سه‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷ - ۱۴:۴۷
نقدی بر «و چشم‌های تو باران»؛ مجموعه شعر مهدی فرجی

«و چشم‌های تو باران» عنوان مجموعه شعری است از مهدی فرجی شاعر برگزیده دومین جشنواره شعر فجر که با گذشت شش سال از انتشار نخست خود، اخیرا به چاپ دوم رسیده است._

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، از سروده‌های مهدی فرجی، تا کنون پنج مجموعه شعر به چاپ رسیده با نام‌های «هزار اسم قلم‌خورده»، «ای تو ز روزهای انتظار»، «روسری باد را تکان می‌داد»، «زیر چتر تو باران می‌آید» و همین مجموعه شعر «و چشم‌های تو باران».

این، مجموعه‌ای است از غزل به همراه یک مثنوی با عنوان «آقای شعر». فرجی در شعر کلاسیک زبانی روان و راحت دارد. ولی این راحتی در شکلی بازنموده نمی‌شود که شعر را از بدایع تصویری و اندیشگی خالی کند. از آن‌جا که در این مطلب مجال نگاهی فراگیر به کل مجموعه شعر فرجی نیست، تنها دو غزل آن را تحلیل می‌کنم. از همین دریچه نیز می‌توان نیروی شاعری فرجی را تخمین زد. ذکر این نکته نیز لازم است که این مطلب بنا به رسالت خبری‌اش که در یک خبرگزاری منتشر می‌شود، و بنا به باور نگارنده، سویه‌ای ایجابی را در راستای نقد مثبت و ذکر نکات قوت شعر یک شاعر دنبال کرده، عموما از نقد سلبی مبتنی بر تذکار نقاط ضعف چشم‌پوشی می‌کند. 

غزل «همه‌ی دردهای امسال...» و نگاهی سریع به آن:
همین که بی تو غزلواره‌هام بی حال است/ خلاصه‌ی همه‌ی دردهای امسال است/ تو را نمی‌رسم از این حروف ناهمگون/ که بیت بیت بی‌آواز و خط به خط لال است/ همیشه خواستنت شور و بودنت شادی/ شنیدن تو تماشاست دیدنت فال است/ و بوی فطرت حوّایی مرا دارد/ دو سیب سرخ که در چشم‌های تو کال است/ اگرچه وهم به تو، تو به وهم نزدیکی/ خیال بال و پر و شعر بی پر و بال است/ به هبچ حادثه‌ای تن نمی‌دهد کلمه/ خلاصه این همه‌ی دردهای امسال است. 

مشخص است که این، عاشقانه‌ای است آرام. حرف خاصی هم در آن گفته نشده. جز یک مورد، تصویرپردازی ویژه‌ای هم در شعر به چشم نمی‌آید. ویژگی این شعر که باعث می‌شود برخی بیت‌هایش مخاطب را متاثر ‌کنند، بیش از هر چیز، روانی و راحتی آن است – و البته این امتیاز کمی نیست.

شاید قوی‌ترین بیت این غزل، بیت چهارم آن باشد که از «حوا و سیب سرخ» سخن می‌گوید. تصویرپردازی این شعر بر مبنای «کال بودن سیب‌های سرخ چشم طرف(یار) شاعر»، و نیز، «فطرت حوایی داشتن شاعر» است. تاکید شاعر بر فطرت حوایی‌اش، به نوعی تاکید بر ناگزیری سرنوشت اوست: آن‌جا که آدمی می‌شود و به حوا دل می‌دهد. اما رفتن سیب‌های سرخ(چیزی که بنا به برخی روایت‌ها، موجب گمراه شدن حوا و سپس آدم شد) به درون چشم‌های محبوب، این بیت و حتی کل این غزل را به اوج می‌رساند.

«چشم» عاملی بوده که بیش از هر چیز دیگری، دل‌باختن کلاسیک ایرانی را موجب شده. از اولین تشبیه‌ها و سپس استعاره‌های شاعران فارسی‌زبان، تشبیه‌ و استعاره‌هایی است که مشبه آنها «چشم» است -- مثل تشبیه چشم به نرگس. حالا، فرجی در این بیت، چشم‌های حوا را به سیب سرخ تشبیه نکرده؛ بل‌که اصلا سیب‌ سرخ‌ها را برده توی چشم‌های طرف؛ و این، قدرت خاصی به مصراعش داده.

و یک نکته‌ی دیگر، چرا سیب‌ها کال‌اند؟ اطلاق این صفت «کال» به آن سیب‌های سرخ، به دو امر دلالت می‌کند که هم می‌توانند همزمان در نظر گرفته شوند و هم می‌توان فقط یکی از آنها را در نظر داشت. اول: محبوب، چارده‌ساله ست! دوم: علاقه‌ی متقابل در محبوب شاعر، هنوز آن قدر نیست که از جانب شاعر به او هست. سیب‌های سرخ، کالند، یعنی هنوز نرسیده‌اند. یعنی حوا هنوز تصمیم به اغوای آدم نگرفته. یعنی حالا حالاها شاعر باید منتظر بماند. ریختن این همه حرف در یک مصراع، از یک شاعر برمی‌آید.

