شهر نابرابر این روزها برای همه واژه آشناست به ویژه برای کلان شهرهایی مانند تهران که هر روز فاصله طبقاتی میان ثروتمندان، طبقه متوسط و فقرا زیادتر میشود. در این میان متفکرانی هم مانند مایک دیویس از «سیاره زاغهها» سخن گفتند، سیارهای که در آن سرنوشت همه تهیدستان جهان یک چیز است، تبعید به حاشیهها. با توجه به این مسائل، درباره تز اصلی جای رنی شورت در این اثر بگویید و اینکه سخن اصلی او در این کتاب چیست؟
به طور کلی فرایندهای منجر به شکل گیری و بازتولید فقر در بسیاری از کلانشهرهای بزرگ یکسان و مشابه عمل میکنند و براساس همین سازوکار است که فرایند نسبتاً جدیدی را مشاهده میکنیم که در این فرایند فقرا به حاشیه شهرها پرتاب میشوند. این فرایند حاشیهای شدن دقیقاً بر خلاف فرایندهای یک سده اخیر عمل میکند که در آن تحت تاثر رشد شهرها و توسعه حمل و نقل شخصی، فقرا به مرکز شهر و ثروتنمدان به حومههای رفاه مهاجرت میکردند.
پدیده کنونی که با تعابیر مختلفی بیان شده است، مورد توجه بسیاری از جغرافیدانان شهری و جامعهشناسان قرار گرفته و امروزه به کانون بحثهای اکادمیک تبدیل شده است. جان رنی شورت در مقدمه کوتاهی که بر نسخه ترجمه فارسی کتاب و با تاکید بر شهر تهران مترجمان نوشته است، پدیده اخیر را تحت تاثیر سه عامل اصلی میداند که عبارت اند از: 1) بینالمللی شدن سريع بازار زمین و املاك، 2) ارزشگذاری مجدد زمان و فضا و 3) تغییرات جمعیتی در بسیاری از شهرهای بزرگ.
در خصوص عامل اول، به عقیده شورت، در سراسر جهان چرخه خود تقویتکنندهای از سرمایهگذاریهای جدید در نواحی منتخب شهر مرکزی که تحت تأثیر جابهجایی افراد ثروتمندتر در حال رخ دادن است، باعث جذب سرمایهگذاری بیشتر در این شهرها میشود و به همین دلیل شهرهای مرکزی در حال تبدیلشدن به اجتماعات حصارکشی شدهای هستند که از طریق قیمتگذاری و سیاستگذاری، دسترسی فقرا و افراد حاشیهای را محدود میکنند.
در خصوص عامل دوم، ارزشگذاری مجدد زمان و فضا باعث میشود که شهرهای مرکزی نسبت به بخشهای حاشیهای جذابتر شوند، چراکه تحت تأثیر ایجاد مجموعههای شهری در بخشهای پررونق، خدمات پیشرفته تولیدکنندگان و ارزشگذاری مجدد نواحی انتخابی درونشهری شکل میگیرد و درنتیجه فقرا به حاشیه شهر رانده میشوند.
شورت در خصوص تغییرات جمعیتی معتقد است که امروزه شهرهای مرکزی مورد توجه قشر جوان قرار دارند و جوانان بیشتری در مقایسه با گذشته در این شهرها زندگی میکنند و بیکاری در بین این قشر بسیار رواج دارد. بیش از 60 درصد جمعیت کشور ایران در سنین کمتر از 30 سال قرار دارند. بیکاری در میان جوانان یکی از دلایل افزایش تنشها و تحولات اجتماعی است که بهوضوح در بهار عربی نیز دیده میشود.
