هر کدام از این شاهان هم ویژگیهای متفاوتی در قدرت داشتهاند و امینالسلطان توانسته با همه آنها کار بکند.
بله. در دوران ناصرالدینشاه ما شاهی را داریم که از لحاظ اقتدار در قدرت سیاسی بسیار سلطهگر است، در دوره مظفرالدینشاه با شاه نسبتاً ملایم و انعطافپذیرتری مواجه هستیم و در دوره محمدعلیشاه با یک شاه مستبد و عنان گسیخته غیرقابل درک مواجه هستیم. این خصوصیات، سه پارامتر جداگانه برای سلطنت را پدید میآورند. علاوه بر این جامعه هم در این دورهها تغییر کرده و متفاوت است. جامعه دوران ناصری بسیار با جامعه دوران مظفری و محمدعلیشاهی تفاوت داشت و اتابک یا همان امینالسلطان در همه این دورهها مصدر کار شده و ادامه میدهد. من به این فکر کردم که ما وقتی به مقوله شخصیتهای تاریخی میپردازیم، چرا همواره بحث را فقط به بعد سیاسی و گاه روابط خارجی تقلیل میدهیم؟ نه آنکه آن بحثها مهم نیستند، بلکه همه آنچه در تاریخ اهمیت دارند نیستند. یک شخصیت تاریخی جوانب دیگری هم دارد که حتما باید به آنها توجه داشت. قصههای متعددی وجود دارد که بر شخصیتهای تاریخی سوار میشوند و بر آنها سایه میاندازند و به گمان من بخش زیادی از این روایات مطرح شده همه واقعیت موجود پیرامون یک فرد نیست، فقط بخشی از آن واقعیت است. به قول پارِتو در پس هر اندیشهای تهنشستی وجود دارد که ما باید به آن تهنشست دست یابیم. درباره امینالسلطان و یا هر شخصیت دیگری که خوب یا بد ارزیابی شدهاند، ما میبایست توجه کنیم که او در چه ساختاری زندگی میکرد و به فعالیت و تصمیمگیری مشغول بود؟ آن ساختار تا چه حد به او اختیار عمل میداد؟ آن فرد تا چه حد میتوانست در آن ساختار تغییر به وجود آورد و یا حتی آن ساختار را دور بزند؟ اینها همه مشخصههایی هستند که یک شخصیت را در تاریخ میسازند. بنابر این فکر میکنم به این دلیل که ویژگی اساسی یک ساختار سیاسی اگر برای مردمش درست عمل و حرکت کند، میبایست خطمشی و جهتدهنده، و همچنین نظارت و کنترلکننده باشد. حال اگر این ساختار درست عمل کند یا نکند، در روندی کاری و شغلی صدراعظم که دومین مقام قدرتمند پس از اقتدار اختیارات تامه شاه را دارا میباشد، چه تأثیری میگذارد. بهعبارت دیگر ما باید ببینیم شاه چه رویکردی به کل امور دارد، صدراعظم درون چه ساختاری کار میکند و در این ساختار چگونه عمل میکند. مشخصههای او چیست و هدف او در این ساختار چیست؟ به این شکل ما میتوانیم صدراعظم را به لحاظ سیاسی و نیز با مشخصههای شخصیتی مثل هوش و استعداد و همچنین به لحاظ امکانات و محدودیتهای موجود در پیرامونش بررسی کنیم.
