- از خودتان برایمان بگویید و مسیری که طی کردهاید.
من در سال ۱۳۵۲ در مشگینشهر به دنیا آمدم. زبان و ادبیات فارسی و روزنامهنگاری خواندهام. دوران نوجوانیام سرشار از هیجان در شهری تکیهداده به کوه ساوالان و پر از رمز و راز گذشت؛ با پدربزرگی قصهگو با قصههای جذاب، خیالورزی بیپایان و عطش خواندن کتاب. گویی مسیر زندگیام از همان دوران کودکی مشخص شده بود.
حس نوجوانی هنوز در وجودم زنده است: به همان اندازه وسیع و گاهی پر از استرس و اندوه و البته سرشار از عشق و نوبینی. در دوران نوجوانی هیچچیز برایم ساده نبود؛ نه به دست آوردن و نه از دست دادن، شاید برای همین است که مخصوص نوجوانهایی مینویسم که یک یا چند قدم از سن خود جلوتر هستند. البته با این دردسر که برخی ناشر و منتقدها معتقدند کتابهای من بزرگسال یا مناسب جوانان است تا نوجوانها؛ اما خودم ایمان دارم نویسنده نوجوان هستم، نوجوانهایی که اهل اندیشه و تفکرند و فراتر از سنشان میاندیشند و میفهمند.
- خواسته و آرزویتان چه بود؟
از روزی که به خاطر دارم عاشق دو چیز بودم: کتاب و خیالورزی. الان هم کتاب و خیال ناجیام هستند. نوشتن هم برایم لذتی بیمانند است. از کلاس دوم ابتدایی تا امروز نوشتهام؛ هر آنچه فکرش را بکنید: از نامه به خدا و مورچه گرفته تا نامه به خودم و انسانهای خیالی. در پایههای راهنمایی و دبیرستان، مقامهای برتر دانشآموزی در سطح استان و کشور را در رشته داستاننویسی به دست آوردهام. از دانشگاه انصراف دادم و رفتم سربازی. بعد از دوران سربازی (نزدیک ۲۵ دفتر از دو سال سربازی خاطره نوشتهام) کارهای زیادی انجام دادم: از کارگری ساختمان گرفته تا رانندگی، کار در بیمه، کار در کارخانه پنیرسازی، روزنامهفروشی و روزنامهنگاری.
روزنامهنگار و سردبیر چند نشریه بودم: از جمله وراوی، خیاو، بانک ساوالان، مهر، پیام تبریز، روزنامه اطلاعات و مجله جوانان امروز. مربیگری در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشگینشهر را سال ۷۹ شروع کردم. بعد به اردبیل منتقل شدم. سالها در سمت کارشناس آموزش و پژوهش استان، کارشناس روابطعمومی و کارشناس ادبی در خدمت کانون استان اردبیل بودم. سال ۹۵ کوچ کردیم به تبریز و الان مربی داستاننویسی مراکز کانون پرورش فکری تبریز هستم.
- چطور شد تصمیم گرفتید مربی کودک و نوجوان شوید؟
غرق شدن در دنیای بیانتهای خیال، عطش و اشتیاق پایانناپذیر به خواندن کتاب و علاقه به قصه و قصهگویی. موقعیتهای شغلی خوبی پیش رویم بود که میتوانست آینده مالی خوبی برایم رقم بزند؛ اما بعد از مدتی حس میکردم از نظر روحی راضیام نمیکنند. ترکشان میکردم یا نمیپذیرفتم. کار با کودک و نوجوان خوشایندم بود: حتی با درآمد ناچیز و چالشهای بزرگ و کوچکش. وقتی با کودکان و نوجوانان مشغولم متوجه گذر زمان نیستم؛ درست مثل زمانی که مینویسم یا کتاب میخوانم. انتخاب شغل در کشورمان به دلیل کمبود موقعیتهای شغلی مناسب، چندان وابسته به علاقه و توانایی و مهارت نیست؛ اما من شاکرم به مسیری هدایت شدم که خواهانش بودم؛ هرچند یکی از پایههای نوشتن و کار فرهنگی در ایران همیشه روی فقر و سختی استوار است.
- لطفا راجعبه کتابهایتان و موضوعات آنها کمی توضیح دهید.
«عزیزتر از خوشه»، «آب و زنجیر»، «روی سیم تار»، «قرار با ستاره»، «رد انگشتهای اصلی»، «بر بلندای گودال»، «آتش و پرواز لاکپشتها»، «صلیب سلمان»، «گریز از سال صفر»، «نشان به همان نشان»، «روی مرمر سفید»، «تا در خیابانی مهآلود گم نشوی»، «میان چهار گل زرد و یک گل سرخ»، «پسر نخلهای پریبرگ»، «سایان و هزارویک گلینبالا»، «تننور»، «بیداری آیقار»، «سمفونی گودال»، «اثر هنری» و ... از کتابهایی هستند که برای کودکان و نوجوانان نوشتهام.