وقتی از نابرابری شهری حرف میزنیم میتوانیم آن را در دو شاخص ببینیم؛ یکی در اندازه و گستره و دیگری در فضا، چشمانداز و حتی میزان جاذبهها و عرصهها. در اخبار روزهای اخیر، سخنان متفاوت و عجیبی میشنویم از ساخت مسکنهای 25 تا 40 متری برای متاهلان و نه حتی مجردان! تا فرار مردم به حاشیه های کلان شهرهایی مانند تهران به دلیل قیمت بالای مسکن. مولف کتاب در این باره چه تحلیلی دارد؟
بخش مهمی از کتاب شهر نابرابر به مقوله نابرابری در برخورداری از مسکن اختصاص یافته است. عوامل سه گانه ای که شرح آن گذشت، در سراسر شهرهای بزرگ و جهانی بر کالایی و سرمایهای شدن فضای شهری به طور اعم و تغییرات سریع مسکن به طور خاص تاثیر میگذارند. مولف در این کتاب مسکن را به مفهوم شهر سودآور و شهر نئولیبرال گره میزند و از خلال بحثهای خود و با ذکر مثالهای گوناگون از شهرهای نظیر لندن، سیدنی، پکن، هنک کنگ، استانبول، ونکور، دوبی و... سعی در تحلیل این شرایط دارد. به باور شورت، تغییرات در ابعاد مسکن پدیدهای جهانی است که عوامل سرمایهای آن را سمت و سو میدهد. البته سازوکارهای آن در هر شهری متفاوت است. به طور کلی دو عامل نوسازی و تغییرات جمعیتی تاثیر مهمی بر تغییرات مسکن داشتهاند. عامل اول که اولین بار توسط روت کلاس به عنوان اعیان سازی مطرح شد، در واقع سیاستها و حربههای تازه نئولیبرالسیم برای در اختیار گرفتن فضای شهری است. به همین دلیل با وعده نوسازی بافتهای ناکارآمد، ارتقاء کیفیت محیط شهری، باعث جابجاییهای اجباری گروههای فرودست و فقیر به نواحی حاشیهای شهر میشود. عامل دوم به تغییرات در ابعاد خانوارها و گرایشهای نسل جدید اشاره دارد که بر خلاف نسلهای قبلی تمایل به خانوادههای گسترده ندارند و همچنین گرایش به زندگی انفرادی، همجنسگرایی در میان آنها دیده میشود. البته این دو فرایند به صورت همزمان همدیگر را تقویت میکنند و نتیجه چنین وضعیتی ساخت خانههای کوچک و بند انگشتی است. وجود فرصتهای اشتغال در شهرهای مرکزی به ویژه در شهرهای کشورهای جهان سوم که «جزیره خوشبختی» برای جوانان تلقی میشوند، رقابت برای حضور و زندگی در این شهرها را قوت میبخشد و در نتیجه سیاستهای مسکن به سمت خانههای کوچک کشیده میشود که اصلا پدیده مطلوبی برای ساکنان شهری امروز و نسل آتی نیست و در واقع صرفا نگاه خوابگاهی به مقوله مسکن است.
یکی از متهمان نابرابریهای شهری و بعضا زاغه نشینی در شهرها سیاستهای نولیبرالی است که خانه را به مثابه یک کالای کمیاب تبدیل کرده است. این موضوع را امروز ما در کشورهایی مانند ایران هم میبینیم که اساسا دولت پای خود را از موضوع مسکن بیرون کشیده و معضلات مختلفی مانند گرانی مسکن، مسکن مهر و ... دیده میشود. بنابراین نابرابریهای فضایی در حیات شهری کشور ما نیز نمود دارد و تسخیر فضا تحت تأثیر نخبگان قدرت، بازار سرمایه، سیاستگذاریهای سرزمینی، منطقهای و شهری و ... است. دیدگاه مولف کتاب در این باره چیست؟
مولف در سراسر کتاب به طرز هنرمندانهای این مسائل را مطرح میکند. وی پس از طرح دیدگاههای کلی در زمینه قدرت سرمایه، محیطهای ساخته شده، تبدیل سرمایه نقدی به سرمایه ثابت تحت تاثیر معماران، سازندگان، پیمانکاران، در فصل چهارم کتاب مفاهیم دیگری نظیر رژیمهای شهری و ماشین رشد شهری و در نهایت حق به شهر اشاره میکند. آنچه مبرهن است، اینکه سیاستهای شهری حکومتهای محلی در زمینه رشد ثروت و درآمد، به سیاستهای کاربری زمین وابسته است. امروزه اعتلافهای رشد که متشکل از گروهها و نخبگان قدرت و پیمانکاران هستند، بر سیاستگذاری و حتی نحوه طراحی ساختمانها در شهر اثر میگذارند. به طور کلی دیدگاه مولف در خصوص ارزشگذاری مجدد فضا و زمان که متاثر از نئولیبرالیسم است، صرفاً محدود به یک شهر مستقل نمیشود، بلکه همه این تغییرات را در یک مقیاس جهانی میبیند که پیامدهای آن در مقیاسهای محلی نیز قابل مشاهده است.
همچنین وی در بخش دیگری از کتاب به مفهوم دولت توسعه اشاره میکند و مینویسد در کشورهایی که پدیده «نخست شهری» در توزیع شهری آنها دیده میشود، تمایز کمی میان دولتِ ملی و دولتِ شهر وجود دارد. این همپوشانی بهویژه در گسترش پروژههای بزرگ که در آن ارتباطات جهانی ارتقاء و ترویج مییابند، بسیار بارز است. فرودگاه اصلی، جاده و سیستم ریلی جدید، مجموعه بندرگاهی، محل اجتماعات، دانشگاهها و بیمارستانها همگی جهتگیریهای نخست شهری دارند و همچنین در این شهرها دستورکارهای اقتصاد ملی بسیار زیاد تدوین میشوند. میزبانی رویدادهای بینالمللی نظیر بازیهای المپیک نیز ابزار قدرتمندی است که دولت مرکزی از آن استفاده میکند تا موقعیت و ساختار فیزیکی خود را تغییر دهد. وقتی دولتِ توسعه در ارتباط با محیطهای ساختهشده قرار میگیرد، بهعنوان «دولت ساختوساز» در نظر گرفته میشود.
اساسا چرا سبک زندگی بشر به گونهای پیش رفته که به این نابرابری شهری دامن زده است؟ گویی امروز بسیاری از مناطقی که مردم در آن زندگی میکنند خالی از هویت و روح شهری است این پدیده را به ویژه در حاشیههای کلان شهرهایی مانند تهران میتوان دید.
به باور شورت، رشد بیشازپیش شهر نئولیبرال باعث به وجود آمدن این نابرابری شدید در فضای شهری شده است. به عنوان مثال، با شکلگیری طبقه متوسط صاحبملک در ایالات متحده، بازارهای مسکن بیشازپیش ازنظر سکونتی در حال جدایی گزینی هستند که این موضوع هویتهای طبقهای و شکلگیری طبقات را تقویت میکند. این وضعیت در کشورهای در حال توسعه بیشتر نمود دارد.
یکی دیگر از پیامدهای تداوم نئولیبرالیسم، زوال فضاهای عمومی اشتراکی و رشد فضاهای کالاییشده، نیمهدولتی و نیمهخصوصی نظیر مراکز خرید، آنهایی را که توانایی خرید و مصرف زیاد را ندارند، از خود دور میکند. فضاهای شهری عمومی به گروههای درآمدی تقسیم میشوند و افراد حاشیهای از نقش شهروندی حذف میشوند و مجدداً بهمثابه تهدید ظهور مییابند. وقتی مردم پشت اجتماعات دروازهدار و حصارکشی شده پنهان میشوند، در حومههای تفکیکیافته زندگی میکنند و از مکانهای منفک اجتماعی حمایت میکنند، فضاهای شهری عمومی بستر را برای یک مواجهه خطرناک فراهم میسازند. وقتی گروههای با درآمد متوسط و بالا از فضای شهری عمومی عقبنشینی میکنند، این فضا بیشازپیش به محل خطر و تهدید تبدیل میشود که لازم است در خصوص کنترل، اجتناب و مقرراتگذاری آن سیاستهایی تدوین شود.
وقتی متفکرانی چون پاتریک گدس از روند تکامل شهرها به صورت «زاغه، نیمه زاغه و ابر زاغه» حرف میزنند، راهکار رنی شورت برای از بین بردن این نابرابری شهری چیست؟
کتاب شهر نابرابر اساساً به دنبال تبیین و تشریح سازوکارهای شکل گیری نابرابری در شهرهای جهانی است که بخش عمده آن به لیبرالیسیم و تفسیرهای تازه از آن بر میگردد و به دنبال ارائه راهکار برای زدون این وضعیت نیست. اما در خلال بحثها، به جنبشهای مختلفی اشاره میکند که هریک نوید دهنده آینده بهتر برای شهرهای ما هستند که از آن جمله میتوان به جنش «حق به شهر»، شهر انسانی، شهر پسا صنعتی، شهر کسب و کار، شهر خوب، شهر جهان وطنی، شهر سبز، شهر فرهنگی و... اشاره کرد. شورت در زمینه حق به شهر مینویسد؛ در این میان ایده حق به شهر که توسط لوفور مطرح شده است، هماکنون یک استعاره استاندارد در ادبیات مطالعات شهری بهحساب میآید. طبق اظهارات اولیه لوفور، حق به شهر یک ایده رادیکال درباره مشارکت در تصمیمگیریها از سوی تمام افراد ساکن (نهفقط شهروندان) در این فضا، افراد صاحبملک و یا افراد سخنور درباره تولید فضای شهری است. گفتمان حق به شهر باعث انگیختن کارهای پژوهشی بسیار جالبی شده است. این اصطلاح برای درک بسیاری از موضوعات به کار میرود که از جنگ برای فضای عمومی گرفته تا اعیان-سازی، حقوق ملک، تخلیه اجباری شهری و شهرگرایی مستقل را شامل میشود و مشتمل بر سبزسازی اجتماعات، جنبش فضاهای خالی، هنر دیوارنویسی در خیابانها و پویشهای برنامهریزیشده اجتماعی است.
شورت همچنین در بخش پایانی کتاب از ایده «شهر همدرد» استفاده میکند و مینویسد: برای دستیابی به یک شهر همدرد سه شرط نیاز است که عبارتاند از: اول، درک عمق مسائلی که افراد با آن مواجهاند، دوم، درک اینکه این مسائل را خود افراد به وجود نمیآورند و سوم، درک تصور خودمان در زندگی دیگران. مسائل ناشی از افزایش نابرابری، جدی هستند. فرهنگهای حاصل از فقر در حال ظهورند که واکنشی به فقر بوده و نمیتوانند علت آن باشند. این شرط سوم است که خلاقیت خیالی ما را برمیانگیزاند که عبارت است از یک اقتصاد اخلاقی و نهفقط یک اقتصاد بازار محور و ملاحظهای فراگیرتر و دلسوزانهتر از شهر. یک شهر همدرد بیش از همه نیازمند یک انگاره جمعی است، تا شهر را بهعنوان یک اجتماع مشترک در نظر بگیرد، ماهیت اشتراکی سرنوشت ما را درک کند و همچنین این حس آزادیبخش را بپذیرد که ما میتوانیم شهر و درواقع جهان را از نو بسازیم.
نظر شما