در صحبتهایتان چند باری بر مقوله استعداد تأکید کردید. استعداد امری بالقوه است و هر کسی به صورت بالقوه مجموعهای از استعدادها را در خود دارد. در مورد امینالسلطان این موضوع تا چه میزان بالفعل شده است. او تا چه حد توانسته اختیارعمل داشته باشد و از استعداد خود بهره ببرد و آنگونه که گفتید در برابر ساختار بایستد یا آن را دور بزند؟
او در برهههای مختلفی زیسته است و امکان فراوانی برای بهرهگیری از استعدادهایش را داشت. مثلاً در دوره ناصرالدینشاه او با شاهی مواجه است که اقتدار اختیارات تامه دارد که بازی سیاسی خود را از این طریق پیش میبرد و یعنی منتظر حرکت حریفان در قدرت است و پس از آنکه همه طرفهای حاضر در قدرت، بازی خود را شروع کردند و با هم درگیر شدند، اوست که بهره نهایی را از آن میبرد و فرمان نهایی را از آستین بیرون میکشد و حسب امر فرمان و حکم به آتش بس را به همه طرفها میدهد، یکی را عزل میکند، یکی را توبیخ میکند و یکی را مینوازد. در واقع اگر دقیق بخواهیم بگوییم هیچکدام از این سیاستمداران به معنای دقیق و واقعی در سیاست عملکرد مستقلی نداشتند، افرادی مانند امینالسلطان و تقریباً همه در این دوره به عنوان سیاستمداری که دارای بینش و تئوری خاصی در قدرت باشد، عمل نمیکردند، آنها فقط در یک بازی بزرگ داخلی و تصادم آن با رقابتها و تعارضات خارجی حضور داشتند، نه وضعیت داخلی را ارزیابی و رصد کرده بودند، نه وضعیت خارجی را ارزیابی و رصد میکردند، شناخت آنها از سیاست خارجی منوط به اخبار خارجی مندرج در روزنامههای واصله از جهان بود، و ارتباطاتی که از طریق اخباری از وزرای مختار خارجی و خودی حاضر در دیگر کشورها داشتند. بنابر این بقای هر یک از این شخصیتها و دوام آوردن در قدرت برای آنها یک سیاست محسوب میگشت و در سیاست ایران اصل بقا در این تنازع بود و این به معنی عملکردشان در قدرت سیاسی ارزیابی میشود، نمیتوان با اندیشه و تعابیری که کشورهای پیشرفته در همین زمان وجود داشت، آنها را سنجید، چرا حتی نمیتوان آنها را طبق تعابیر دقیق علم سیاست یک سیاستمدار دانست. آنها به اندازه بضاعتشان در سیاست و حتی درستتر بندبازی میکردند و شاید بتوان به معنای دقیق گفت که با سیاست «بازی» میکردند. گویی که در صحنه سیاست سنتی، هر جور که بازی پیش آورد، آنها هم پیش میروند. با این حال در همین دوران هم مشاهده میکنیم که این افراد چه مترقی مثل امینالدوله و چه محافظهکار مثل امینالسلطان یا غیره بیکار نمینشستند و علاوه بر بقا سعی خودشان را برای آنچه که درست میدانستند انجام میدادند، مثلاً امینالدوله در پی ایجاد و فترت دوباره دارالشورا است و پیگیری راهکارهای برای تغییر در ساختار قدرت است، و امینالسلطان با اینکه یک آدم محافظهکار و سنتگراست و به سختی به قدرت چسبیده است در دوران ناصرالدینشاه وقتی که راهکاری به نام نهاد مجلس تحقیق مظالم برای ارائه مستقیم عرائض مردم به شاه ایجاد میشود، جزو کسانی است که پیگیرانه اصرار دارد هر روز عرائض ارسالی را به شاه برساند. مثلا در یادداشتهای خود ناصرالدینشاه میتوان ملاحظه کرد که هر وقت امینالسلطان به نزد شاه میرفت، به نقل خود شاه، "خورجینی از عریضه" را برای شاه میبرد و حتی وقتی خودش مریض بود، عرایض را توسط برادرش امینالملک یا یکی از منشیان مورد اعتمادش برای شاه میفرستاد. در خاطرات ناصرالدینشاه میتوانیم بارها بخوانیم که او از آن همه عرایض و کاری که امینالسلطان برای او میفرستاد، به شدت شکایت دارد و در برخی مواقع عصبانی میشد و گاهی مینویسد، امروز به اندازه یک خر کار کردم! این نشان میدهد برخلاف صدر اعظم قبلی میرزاآقاخان نوری یا مستوفی که ترجیح میدادند امور را در کنترل شخصی خود درآورند، امینالسلطان شاه را در جریان جزییات امور قرار میداد که از مشخصههای قابل تأمل امینالسلطان است که نمیگذارد هیچ چیز از پیش چشم شاه کنار برود. رویکرد امینالسلطان اغلب چالش و حتی درگیر کردن شاه در تصمیمگیریها بود و این قاعده برخلاف رویکرد دو صدراعظم قبل او بوده است که تلاش میکردند هر چه بیشتر شاه را به حاشیه برانند و خودشان در مرکز تصمیمگیریها باشند. بدون شک امینالسلطان که تحت تعلیم پدرش سالها در دربار بود، میدانست اگر خودش تصمیمگیرنده قطعی باشد، خطرش وحشتناکتر خواهد بود و ممکن است به سرنوشت گذشتگان خوشنامی چون امیرکبیر و سپهسالار دچار شود.
