالمللي روز جهاني فلسفه در كتابخانه ملي با موضوع ارتباط ميان نظر و عمل در تاريخ فلسفه سخن ميگفت. عنوان مقاله وي، تحليلي از رويكرد اسپينوزايي به فلسفه بود.
وي در ابتداي سخنانش گفت: رویکرد اسپینوزا به فسلفه، نشان از اتحاد نظر و عمل دارد. برای تشریح این موضوع، ذکر مقدمهای تاریخی ضروری است. دست کم از زمان سقراط، انسان و تعلقات وی به یکی از محورهای اصلی تفکر فلسفی بدل شد. تمام تلاش سقرایط، یافتن معنای حقیقی اموری نظیر عدالت و دین بود که به انسان مربوط میشد.
نوظهور، یافتن سیاستمدار حکیم را آرمان افلاطون برشمرد و گفت: ارسطو گرچه در ظاهر، دانش نظری را بر حکمت عملی ارجح میدانست، اما در نهایت معتقد بود که هیچ فعلی بدون فکر تحقق نمییابد. عالیترین فعل آدمی در نگرش او، اندیشیدن است. همانطور كه ميدانيم، خود اندیشیدن نيز یک عمل است.
اين مدرس دانشگاه ادامه داد: در دوران یونانیمآبی اغلب اندیشههای فلسفی گرایش اخلاقی داشت، زيرا در پي پاسخ به سوال «چه باید کرد» بود و رنگی عملگرایانه داشت. در قرون وسطی، توجهات نظریهپردازی فلسفی به الهیات مسیحی معطوف شد. فیلسوف بزرگ مسلمان، ابنسینا، بحث فلسفه را به شناخت وجود و علل آن تعریف کرد و به این ترتیب بود که در اسلام، الهیات فلسفی بر انسانشناسی برتری یافت و مسایل انسانی به حاشیه رفت. بنابراين فلسفه اسلامی انسانساز نبود.
وی خاطرنشان کرد: البته ابنسینا در نمط چهارم اشارات، درباره لذات حسی، عقلی، باطنی و صحت و سلامت مسایلی را مطرح میکند که محققان اندیشه وي، این بخش از اشارات را با کلیت فلسفه او چندان مرتبط نمیدانند.
نوظهور، اندیشه فلسفی در دوران جدید را مقدمهای برای ورود به علم جدید برشمرد و گفت: فلاسفهای نظیر «جان لاک» معتقد بودند که فلسفه را باید به خدمت علم درآورد. دکارت نیز مابعدالطبیعه را ریشه درخت دانایی میدانست و پرداختن به مابعدالطبیعه صرف را عبث میپنداشت.
وي افزود: در فلسفه اسپینوزا، اخلاق چنان مورد توجه قرار میگیرد که مهمترین کتاب وی، «اخلاق» نام میگیرد. او رویکرد ویژهای به فلسفه دارد و اخلاق را مهم میشمرد. او فلسفه را به عنوان راه و رسم زیستن مینگريست. اگر فلسفه را تلاش برای پاسخگویی یا دستکم روشن كردن پرسشهای بنیادین بدانیم، دو گونه تعامل با این علم وجود دارد. در یک تعامل، فرد بدون این که به طور جدی وارد مباحث فلسفی شود، تنها راوی اندیشهها و تلاش فلسفی سایر اندیشمندان است.
نوظهور ادامه داد: در رویکرد دوم، پرسش فلسفی به دغدغه فرد تبديل ميشود که اسپینوزا نیز چنین رویکردی به فلسفه داشت. او فلسفه را يك راهنمای حقیقی برای رسیدن به سعادت تعریف میکند. به اعتقاد او، حوادث بیرونی بهيقين در ذهن تاثیرگذارند، اما فرد باید به هر حال در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب باشد. بنابراین، الگوی فیلسوف اسپینوزایی شخصی است موقر، متین و متحمل. او اشخاص تندخو و بیقرار را به وادی حکمت راه نمیدهد.
مترجم كتاب «نظريه تاليفي پيشيني كانت» يادآور شد: برای اسپینوزا، فلسفه تنها ممارستی عقلانی یا دانشی تابع علوم خاص نیست، بلکه تنها صورت اصیل معرفت است كه ساير معارف نسبت به آن فرعياند. به اعتقاد او تنها با فهم فلسفه، راه زندگي كردن را ميآموزيم. فلسفه بايد بنيان اساسي ديگر پژوهشها باشد. اسپينوزا در رساله «اصلاح فاهمه» بر يافتن خير حقيقي تاكيد ميكند، خيري كه صرف نظر از ساير امور نفس را متغير كند.
وي افزود: براي اسپينوزا فلسفه عبارت است از كشف فعل حقيقي. او كوشش براي كسب ثروت، شهرت و لذات جسمي را نه تنها سعادت نميداند، بلكه آن را تهديدي براي سلامت روح ميپندارد. او سعادت را رو آوردن به فلسفه براي اتحاد ذهن با جهان تعبير ميكند. يكي شدن با خدا و رسيدن به آرامش و متاثر نشدن از اتفاقات بيروني غايت اسپينوزاست، غايتي كه شباهتهايي با انديشه رواقيون نيز دارد.
نوظهور با بيان اين كه «نظام انديشه اين فيلسوف تنها زماني درك ميشود كه بدانيم تفكر او در بحث از آزادي و توصيف روش درست زندگي به اوج ميرسد» گفت: آرمانخواهي و بلندهمتي در فسلفه، دومين هدف اسپينوزاست. بيشتر فيلسوفان از تبيين جهان و مافيها درميمانند و به سرگشتگي ميرسند، اما اسپينوزا چنين سرگشتگي را احساس نميكند. او در دوران حكمراني عقل محض، زندگي ميكند و معتقد است هر پرسشي را پاسخي درخور ميتوان يافت.
وي خاطرنشان كرد: او در كتاب «اصلاح فاهمه» به محدوديت فهم بشر نيز اعتراف ميكند كه البته اين محدوديت جنبه كمي دارد، نه كيفي. به اعتقاد او، انسان ميتواند به مرتبه عالي شناسايي نايل شود. تفكر فلسفي با تنآسايي در مبارزه دايم است. فلسفه نبايد از امواج سرگشتگي بترسد. فيلسوف بلندهمت و آرمانخواه است و به دستاوردهاي ناچيز بسنده نميكند.
نوظهور، درباره طبيعتگرايي اسپينوزا گفت: اين انديشمند قانون ثابتي را بر تمام اشياي عالم حاكم ميدانست. بر اين اساس، وجود انسان در طبيعت به معناي حكومت در حكومت نيست، زيرا هيچ انشعابي در جهان وجود ندارد و حكومتي يكپارچه بر آن حكمفرماست. علم و فلسفه با شناخت قوانين طبيعت و عظمت نامتناهي آن، عشق عقلاني به خدا را در انسان شعلهور ميكنند و سبب ميشوند عقل حاكميت يابد و راه سعادت انسان هموار شود. در چنين شرايطي است كه «خير اعلا» رخ مينمايد.
وي افزود: اسپينوزا غايت فلسفي را كاري جمعي ميداند، به اين معنا كه آحاد بشر نيز ميتواند به معرفتي كه فيلسوف در جستوجوي آن است، دست يابد كه البته رسيدن به آن نيازمند جد و جهد است. اسپينوزا در يكي از كتابهايش مينويسد؛ «بخشي از سعادت من اين است كه دردهايي دارم كه ديگران آن را درك ميكنند.» اگر دردهاي فيلسوف براي ديگران قابل فهم نباشد، تعليم و تعلم در عرصه انديشه فلسفي نيز غيرممكن خواهد بود.
سهشنبه ۲ آذر ۱۳۸۹ - ۱۱:۱۸
نظر شما