کتابهایم در موضوع و سوژههای مختلف شکل گرفتهاند. جنگ، دغدغههای زیستمحیطی، مرگهراسی، بحران آب، خودباوری، عشق، جستوجو و هویتیابی، تلاش، انتظار، تاریخ، فولکلور و ... .
در رمان «رد انگشتهای اصلی» عشق و فولکلور اصلی و کرم را مدنظر قرار دادم. رمان «گریز از سال صفر» علمیتخیلی است و ۳۰۰ سال بعد کره زمین را روایت میکند که در آن، محیطزیست نابود شده است (این کتاب سهگانه است). در رمان «روی سیم تار» به مرگاندیشی و مرگهراسی پرداختم. رمان «نشان به همان نشان» یک رمان کودک فانتزی است که بحران آب را گوشزد میکند. «تا در خیابانی مهآلود گم نشوی» تاریخی است و دوران پر اشک و خون مشروطه تبریز را در قالب رمانی عاشقانه روایت میکند. رمان «آب و زنجیر» هویتیابی نوجوانی را به تصویر کشیده که میرود به سوی جستوجوی خودش. «آتش و پرواز لاکپشتها» روایت مردی است که زندگی راحت در ایتالیا را رها میکند و هفت سال در جبهه، لحظات جانفرسایی را تحمل میکند. «تننور» رمانی است در جستوجوی عشقی که جنگ آن را بلعیده است. «صلیب سلمان» نوجوان ایرانی را به تصویر کشیده که در آلمان با گروهی تندروی مذهبی درگیر است.
- از چه چیزهایی در زندگی برای نوشتن الهام میگیرید؟
نویسندهای که دوران نوجوانی خاص و هیجانانگیزی داشته باشد، میتواند مدام از آن دوران بنویسد؛ ولی طبع مخاطب نوجوان امروزی دنیای زیسته نویسنده را برنمیتابد؛ مگر اینکه گاهگداری سرک بکشی به این دنیا و برگردی به دنیای نوجوان امروز. نویسنده نمیتواند یا دوست ندارد از تجربه زیسته خودش دست بردارد و حس میکند این اتفاقها هنوز هم جذاب هستند، شاید هم حق داشته باشد و گاهی چنین هم هست؛ اما باید به نوع روایتی روی بیاورد که نوجوان امروز را از دست ندهد، ترفندی بهکار ببرد که گذشته خودش با حال نوجوان امروز درهم تنیده شود و نوجوان امروز در آیینهای که پیش رویش قرار گرفته خودش را ببیند، نه گذشته نویسنده را.
رمانهای «آب و زنجیر»، «رد انگشتهای اصلی» و «روی سیم تار» بخشهایی از زندگی کودکی و نوجوانی خودم را روایت میکنند که اگر بار دیگر آنها را بنویسم تلاش خواهم کرد در آیینه رمان، منِ نویسنده محو باشم و نوجوان امروز آشکار و هویدا باشد.
مشگینشهر، طبیعت، آثار باستانی، فرهنگ و تاریخ غنی و پربارش الهامبخش من در نوشتههایم هستند. برای یک نویسنده هر آنچه میبیند یا میشنود، هر آنچه در کتابها یا در خاطرههای دیگران میخواند سرمنشاء الهام است.
در کنار اینها دغدغهها، رفتار، باورها و طرز فکر نوجوانهای امروز، برخوردها و پیچیدگی دنیایی که دارند برایم جذاب و الهامبخش است. گاهی نوجوانان امروز در ذهنم دور از دسترس هستند. برای شناخت و نزدیک شدن به آنها همواره در تلاشم و رفتار و گفتار و خواستههایشان برایم حیاتی شده است. حالا دیگر سوژههایم نوجوانهای دور و اطرافم هستند تا نوجوانی خودم.
- برای نوشتن و ارتقای هنر نویسندگیتان از چه روشهایی استفاده میکنید؟
من نویسنده کودک و نوجوان هستم. ۲۵ سال است که با کودکان و نوجوانان زندگی میکنم. کودک و نوجوان را خوب میشناسم؛ یعنی تلاش میکنم خوب بشناسم. در برخورد روزانه با آنها مطالب فراوان یاد میگیرم. در کنار آن، کتابهای فراوان روانشناسی و تربیتی مطالعه کرده و میکنم. برای نوشتن رمان «روی سیم تار» دهها کتاب روانشناسی ایرانی و خارجی خواندم تا با خلقوخو و خصوصیات رفتاری نوجوانها بیشتر آشنا شوم.