در دوره مظفری اما ماجرا متفاوت است. امینالسلطان در این دوران دایره عمل گستردهتری مییابد، اما زمانه هم دیگر مانند زمانه ناصری نیست. در همین نامهها که مربوط به دوران مظفرالدینشاه هستند، شما میتوانید شخصیت امینالسلطان را ببینید. در یکی از نامهها در مورد وضعیت مملکت و اوضاع اقتصادی مینویسد و پس از اشاره به افزایش محصول گندم در همین سال، او به شاه اظهار میداردکه باید برای غلات انبار داشته باشیم. همچنین در یکی از نامههای دیگر از مشکلات راه میگوید. بیشک امینالسلطان مسائل مملکت در زمینه مشکلاتی که در وسایل حملونقل، وضعیت راهها آشنایی دارد و با در نظر گرفتن این موضوع که ایران کشوریست که اقتصادش بر پایه کشاورزی و دامپروری قرار داشت، ظاهراً در این نامهها در پی چارهاندیشی است یا لااقل به شاه اینگونه وانمود میکرده و مینویسد که در این زمینه اقدامات عملی هم انجام میدهد. البته فراموش نکنیم که در زمان ناصرالدینشاه او اقدامات عمرانی قابل توجهی انجام داده بود از جمله ساختن جاده تهران به شمال، جاده تهران به قم و یا ساختن راه امامزاده داوود را میتوان نام برد و... اینها جوانبی مغفول از زیست عمرانی و اداری امینالسلطان هستند. ما فقط از لحاظ سیاسی و آن هم مسئله قراردادهایش با روس و انگلیس به این شخصیت پرداختهایم. من البته از آن قراردادها دفاع نمیکنم، بحثم اینست که باید با دقت بیشتری به گذشته برگردیم و مسائل را بررسی کنیم و درباره خوب یا بد بودن یک شخصیت حکم صادر نکنیم. منافعطلبی اگر نگویم در همه رجال ایران، اما میتوانیم بگویم در بخش عظیم و بیشماری از رجال ایران در سرتاسر دورههای مملکت تا به امروز وجود داشته و دارد و اگر فقط بخواهیم این موضوع را مبنای سنجش یک شخصیت قرار دهیم، کسی از این مهلکه به راحتی بیرون نخواهد گریخت. در صورتی که اگر به صورت دقیق و با تعمق بیشتری به واقعیت در تاریخ بنگریم، میتوانیم ارزیابی واقعبینانهتری نسبت به تاریخ گذشته خود و شخصیتهای آن داشته باشیم. هیچکس وظیفه ندارد که در تاریخ از یک فرد، یک اسطوره، یک اهریمن و یا یک فره ایزدی بسازد، فقط وظیفه دارد به واقعیت در تاریخ تا آنجا که میتواند نزدیک شود.
درباره شاهانی که امینالسلطان با آنها همکاری کرده است صحبت کردید. میانهروترین این شاهان مظفرالدینشاه است و اینجا دقیقاً همانجایی است که امینالسلطان بیش از هر جایی با چالش مواجه است. چه میشود که آن هنگام که گستره عمل برای امینالسلطان بازتر است او با چالشهای وسیعتری مواجه میشود؟
شاید دلیلش وفور و گسترش چالش در این دوره است، زیرا که در این برهه جبهههای سیاسی مختلف با آراء جدید متفاوت ایجاد میشوند. در دوره قبل جبهههای سیاسی عمدتاً به حلقه حامیان و هواداران ظلالسلطان و کامران میرزا نایبالسلطنه و در نهایت به قدرت لایزال شاه محدود و ختم میشد. امینالسلطان در کنار شاه با این دو جبهه که بدون شک رقیب سلطنت به شمار میآمدند، مواجه بود و شاه این دو جبهه را متخاصم خود میدانست و اصولاً در درون رضایتی از آنها نداشت، او قدرت تحملپذیری رقیب را تا حدی که در قدرت اقتدار اختیارات تامه شاه خللی وارد نیاورد، ادامه میداد، با این حال آنها علاوه بر رقیب از خانواده سلطنتی بودند، بنابر این باید توازن در درون آن حفظ میشد. چالشهای امینالسلطان در این زمان بسیار سخت بود، چون او میبایستی تا جایی که میتوانست حرکت کند که خطر نزدیک نباشد، تا منجر به حذف کامل او نشود. در دوره مظفری، گسترش طبقات جدید در ساختار قدرت تا حدی شکل گرفته و دیده میشود، حالا طیف تحصیلکردگان و مترقیان هم در قدرت نضج گرفتهاند و به یکی از اضلاع اثرگذار در قدرت تبدیل شدهاند. ما در این دوره دارالفنونی را داریم که پنجاه سال فارغالتحصیل به فضای اجتماعی و سیاسی تحویل داده است و خود همین نهاد فرهنگی با اساتید داخلی و خارجی یکی از کانونهای مترقی مدرن به شمار میآید، هر چند که به لحاظ کمیت در سطح کلی مملکت رقم فارغالتحصیلان آن قابل بحث و ملاحظه نبود، اما حداقل تأثیر آن در پایتخت حائز اهمیت بود. علاوه بر آنها افرادی هم خارج از ایران درس خوانده بودند که به مرور به وطن بازگشتهاند و مشغول به کارند؛ این تحصیلکردگان اندک اندک موفق شده بودند که فضایی را برای بیان افکار مترقیانه خود بیابند. ساختار قدرت نیز در این دوره متفاوت گذشته به نظر میرسید. در ساختار قبلی امینالسلطانی که سواد درخور یک سیاستمدار نداشت، توانست صدراعظم شود. در این دوره وزیر خارجه و حتی تعداد بیشتری از وزرا تحصیلکرده دارالفنون یا فرنگ بودند و بعضاً نیز به یک زبان خارجی آشنایی داشتند. احتمالاً خود امینالسلطان هم این تفاوتها را درک میکرد. مثلا میدانست که با مشیرالدوله که وزیر خارجه است باید با احتیاط و ملاحظه روبهرو گردد. بنابر این وقتی امینالسلطان در چنین شرایطی صدراعظم میشود، تا حدی برآمده از مشخصههای شخصیتی اوست. من در مقدمه کتاب هم هر سه دوره را کنار هم گذاشته و بر مبنای شواهد روایی این نتیجه را گرفتهام که امینالسلطان در دوره مظفرالدینشاه دیگر کارایی دوره قبل را نداشت و به مرور جنبه کاریزماتیک خود را نزد شاه از دست میدهد. البته اینگونه نیست که دورش خالی شده باشد، هنوز هم کسانی هستند که نقش حامیان و حواریون او را بازی میکنند و در زمان مناصب وقتی که فرصت را پیش آوردند، باز هم به به حلقه حامیانش پیوستند و کمک کردند تا امینالدوله را به کناری بزندو برای دومینبار به صدارت برسد.