یک غزل دیگر: «یک چای شیرین با طعم ماه»
هم می‌زنی شیرین شود بلکه دهانت/ سر می‌رود هی عکس ماه از استکانت/ بر میز می‌ریزد چه ماه تیره‌بختی/ وقتی ننوشیده ست طعمش را دهانت/ ماهی که البتّه مراعات‌النظیر است/ با مصرع تاریک و دور گیسوانت/ این از تغزل حال بشنو، بشنوانم/ تا هر چه شب از داستانم، داستانت/ انگار دارد سر به بیرون می‌تراود/ جانم که با صد تا گره بسته به جانت/ امشب چه بارانیست وقتی جفت باشند/ چشمان ابرم، شانه‌های آسمانت/ حس می‌کنم امسال می‌میرم عزیزم/ جای وصیت این غزل پیشت امانت.

این دیگر ویترینی از چند عامل نیروبخش غزل ست. نام شعر هست: «یک چای شیرین با طعم ماه...». پس آن‌چه دارد هم می‌خورد (یعنی همش می‌زند) تا دهان طرف(محبوب) را شیرین کند، چای است. ولی در قاموس ادب فارسی، هر جا حرف ماه و جام آمده و عکس رخ یار و این حرف‌ها، جام شراب بوده. شاعر، «جام شراب» را کرده «استکان چای». در آوردن «ماه» هم که مشخص است نوآوری تازه‌ای نیست؛ همان «تشبیه کهنه‌ی روی محبوب به ماه» است از فرط زیبایی و این حرف‌ها. نوآوری شاعر در تعبیر «سر رفتن عکس ماه از استکان چای» است. این تعبیر از کجا آمده؟

«سر رفتن عکس ماه» یک دلیل مشخص دارد: ریختن چای روی میز. ولی این ریختن، یک‌‌باره رخ نداده؛ چون شاعر گفته «هی می‌ریزد»، یعنی این «ریختن»، عملی مستدام است. حالا آیا معنای این‌ها این می‌شود که طرف استکان چای را گرفته دستش، و خرده خرده هی می‌ریزد روی میز؟ برای چه؟ مگر مرض دارد؟ پس این نیست. این هم نیست که دستش خورده استکان چپه شده، چون «هی» می‌ریزد؛ یک‌دفعه نریخته که. نتیجه‌ی این بحث، مخاطب را متاثر می‌کند:

چیزی که شاعر دیده، این بوده که عکس رخ یار، استکان را پر کرده، و در استکان جا نشده، و هی سر رفته روی میز. «روی طرف(یار)» برای شاعر تمام‌شدنی نیست: تمام زندگی شاعر در همان «روی طرف» است. پس این «رخ و رو» تمام نمی‌شود. چای توی استکان، به نفع عکس رخ طرف(یار)، محو می‌شود. شاعر با این کار، به عکس رخ طرف جسمیت داده:

آن را تبدیل کرده به «چیز»ی که می‌تواند جا و مکان اشغال کند، و آن‌قدر بزرگ است که در یک استکان جا نمی‌شود؛ و وقتی می‌افتد توی استکان چای، هی، مدام و خرده خرده، سر می‌رود روی میز. تمام این‌ها همز‌مان با عمل «هم زدن چای» توسط طرف روی داده. این استحاله‌ای تصویری است؛ از تصویر «هم زدن چای» به تصویر «ماهی که روی میز سر می‌رود»؛ که از یک فضای یگانه سرچشمه گرفته و بار معنایی ویژه‌ای ایجاد کرده.

در بیت بعد، شاعر تمایزی قایل می‌شود بین «تصویر طرف» و «خود طرف». چگونه؟ «تصویر طرف» طبق نسخه‌ی کهن ادب فارسی، «ماه» است. ولی این فقط یک تصویر است، «خود طرف(یار)» که نیست. لبی که در تصویر هست، لب تصویر است، نه لب واقعی آن طرف. پس شاعر چه می‌گوید؟ می‌گوید این تصویر(حالا ماه یا هر چیز دیگر)، بدبختی است که می‌ریزد روی میز و به هرز می‌رود، بدون این که لبان واقعی تو(طرف – یار) آن را مزمزه کرده باشند. چرا؟ چون طرف هنوز دارد استکانش را هم می‌زند؛ نخورده که. این یعنی چه؟ یعنی تغییر زاویه‌ی دوربین از مجاز(نه به معنای بدیعی و بیانی؛ بلکه به معنای اصلی) که «تصویر طرف» باشد، به اصل: یعنی «خود طرف». این‌ها یعنی چه؟ یعنی ماجرا با یک خیال‌پردازی حول «تصویر طرف» آغاز شده و خیلی سریع، به «خود واقعی طرف» رسیده.