مشاهده هرروزه، صحبت با کودکان و نوجوانان، زنده نگه داشتن کودک درون خودم و همراه شدن با کودکان، بازی با آنها و اندیشیدن مثل یک کودک و نوجوان از کارها و مسیرهایی است که برای موفق شدن در این حوزه پیش روی من است.
از طرفی مطالعه یعنی خواندن کتابهای رمان و صد البته کتابهایی که میتوانند جنبه افزایش دانش و اطلاعات داشته باشند برایم مهم است و ضروری. علاوهبر اینها، برای نوشتن هر رمان و داستان نویسنده ناگزیر است به سراغ تحقیق و پژوهش برود: از طرز زندگی سگ و گربه گرفته تا مسائل علمی، حقوقی و فقهی. برای همین باید به مصاحبه، مطالعه، جستوجو و تحقیق تن بدهد. برای رمان «گریز از سال صفر» مجبور بودم از طرز تهیه اکسیژن و آب در محیط آزمایشگاه تا بانک نگهداری دانههای گیاهی و حبوبات و احتمالهای نابودی بشر و کره زمین اطلاعات گردآوری کنم.
نویسنده خوب صدای مردم زمانه خودش است. از مردم مینویسد. شاید گاهی از گذشته بنویسد و زمانی به آینده سر بزند؛ ولی همواره مردم عصر خودش برای نویسنده در اولویت است. نویسنده خوب میان مردم و در کنار آنهاست. نویسنده نمیتواند در خانه و دور از اتفاقهای روزمره باشد و توی چهاردیواری برای مردمی بنویسد که آنها را نمیبیند. نویسنده باید با مردم و میان آنها نفس بکشد، درد و نیاز آنها را ببیند، درک کند و بنویسد.
نویسنده خوب اهل مطالعه است؛ از خواندن آثار دیگران ابایی ندارد و گریزان نیست و خودش را مرکز کائنات و ادبیات داستانی نمیداند و در مواقع نیاز در دسترس مردم و مخاطبهای خودش است.
نویسنده خوب نگاه جهانی دارد و هدفش ساختن دنیایی بهتر است؛ حتی شده با تصویر و ساختن دنیایی زشت و ترسناک در داستانهایش (یعنی بگریز، بترس و دور شو از دنیایی که من به تصویر کشیدهام و دنیای خوبی بساز). نویسنده خوب مخاطبش را میشناسد، باورش دارد و برای لذت و تأمل و اندیشیدن او مینویسد.
- چه پیشنهادی برای نویسندگان تازهکار دارید؟
سالهاست مربی داستاننویسی هستم؛ اما همواره پای درس استادان بزرگ نشستهام و مینشینم. آموختن برای یک نویسنده نقطه پایان ندارد؛ یک نویسنده هر روز در حال آموختن است. عزیزی که میخواهد نویسنده شود باید خودش را برای آموختن مادامالعمر آماده کند. روزی رمان جناییپلیسی مینویسد؛ پس نیاز به مطالعه حقوق، قضاوت، محاکمه و قوانین پلیس دارد. روزی به سراغ داستان علمیتخیلی میرود و باید مطالعات پزشکی، آزمایشگاهی، صنعتی و ستارهشناسی داشته باشد.
زنجیره آموختن برای نویسنده متوقف نمیشود. نویسنده از کشاورزی و باغداری گرفته تا سیاست، ورزش، پرورش گل و گیاه و زنبور نیازمند آگاهی و مطالعه است. پس ابتدا برای عزیزانی که مسیر نوشتن را انتخاب کردهاند صبر و بردباری توصیه میکنم. نوشتن کاری سخت، زمانبر و دیربازده است. یعنی سالها میخوانی و میآموزی؛ اما نوشتهها چنگی به دل نمیزنند. شاید نقطه امید درست یک ذره بعد از نقطه ناامیدی است؛ پس باید ادامه داد.
بعد از صبر، تلاش، تن دادن به آموزش و مطالعه در ابعاد گسترده و مختلف، تمرین و روزانهنویسی از توصیههایی است که به دوستان علاقهمند به نویسندگی توصیه میکنند.
یک پیشنهاد دیگر که در مسیر نوشتن معجزه میکند، نوشتن یادداشتهای روزانه است. نویسنده بهتر است هر روز و اتفاقهای همانروز. تمام اتفاقها، رویدادها، نظر و عقاید شخصی درباره رخدادهای مهم را بنویسد. این کار تأثیر شگرفی در نویسندگی دارد.
نظر شما