یکی از مباحث عمدتاً مغفول در آثار تاریخدانان که شما تا حد قابل توجهی به آن توجه داشتهاید، تاثیر رقابتهای درونی دربار بر نوع نگاه امروزین ما به شخصیتهای دوران قاجار است. بهعنوان نمونه رقابتی که بین امینالدوله و امینالسلطان وجود داشته است، به گمان شما چه میزان روی نگاه غالبی که امروز درباره امینالسلطان وجود دارد تاثیر داشته است؟
تاثیر زیادی داشته. همین امروز و در جامعه امروز وقتی شما میخواهید به سیاست نگاه کنید باید جبههها را بشناسید و استراتژی هر یک را تشخیص دهید. اگر این اتفاق رخ ندهد شما نمیتوانید به درستی بدانید در چه مسیری در حال حرکت هستید و نتیجه عمل و واکنشتان چه خواهد بود. این موضوع درباره تحقیقات تاریخی هم صدق میکند. به عنوان نمونه باید بدانید که رویکرد سیاسی در دوره ناصرالدین شاه بر مبنای حذف کامل رقیب نبوده است. به عنوان نمونه، همانطور که در کتاب هم بدان اشاره کردهام، وقتی که ناصرالدین شاه اجازه قلعوقمع ظلالسلطان را میدهد یک حذف کامل در مورد او صورت نمیگیرد. بخشیهایی از مناطق حکمرانی و تحت سیطرهاش از دست میدهد و نه همه آن. در مورد کامران میرزا نایبالسلطنه هم که ضلع دیگر رقابت در دوره ناصری بود، همین وضعیت قابل مشاهده است. در دوره مظفری هم در مورد رقابت امینالدوله و امینالسلطان همین رویکرد را میبینیم. آنها در رقابت تا جایی پیش میروند که حذف کامل انجام نگیرد، البته در مواردی نیز مثل قتل امیرکبیر و سپهسالار که لکه ننگ سلطنت ناصرالدینشاه به شمار میآید نمونههای حذف کامل را میبینیم، اما به مرور مشاهده مینماییم رویه عدم حذف حداقل برای زمانی نسبتاً طولانی در سطوح بالای قدرت جایگزین رویه قبلی میگردد. با این حال این بدان معنی نیست که در رقابتهای آن دوران استراتژی قبلی کاملاً کنار رفته باشد، نه کماکان در مواردی در سطوح پایین دیده میشود. امینالدوله رقیب سرسخت و مترقی امینالسلطان نیز میداند اگر بخواهد به حذف کامل او فکر کند، با گستره وسیعی از درباریان، دیوانیان، حکمرانها، نظامیان و اشخاص صاحب نفوذ روبهرو خواهد شد که با امینالسلطان حداقل در منافع سمپاتی دارند و ضمن آنکه خود او با بسیاری معاشرت و مراوده دارد و ممکن است همین گروه علیهاش شورش کنند، شاید به دلیل همین رویکردها بود که باعث میشد امینالدوله در مورد اصول ترقیخواهانهاش محافظهکارانه حرکت و عمل کند و شاید همین محافظهکاری غلیظ باعث میشد که ناصرالدینشاه از آن بهره جوید و برای تأدیب حلقه متقرقیانی که پا را حتی تا همین زمان از حد ناچیز، از گلیم خود فراتر نهاده بودند، سردار شکست خورده یک جنگ را که از حلقه حامیان امینالسلطان بود برای سرمهکشی رقیب مترقی، پاداشی از لقب و منصب دهد. دوره مشروطه اما هیجان بیشتری داشت و بنابراین حذفها در آن دوره نسبت به دورههای قبلی بیشتر، سادهتر و عریانتر انجام میگرفت. در این دوره مترقیانی که ریشههای کمتری در ساخت قدرت داشتند و بند و بسطهای کمتری دست و پاشان را بسته است در قدرت نضج میگیرند، بنابراین به همین سبب رادیکالتر عمل میکنند. حتی در یکی از نامههای مندرج در همین کتاب میخوانیم که امینالسلطان از همینها گلایه به شاه میبرد که یکی از رجال برجسته جلساتی میگذارد و مردم را علیه دولت میشوراند. این رخدادی است که در دوره پیشین قابل تصور نیست. امینالسلطان به شاه انتقاد میکند که این روشها در نهایت مشکلساز خواهد شد و بدون شک او درست میگفت و سرانجام برایش مشکلساز شد.
این مشکلسازی در نهایت به حذف فیزیکی امینالسلطان در دوره محمدعلیشاه انجامید. امینالسلطانِ دورانِ محمدعلیشاه چه نسبتی با امینالسلطان در دو دوره پیشین دارد؟
در این دوره جبهههای مترقی به مرور خشمگین و خشمگینتر شدند، زیرا زمان زیادی را در اشتیاق و انتظار تغییرات بنیادین سپری کرده بودند. ولی در مقابل آنها، محمدعلیشاه قرار داشت که فطرتاً مستبد، سلطهجو و غیرقابلانعطاف به نظر میآمد، شاید به نظر او تبعیت از قانونی که طبقات مختلف و متفاوت پایین دستش برایش تهیه دیده بودند، با تصوری که او از قدرت پدربزرگش در ذهن برای خود ترسیم کرده بود، تشابه و همخوانی نداشت. همین تعارضات در تبین نحوه حکومت و قدرت از هر دو طرف، تصادمات و تعارضات در میزان در اختیار گرفتن آن توسط هر دو جناح چه شاه مستبد و حامیانش، چه مترقیان و قانونخواهان مشروطهخواه فضا را هر چه بیشتر رادیکال کرد. بنابر این گروههای مختلف مسلح مخفی و غیرمخفی از یک طرف، و مجلس و مترقیان قانونخواه از طرف دیگر و شاه مستبد خودرأی و حامیان متحجرش در طرف دیگر کنترل بر کل امور کشور را از دست دادند. بههمریختگی ساختار سنتی و تعارض آن با تفکر جدیدی که مترقیان برای آینده انتظار داشتند، قدرت سیاسی در مرکز و حتی در بسیاری از ایالات و ولایات را ضعیفتر میکرد. در همین دوره است که امینالسلطان به کشور بازمیگردد و تنها چند ماه با پایان دادن به حیاتش توسط مخاصمین در این زمان فاصله داشت، بنابر این او فرصت زیادی برای عرضاندام نیافت. بهنظر میرسد که رفتار سیاسی او در این دوره متفاوت از دورههای پیشیناش در قدرت سیاسی بوده است. نزدیک به چهار سال دور از وطن و مملکت بود و جهان و تغییراتش را دیده و شاید در آن تعمق یافته بود. او به کشورهای ژاپن و آمریکا که جهانبینی و رویکردی نوین حتی در قیاس با اروپا نیست به ساختار قدرت داشتند سفر کرده بود. سپس مدتی در اروپا و بهویژه آلمان زیست و ترقیات دنیای مدرن را از نزدیک مشاهده کرد و احتمالاً میتوان حدس زد که نسبت به آن نقطه نظر گذشته را نداشت. به هر حال پس از این سیر و سفر به کشور بازگشت، گرچه به نظر میرسد، دنیای زیر و رو شده مملکتی که در حال حاضر با آن مواجه میشد و او آن را به زحمت میشناخت، مجال و فرصتی در آینده برای او باقی نمیگذاشت تا وجوه ممیزه تغییر یا عدم تغییر در اندیشه و رویکردش نسبت به گذشته، و نیز نقش و جهانبینی کنونی نسبت قدرت و سیاست را بروز دهد، تا ما نسبت به آن قدرت اظهار نظری داشته باشیم.
کشته شدن امینالسلطان به نفع کدام جبهه سیاسی از میان جبهههای سیاسی درون قدرت بوده است؟
من در این زمینه کار نکردهام، ولی در آن زمان عدهای از مترقیان و کسانی که مسلح شده بودند حضور امینالسلطان را نوعی بازگشت به گذشته میپنداشتند. البته اینطور نیست که دلیل کشته شدن او فقط با یک روایت نقل شود. به عنوان نمونه احتشامالسلطنه که یکی از مترقیان آن دوره بوده است، در کتاب خاطراتش روایت متفاوتی از مرگ امینالسلطان دارد که در کتابش میتوانید این روایت را بخوانید. بعضی دیگر از چهرهها مانند عبدالله مستوفی و یحیی دولتآبادی هم درباره شخصیت امینالسلطان در این دوره با کمی تأمل نظر میدهند. از آنجا که قصد من بیشتر کنکاش در شخصیت امینالسلطان بود تا جایگاه و فعالیتهای سیاسی او، چندان در پرده آخر زندگیاش فرو نرفتم، اما اگر فرصت کنم که این مقدمه را تکمیل کنم، حتما بر این بخش از زندگی امینالسلطان تمرکز بیشتری میکنم تا ببینم کسانی که خود را مترقی مسلح میدانستند، اگر واقعا آنها عامل قتلش بودند، با چه اندیشهای حذف امینالسلطان را ترجیح دادند.
نظر شما