بیت سوم می‌گوید «ماه، مراعات‌النظیری دارد با مصراع تاریک و دور گیسو». مراعات‌النظیر، در علم بدیع، جایی گفته می‌شود که چند عنصر که در چیزی مشترکند، پشت سر هم بیایند. مثلا اگر در بیتی نام سوسن و نسترن و یاس و شقایق آمده باشد، به مناسبت گیاه بودن این‌ها، می‌گویند شاعر مراعات‌النظیر آورده. حالا چرا شاعر می‌گوید ماه با مصراع تاریک و دور گیسوی طرف مراعات‌النظیر دارد؟

ماه عموما متعلق به شب و سیاهی است. طبق نسخه‌ی قدیمی ادب کلاسیک فارسی، گیسوی طرف باید سیاه باشد. حق ندارد رنگی باشد – حالا هر رنگی. این از «دور گیسوان» و دلیل مراعات‌النظیر داشتن «ماه» با آن. البته یک دلیل دیگر هم دارد: باز هم طبق نسخه‌ی قدیمی ادب فارسی، «روی طرف»، «ماه» است و «گیسو»هایش مثل «شب»ی آن را در بر گرفته‌اند. اما مصراع تاریک؛ چرا تاریک؟

دلایل روانشناسانه زیاد می‌شود آورد. ولی از خود غزل که بخواهیم مدد بگیریم، به ترکیب «ماه تیره‌بخت» بیت دوم می‌رسیم. مصراع اول بیت دوم به دلیل آمدن ترکیب «ماه تیره‌بخت»، تاریک شده.

دیگر حرف خاصی نیست جز تشبیه جالبی در بیت چهارم: «امشب چه بارانیست وقتی جفت باشند/ چشمان ابرم شانه‌های آسمانت». سر شاعر و شانه‌ی طرف در ادب فارسی به‌ویژه ادب معاصر در شعر خیلی از شاعران با هم جفت شده‌اند. تازگی این بیت در تعبیر کردن از «چشم» به ابر و «شانه» به آسمان است. 

اولا که شاعر در این بیت، همان خط اصلی خود را که اولین بار با تشبیه «صورت طرف» به «ماه» آغاز کرده بود؛ ادامه می‌دهد. کدام خط؟ دادن صبغه‌ای متافیزیکی و آسمانی به طرف، با «ماه» گرفتن تصویر صورت و «آسمان» گرفتن «شانه»‌اش.

دوم این که تشبیه چشم به ابر، اصلا تازه نیست؛ ولی با آمدن کنار شانه‌ای که آسمان شده‌، انگار قدری تازه می‌شود. سوم این که باید توجه داشت در این جفت شدن(جفت شدن چشم و شانه)، شاعر حلقه‌ی‌ اتصال را که «کله»ی خودش باشد، از میان برداشته و محو کرده! خودش شده «چشم» و طرفش شده «شانه». بعد خودش شده ابر و طرفش شده آسمان. یعنی دوتایی رفته‌اند آن بالاها: 

یعنی حسی که شاعر به طرفش داشته در پایان شعر، بر خلاف الگوی شناخته‌شده‌ی اغوای مرد توسط زن و هبوط و سقوط آنها، این‌جا به صعود دو طرف انجامیده؛ نه سقوط. ولی بخش مونث ماجرا که طرف(یار) باشد، می‌شود «آسمان» و شاعر که مذکر باشد، مثل «ابر»ی در آن غوطه می‌خورد. این هم یعنی این که اصالت و قدرت اصلی به طرف داده شده که خود شاعر، در برابر آن تکه‌ابری بیش‌تر نیست. 

همچنین تشبیه شانه‌های طرف به آسمان، و دادن خصوصیت آسمانی به طرف، موجب می‌شود که کلیت طرف، قدری بسیط‌تر و ماوراء‌طبیعی‌تر شود.

نکته‌ی آخر: ساخت واژه‌ی قافیه در بیت پایانی، به نسبت بیت‌های پیش عوض شده که روی خود این امر و کارکردش در شعر می‌شود کلی حرف زد. در بیت‌های قبل، حرف «ت» ضمیر ملکی است و در این بیت آخر، جزوی از کلمه‌ی «امانت». دقت شود که نمی‌توان گفت «امان تو».

و یک ابراز تاسف؛ که چنین مجموعه غزل خوبی، با این فیزیک بد چاپ شده: طرح جلد بد و گرافیک بد و صفحه‌بندی بد.

«و چشم‌های تو باران»، مجموعه غزل مهدی فرجی به همراه یک مثنوی، اخیرا از سوی موسسه انتشاراتی مرسل در شمارگان 2000 نسخه و به قیمت 1200 تومان به چاپ دوم رسیده. چاپ اول این کتاب در سال 81 بوده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط