«فلسفهی درد» در دوازده بخش به چیستی و چگونگی درد میپردازد و نکات و پرسشهایی ارزنده را پیش روی مخاطب میگذارد. نویسنده در بخشهایی بهاختصار و با زبانی ساده به موضوع اشاره کرده و در بخشهای دیگر عمیقتر به آن پرداخته است.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، اظهار داشت: سازمان بهداشت جهانی سلامتی را غیاب کامل درد و رنج معرفی میکند و بر آن است که اثبات سلامتی مبنی بر نفی مطلق درد و رنج است. اما انسان همواره با درد و رنج و شر مواجه است. زندگی بدون درد و رنج تصورنشدنی است و انسان همواره با این پرسش روبهرو است که آیا این زندگی آکنده از درد و رنج، اصلاً ارزش زیستن دارد یا نه؟
او در ادامه گفت: «فلسفهی درد» در دوازده بخش به چیستی و چگونگی درد میپردازد و نکات و پرسشهایی ارزنده را پیش روی مخاطب میگذارد. نویسنده در بخشهایی بهاختصار و با زبانی ساده به موضوع اشاره کرده و در بخشهای دیگر عمیقتر به آن پرداخته است. وتلسن بحث خود را با شکنجه و دردهای آن آغاز کرده، میان درد جسمانی و درد روحی تمایز قائل میشود و بحث خود را با بیماریهای دردناکی ادامه میدهد که زندگی بیمار را تماماً به درد فرومیکاهند. او اندوه، فقدان، شکستهای بزرگ، ترس شدید را نمونههایی از درد معرفی میکند که ریشههای روانی دارند و درعینحال، در جسم انسان نیز بروز میکنند.
او در پایان گفت: نویسنده در بخشهای مختلف به نظریات روانشناسان و فیلسوفانی مثل فروید، ژانپل سارتر، مرلوپونتی دربارهی درد اشاره میکند و به مسائلی مانند ارتباط معنای زندگی با درد، اضطراب بهمثابه خالصترین شکل درد روانی، انتقال درد روانی، نقش فرهنگ در مواجههی با درد، خشونت در فرهنگ، خلقیات بیاعتنایی و سنگدلی میپردازد. به باور وتلسن فرهنگ باید ما را توانمند سازد که بهجای انتقال دادن دردمان به دیگران بتوانیم درد خود و دیگران را دگرگون کنیم. اما به نظر میرسد که فرهنگ امروزیِ ما در انجام این وظیفهی خود شکست خورده است. او باور دارد که نتیجهی تلاشهای عظیم فرهنگ معاصر برای کنترل درد و دور زدن سرچشمهها و علائم آن فقط این بوده است که زندگی ما با بار استرسِ الزام اصلاح خویشتن دردناکتر شود و ما باید آن را به پرسش بگیریم.
از درد و برای درد
محمد کریمی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: آرنه یوهان وتلسن استاد فلسفهی دانشگاه اسلو است. من اتفاقی در فضای مجازی با کتاب «فلسفهی درد» او مواجه شدم و بنابه اتفاقاتی که در خانوادهام افتاده بود به این عنوان جذب شدم. کتاب را خواندم و تصمیم گرفتم آن را ترجمه کنم. پیشازاین، کتابهایی کمحجمتر، با موضوعاتی سادهتر و کلیتری را ترجمه کرده بودم و میتوان گفت این اولین تجربهی ترجمهی جدی من است. این کتاب، نه اثری خیلی جدی در باب فلسفه است و نه عوامانه نوشته شده. ازاینرو، مترجم در وضعیتی قرار میگیرد که به لحاظ فنی و زبانی باید انتخاب کند که آیا با وفاداری به متنِ کتاب ترجمه کند یا زبان ساده و شیوایی را بهکار بگیرد که عموم جامعه هم از آن استقبال کنند. این وظیفهی دشواری است. گاهی مترجم، در آغاز مسیر ترجمه اشتباه میکند و زمین میخورد. بههرروی، باید این راه را طی بکند تا با کسب تجارب اشتباهات فاحش او کمتر شود و بتواند در این مسیر بهدرستی قدم بردارد.
او در پایان گفت: هر آدمی با مقولهی درد آشنا است. بههرحال، نزدیکانی را از دست میدهد یا دچار درد فیزیکی یا روانی میشود. خود من چند سالی درگیر این مساله بودم و از نزدیک علائم درد کشیدن عزیزی را میدیدم. گاهی از مسئولیتم خسته میشدم، جدی به آن فکر نمیکردم و با آن مواجه نمیشدم یا به این درد رسیدگی نمیکردم. اما با خواندن این کتاب، توانستم به این چارچوببندی برسم که آدمی علیرغم اینکه در زندگی خود درد دارد، میتواند در زندگی به جلو پیش برود. انسانها وقتی با دردی مواجه میشوند، شکوه و گلایه آغاز میکنند و این اشکالی ندارد. اما مواجهه با مسائلی اینچنینی نباید در زندگیمان اخلال ایجاد کند و نتوانیم زندگیمان را پیش ببریم.
من دردم هستم و دردم من است
نعیمه پورمحمدی، استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب، اظهار داشت: «فلسفهی درد» دربارهی درد است و به تأملات فلسفی دربارهی درد میپردازد. بهطور خاص پنج ایده در این کتاب برای من بسیار جالب و چشمگیر بود. نخست اینکه وتلسن میگوید، درد باردار است. او بر این باور است که ما درد را به شکل همگانی و جهانشمول تجربه نمیکنیم، بلکه هر کسی با توجه به جهانبینی خاص خودش آن را به شکل خاصی تفسیر و تجربه میکند. پس، درد میتواند برای هر کسی واجد بار مثبت و منفی یا خنثی باشد. مثلاً ورزشکار یا باغبان دردی را که در حین فعالیت متحمل میشود بیماری تفسیر نمیکند و از آن رنج نمیبرد. اما اگر کسی انگشتهایش درد بگیرد و مادرش به آرتروز مبتلا باشد، ممکن است بلافاصله آن را به آرتروز ربط بدهد. بنابراین، به تعبیر وتلسن دردها باردارند و اشخاص آنها را منفی، خنثی یا مثبت تفسیر میکنند.
او افزود: اگر بخواهیم این مساله را به شکل فنی توضیح بدهیم، دیدگاه سارتر به ما کمک میکند. سارتر چهار مرحلهی درد حسی، رنج ابتلا، مرض یا بیماری، وضعیت مریضی یا بیماری را از هم تفکیک میکند که در آن رنج ابتلا منطبق بر تفسیر فرد از درد خود است. مرض به مربوط کردن درد به بیماری است و وضعیت بیماری به مرحلهای اشاره دارد که پزشک یا روانپزشک وضعیت را در قالب چهارچوبهایی تعریف میکند. سارتر میگوید مرحلهی اول و آخر مشترک و جهانشمول است. اما مرحلهی دوم و سوم تفسیری، فرهنگی، اجتماعی است و به فرهنگ، جنسیت، سن، قومیت، طبقهی اجتماعی بستگی دارد. به بیانی، ملازمت رنج و بیماری یا جدایی رنج و بیماری به اینها بستگی دارد.
پورمحمدی در ادامه به تلقیهای متفاوت از دردهای زنان در بارداری، زایمان، تنشهای پیشقاعدگی و یائسگی در طول تاریخ و تلقی جامعه از نابینایی و بیماریهایی مثل سرطان و ایدز اشاره کرد و در همهی این موارد برداشت جامعه از این درد یا مربوط کردن موقعیت به درد را عامل تحمیل رنج به این وضعیتها دانست. او بیان داشت: ایدهی دوم کتاب برای من تنهایی و جداافتادگی در درد است. وتلسن میگوید، ما در درد تنها هستیم و از دیگران جدا میافتیم. درد خاصیتی دارد که انسانها را منزوی میکند. چراکه هرکسی درد را شخصاً تجربه میکند و نمیتواند آن را به دیگران منتقل بکند یا برای دیگران توضیح بدهد. اصولاً ما برای توضیح و توصیف درد واژگان محدودی داریم. در پزشکی سخن از درد شدید یا خفیف است. ولی افراد در گفتوگوهای روزمره از گزگز کردن، سوختن یا تیر کشیدن بدن هم استفاده میکنند. اما این واژگان برای بیان درد کفایت نمیکنند و شخص عمیقاً احساس تنهایی و جداافتادگی میکند و دچار درونبودگی در بدن میشود. انگار بدن او تبدیل به زندانی برای او میشود که اصلاً نمیتواند از آن بیرون بیاید، چراکه امکان گفتوگو با دیگران را ندارد و یک مواجههی کاملاً شخصی با درد دارد. شخصی که درد زیادی میکشد، دیگر زبان خودش را از دست میدهد و نمیتواند دربارهی درد خودش حرف بزند و درواقع نمیتواند جهان، فکر و اندیشهی خودش را با ما به اشتراک بگذارد. به تعبیر وتلسن، جهان او نابود میشود. او جهان و صدایش را از دست میدهد و دیگر توان بیان محتوای ذهنی و اندیشهی خودش را ندارد. وتلسن بر آن است که درد شدید باعث انسانیتزدایی میشود. او توضیح میدهد که چگونه با شکنجه از آدمی انسانیتزدایی میکنند. میگوید، چنان درد شدیدی را بر فرد تحمیل میکنند که از خودش صداهای حیوانی درمیآورد، چون دیگر برای بیان درد خود زبانی انسانی ندارد و اندیشه، جهانبینی و ایدئولوژی خودش را کنار میگذارد و حاضر به همکاری میشود.
او در توضیح ایدهی یگانگی با درد گفت: وتلسن میگوید، من درد خودم هستم و بین من و درد فاصلهای نیست. درد چیزی جدا و بیگانه از من نیست که من آن را به شکل ابژه تجربه بکنم. من بدن دردآلودی هستم که آن را تجربه میکنم. درد خود منم و من خود دردم. اینجا نویسنده اختلافنظری را میان سارتر و مرلوپونتی بیان میکند. سارتر معتقد به جدایی درد و فرد بود. او به ارادهی آزاد باور داشت و میگفت آدمی میتواند از درد خودش فاصله بگیرد و درد کشیدن یا نکشیدن انتخاب او است. به تعبیر سارتر، ما دردها را به تن میکنیم و تصمیم میگیریم که در یک موقعیت غمگین، افسرده یا خشمگین شویم یا نه. در مقابل مرلوپونتی معتقد است که ما خودِ دردمان هستم، چراکه خودِ بدنمان هستیم. من بدنم هستم که الآن در حال درد است. ما بدنمان را به شکل ابژه تجربه نمیکنیم. بلکه، میان ما و بدنمان اتحاد است. حتی بهجای من بدن دارم، باید گفت که من بدنم هستم. نمیتوان گفت من درد دارم، بلکه من دردم هستم. زمانی آدم درد خودش را به شکل ابژه تجربه میکند که وارد آن سطوح تفسیر شود. در این سطوح میتواند بدنش را به شکل ابزار، ابژه، دیگری و دشمن تجربه کند. اما در سطح اولیه، من بدنم هستم و بدنم من است. من دردم هستم و دردم من است. نویسنده نیز دیدگاه مرلوپونتی را برمیگزیند.
پورمحمدی در ادامه گفت: چهارمین ایدهی ضرورت چارهجویی برای دردهای اگزیستانسیالیستی یا وجودی است. وتلسن میگوید، ما دردهای وجودی مثل وابستگی، آسیبپذیری، میرایی، شکنندگی روابط، تنهایی وجودی را انتخاب نکردهایم. اینها شرایط بنیادین وجود ما در این جهان هستند و حتماً باید دربارهی آنها فکری کرد. وگرنه یا انسان را دچار خودتخریبی میکنند یا به آسیب زدن به دیگران سوق میدهند.
او در توضیح تعبیر درد پُرانتخابی در کتاب توضیح داد: وتلسن میگوید ما نسل انتخابیم. در گذشته آدمها اینقدر انتخابهای متنوع و متکثر نداشتند و سبک زندگی طوری نبود که بتوانند گزینههای زیادی داشته باشند. اما الآن به خاطر این دنیای صنعتی و مصرفگرا همواره با گزینههای متنوع سبک زندگی را روبهروییم و این باعث میشود که ما مجبور باشیم که از بین امکانهای بسیار انتخاب کنیم. این انتخابها به ما تحمیل میشود و هیچوقت نمیتوانیم از انتخاب دست بکشیم و فرار بکنیم و مجبوریم هرلحظه از زندگیمان از سبک زندگی تا پوشش و خوراک انتخاب کنیم. نسل ما با این درد درگیر است و این باعث میشود که اینقدر فشار سبکسنگین کردن و مسئول انتخاب کردن زیاد باشد که انسان بخواهد برای فرار از این وضعیت به سستی و رخوت و افسردگی پناه بیاورد. این میزان افسردگی در این نسل به درد پرانتخابی هم برمیگردد.
نعیمه پورمحمدی ترجمهی «فلسفهی درد» را خیلیخوب ارزیابی کرد و در پایان گفت: بسیاری از این ایدهها در اینجا مجمل و خلاصه مطرح شده است. به نظرم، مطالعهی «معنای بیماری: شرحی پدیدارشناختی از دیدگاههای متفاوت پزشک و بیمار» نوشتهی اس.کی. تومبز و «مصائب بدن: پدیدارشناسی مریضی، بیماری و ناخوشی» نوشتهی جیمزآلفرد آهو و کوین آهو، با ترجمهی محمدرضا اخلاقیمنش، «بیماری بهمثابه استعاره» نوشتهی سوزان سونتاگ و «بیماری» نوشتهی هوی کرل، ترجمهی احسان کیانیخواه به درک بهتر ایدههای وتلسن در این کتاب کمک میکند.
گوشهچشمی به پدیدار درد
سیدحسن اسلامیاردکانی اظهار داشت: وتلسن پدیداری جهانی به نام درد را دستمایهی کار خود قرار داده است. او در یک مقدمهی کوتاه و دوازده فصل به چیستی، کارکرد، ابعاد مختلف اجتماعی، روانی و فرهنگی درد پرداخته است. در مقدمه میگوید، ما در جهانی زندگی میکنیم که تلاش میشود به هر شکلی درد نابود شود و جامعهای بیدرد داشته باشیم، حالآنکه این کار شدنی نیست و درد همواره همراه ما است. در جامعهی ما چنان به درد نگاه میشود که گویی یکسره امری منفی است. حالآنکه درد میتواند مثبت هم باشد و جنبههای مثبت آن معمولاً نادیده گرفته میشود.
او توضیح داد: نخستین فصل کتاب به درد برآمده از شکنجه اختصاص دارد. نویسنده از دردی نسبتاً اندک و بسیار عمیق سخن میگوید و در بسیاری از نظامهای سیاسی در جوامع مختلف اعمال میشود. او میگوید، تصور عموم این است که هدف از شکنجهکردن کسب اطلاعات است، ولی هدف اصلی شکستن شخصیت شکنجهدیده است. در فصل دوم درد عامتری بررسی میشود: درد ناشی از بیماری. در بیماری نهایتاً احساس بیپناهی و تنهایی میکنیم و متوجه این حقیقت ساده میشویم که درد به همان اندازه که مشترک و همگانی است، پدیداری بسیار فردی و شخصی است و هیچ فرد دیگری نمیتواند مانند من و بهجای من این درد را تجربه کند. فصل سوم، ناظر بر جنبههای درد است. ما معمولاً دردها را به درد جسمی و روانی تقسیم میکنیم. اما، این دردها دو روی یک سکهاند و هر دو ناظر بر حقیقتی واحدند. در این فصل، نویسنده به دیدگاه سارتر دربارهی احساسات و به شکل خاص درد میپردازد. او میگوید، بنیاد دیدگاه سارتر این است که ما موجودات انتخابگری هستیم و محکوم به انتخاب و آزادی هستیم و همهچیز ازجمله احساسات و دردهایمان را انتخاب میکنیم. هرچند وتلسن در این فصل اندکی همدلانه دیدگاه سارتر را بیان میکند، در فصل بعدی به تحلیل دیدگاه او میپردازد و میکوشد ناکارآمدی و نقص آن را نشان بدهد.
او ادامه داد: از نظر سارتر، درد برای ما یک پدیدار بیرونی یا ابژه است و ما به آن مینگریم، انتخابش میکنیم و پذیرای آن میشویم. اما از نظر وتلسن این دیدگاه فقط گوشهای از حقیقت را دارد. وتلسن از دیدگاه هایدگر کمک میگیرد تا ثابت بکند که درد در ما نوعی تقدم دارد و ما در فضای احساسات و درد زاده میشویم. به مناسبت به وضعیتهای بنیادین انسان مانند وابستگی، میرندگی، آسیبپذیری، تنهایی اشاره میکند و میگوید گاهی در نتیجهی این وضعیتهای بنیادین اضطرابی را تجربه میکنیم که ناشی از تنهایی و آگاهی به نبود هرگونه طرح ازپیشساختهای برای زندگیمان است. از منظر اگزیستانسیالیستی، چنین حس و حالتی رهاییبخش است و باعث میشود فرد بفهمد باید برای زندگی خود تصمیم بگیرد و به آن معنایی بدهد، چراکه هیچ معنایی بیرون از او وجود ندارد. اما به نظر نویسنده این دیدگاه بیشازحد خوشبینانه است و غالباً افسردگی، اضطراب، درد ما را درمانده میکند و در این شرایط نیازمند حمایت و کمک دیگرانیم. در اینجا، وتلسن تفاوت ظریفی میان انتخاب و تفسیر درد میگذارد. ما همراه با درد و در دل درد زاده میشویم. گاهی وقتها درد همهی وجود ما را تسخیر میکند و موجود حسودی است که اجازه نمیدهد به چیز دیگری توجه کنیم. درد، هنگامیکه پدیدار میشود، کل وجود ما را به بدنمندی و فیزیک و بدن ما تقلیل میدهد و این ماییم که میتوانیم دربارهی این درد دست به تفسیرهای متفاوت بزنیم و با معنادادن به درد به زندگی خود معنا ببخشیم یا آن را بیمعنا کنیم. پس، ما درد را انتخاب نمیکنیم، بلکه نحوهی تفسیر آن را انتخاب میکنیم.
اسلامیاردکانی تصریح کرد: وتلسن ناکارآمدی فرهنگ معاصر را در آموزشِ ارتقا و تلطیف و بیان درد در قالبهای فرهنگی شناخته شده نقد میکند و در فصل پایانی تأکید بر حق انتخاب و ضرورت انتخاب را عامل تبدیل شدن ما به موجوداتی میداند که یکسره در حال انتخاب و خودشکوفایی هستیم و چون هیچ الگوی پیشساخته یا هنجار عمومی تأثیرگذاری نداریم، باید بکوشیم خودمان خودآیینی، تمایز و تفرد خود را پدیدار کنیم و این ما را دچار خستگی شدید و افسردگی میکند و در نهایت کسانی میشویم مانند دیگران. در عمل گسترهی وسیع انتخاب ما را به فلج انتخاب دچار میکند. من این بحث را در یادداشتی به نام فلج انتخاب آوردهام و بیش از این به آن نمیپردازم.
او در نقد بنمایههای کتاب گفت: وتلسن در فصل اول بسیار مختصر، سربسته و حتی جاهایی یکجانبه دربارهی شکنجه سخن میگوید. ممکن است میزان شکنجه در جهان امروز کم باشد، اما تأثیر شکنجه بسیار پایدار است و حق این بود که نویسنده بیش از این به بحث شکنجه میپرداخت. او تأکید میکند که هدف از شکنجهکردن گرفتن اطلاعات نیست، بلکه شکستن افراد است. اما نمیتوان به این شکل قضاوت کرد. واقع آن است که دلایل مختلفی نظامهای سیاسی را بر آن میدارد که شکنجه کنند و اولین دلیل همان گرفتن اطلاعات است. بههرحال، فرض آن است که نظامهای سیاسی، فاشیستی، توتالیتر یا سرکوبگر هم نوعی عقلانیت دارند و میخواهند از طریق عقلانیت حکومت خودشان را استمرار دهند. این عقلانیت اقتضا میکند که مخالفانشان را سرکوب کنند و برای سرکوب نیازمند اطلاعاتاند. لذا در درجهی اول هرگاه شکنجه برای پرکردن خلأ اطلاعاتی است. البته، گاهی همانطورکه وتلسن میگوید، شکنجه برای شکستن فرد شکنجهدیده، تقلیلدادن او به وجه فیزیکی خود و نمایش توانایی شکنجهگران برای خلع انسانیت از او هم هست. البته، در طول تاریخ بسیاری از کسانی که روح بزرگی داشتهاند، سختترین شکنجهها را تاب آوردهاند. حتی در گذشته در تفکر رواقی تعلیم داده میشد که افراد فراتر از جسمشان باشند. ماجرای شکنجهی اپیکتتوس در این میان معروف است. گذشته از این دلایل، شکنجه میتواند برای انتساب اتهام باشد که نویسنده به این امر توجه نکرده است. در حالت اول، هدف شکنجه کسب حقیقت و بهدستآوردن اطلاعات واقعی است، ولی در این حالت شکنجهگر اطلاعاتی را تحمیل میکند. کتاب «ظلمت در نیمروز» بهخوبی فرایند متهمسازی از طریق شکنجه را توضیح داده است.
اسلامیاردکانی اظهار داشت: به نظرم، جای سه نوع درد در این کتاب خالی است. نخست، دردهای انتخابی و خودخواستهای که انسان آگاهانه، نه از روی بیماری یا مازوخیسم، بر خود تحمیل میکند، مثلاً سالکان طریقتهای معنوی در تمام سنتهای معنوی دنیا ریاضتهای بدنی شدیدی را بر خود تحمیل میکنند و باور دارند این دردهای خودخواسته و معنادار به رشد و ارتقای معنویت کمک میکند. «تذکره الاولیا»ی عطار سرشار از این دردها است. دومی، دردهایی در برخی جوامع به نوجوانان و جوانان تحمیل میشود تا بالغ به شمار آیند. در این جوامع در آیین بلوغ یا مناسک گذار به بلوغ، بزرگان پسران نوجوانان را با خودشان به جاهایی میبرند و فشارها و دردهای بدنی شدیدی را به آنها تحمیل میکنند و معتقدند درد کشیدن منجر به بلوغ میشود. سومی هم دردی است که ورزشکاران حرفهای به خودشان تحمیل میکنند و شاید دردی مدرن باشد. من در یادداشت «درد دونده» به این بحث پرداختهام.
او تأکید کرد: نکتهی مغفول ماندهی دیگر در این کتاب، بحث نقش دین در معنا دادن به درد یا برطرف ساختن درد است. تمام ادیان به نحوی بحث درد را در کانون توجه خودشان قرار دادهاند. در آیین بودا بنیاد زیستن درد و رنج شمرده میشود. در دین اسلام سخن از آن است که «لقد خلقنا الانسان فی کبد» یا «ما انسان را در رنج آفریدیم» و همزیستی ما در رنج است.
اسلامیاردکانی در پایان گفت: به نظرم نویسنده در فهم دیدگاه سارتر هم دقت کافی نکرده است. او در مخالفت با سارتر میگوید، گاهی وقتها مقهور درد میشویم و درد را انتخاب نمیکنیم. به نظرم، این استدلال دقیق نیست و وتلسن نتوانسته تمایزِ سارتر میان دلیل و علت را بشناسد.
نظر شما