کتاب «پدیدارشناسی» کمابیش در یک نظم زمانی پیش میرود و هر فصل یک شخصیت یا جنبش مهم را پوشش میدهد.
در بخشی از مقدمه کتاب درباره سنت پدیدارشناسی میخوانیم: «پدیدارشناسی یک سنت فلسفی آزادانه گروه بندی شدهای است که با ادموند هوسرل در دهه 1980 آغاز شده و امروزه نیز جریان دارد، گرچه برخی از نمونههای امروزین آن دیگر از این نام استفاده نمیکنند. سنت پدیدارشناسی آن قدر قدمت دارد که تاریخ داشته باشد؛ تاریخی که دربردازنده ادعاهایی است که به نظر عجیب، منحصربهفرد یا منسوخ میآیند. بااینحال آن قدر، نو نیز هست که حتی کار بنیانگذاران آن با ایدههایی زنده است که هنوز ما را به چالش میکشد و وعدههایی بزرگ را نوید میدهند. همان گونه که ما یاد میگیریم تا تحلیلهایی دقیق از ادراک و شناخت را در چارچوبی پدیدارشناسانه ایجاد کنیم، بهگونهای قابلملاحظه فیلسوفان نیز تنها اکنون شروع به درک کامل بینشهای محوری پدیدارشناسی میکنند.
به باور ما این کتاب آنچه را که یک خواننده مشتاق باید درباره پدیدارشناسی، تاریخ آن، مهمترین مؤلفان و آثارشان، و تأثیر و نفوذ آن بر شاخههای فلسفه حاضر، روانشناسی و علوم شناختی بداند، در بر میگیرد. ما تاریخ پدیدارشناسی را با آثار هوسرل، هیدگر، مرلوپونتی و سارتر، و از راه استدلالهایشان علیه روانشناسی علمی، و بررسی انتقادیشان از روانشناسی گشتالت بررسی میکنیم. ما از پیشرفتهای معاصر در روان شناسی بومشناختی، انتقادهای رویکردهای شناختی به هوش مصنوعی، و علوم شناختی بدنمند صحبت میکنیم. این آمیزه موضوعها و سطح جزئیات، این کتاب را به کتابی خوب برای دانشجویان کارشناسی فلسفه، روانشناسی یا علوم شناختی تبدیل میکند و نقطه شروع خوبی برای دانشجویان مقاطع بالاتر و دانشگاهیانی است که با پدیدارشناسی تازه آشنا شدهاند.»
آنچه که در این کتاب نخواهید یافت
یک دغدغه همیشگی درباره پدیدارشناسی، فراهمسازی تبیینی از ساختارهایی است که جهان عینی و اشتراکی را به جهانی معقول تبدیل میکند. این تبیین در مییابد که مهارتها برای این معقولیت حیاتی هستند. مولفان این امر را مهمترین و پرثمرترین کوشش پدیدارشناسی میدانند و از همین منظر این کتاب قصد دارد تا مقدمهای روشن بر آن و ملزومهایش، برای کارهای معاصر درباره ادراک، کنش، و شناخت باشد.
کوشش دیگر پدیدارشناسی که در این کتاب میتوانیم آن را تنها بهطور فشرده پژوهش کنیم، توصیفی است از تجربیات سوبژکتیو؛ بهویژه توصیف تجربیاتی که غیر معمولاند و توضیحشان دشوار است. برای مثال، پدیدارشناسی شاید بتواند تحلیلی از آنچه را که شبیه تجربیات ایمان دینی، هیجانهایی شدید مثل عشق یا ترسآگاهی، نمونههای عالی زیباشناسی، پارادوکسها و ابهامهای غیر قابلاجتناب، و مواردی مانند آن است، ارائه کند. این وظیفهای مهم است، و کاملاً احتمال دارد که با وظیفهه اولیه همپوشانی پیدا کند. بهویژه، در آثار هیدگر فهمی از ترسآگاهی و احتمال، با تبیین وی ازمعقولیت جهان همراه است. بهطور کلی، هوسرل، هیدگر، مرلوـپونتی، و سارتر اندیشمندانی خلاق و بزرگ هستند و نوشتههای آنها با هنر، مذهب، سیاست، زیباییشناسی و اخلاق پیوند دارد. اگزیستانسیالیسم بیشتر شاخهای از پدیدارشناسی است، و ازاینرو نظریهای بسیار اساسی در مطالعات ادبی است؛ پس از آن، پدیدارشناسی بر زمینههای بسیار گوناگونی تأثیر میگذارد؛ زمینههایی فراتر از آنچه که بتوان در یک کتاب پوشش داد. با نگاه به نمایه اعضای هیئت علمی در تارنمای یک دانشگاه، میتوان کسان بسیاری را یافت که در بخشهای ادبیات، فیلم و مطالعات تئاتر، الهیات، هنر، و علوم سیاسی، آثار خود را بهعنوان پدیدارشناسی معرفی میکنند. ما از اهمیت پدیدارشناسی در این زمینههای متفاوت ابا نمیکنیم؛ اما یک کتاب واحد قرار نیست که همه این موضوعها را در بر بگیرد. انگیزه مولفان در انتخاب این مولفان و موضوعات از این باور نشات میگیرد که آثار معاصر در علوم شناختی بدنمند یک تداوم بهویژع روشن و مرتبط از مهمترین دغدغههایی است که مدنظر هوسرل، هیدگر، و مرلوـپونتی است.
یک تمایز مقدماتی دیگر میتواند مفید باشد. همان گونه که میدانیم، فلسفه انگلیسیزبان بیش از نیم قرن است که بین بهاصطلاح رویکردهای «تحلیلی» و «قارهای»، بخشبندی قائل شده است. برخی فیلسوفان در هر کدام از طرفین این بخشبندی برای تحسین یا نکوهش تمامی سنت پدیدارشناسی بهطور یکجا، میخواهند که آن را با رویکرد قارهای تعریف کنند. آنها که رویکرد «قارهای» را ترجیح میدهند، شاید سلسلهای از مؤلفان را برخواهند گزید که به لویناس، دلوز، دریدا و شاید مؤلفان فعلی چون بدیو ختم میشود. این سلسلهای خوب برای مطالعه است، و چنین بررسیهایی در بسیاری دیگر از کتابها یافت میشود؛ اما این، رویکرد نویسندگان این کتاب نیست.
جدای از آنکه یک ناهمگونی آشکار وجود دارد که «قارهای» اصطلاحی جغرافیایی، و «تحلیلی» اصطلاحی سبکشناسانه و روششناسانه است، مولفان گمان ندارند که این تمایز مفید و یا حتی دقیق باشد. در همین باره نویسندگان اثر حاضر مینویسند: «در قاره اروپا کارهای زیادی درباره فلسفه تحلیلی انجام شده و آثار بسیار خوبی در حوزه فلسفه انگلیسیزبان نگاشته شده است؛ از جمله بهکارگیری روشهای تحلیلی برای توضیح آثار فیلسوفان اروپایی. این هدفی است که میخواهیم در این کتاب به انجام رسانیم. به باور ما، هدف همه فلسفه، ارائه روشنترین تبیین ممکن از بهترین دیدگاه موجود در باب پرسشهایی بزرگ است که در وهله نخست، محرّک فلسفهاند. باور داریم که هوسرل، هیدگر، مرلوـپونتی، و سارتر درباره ماهیت توانایی بشری برای معنادار کردن جهان، بینشهایی سختکوشانه را بیان میکنند. نوشتههای آنان گاه مبهماند؛ زیرا آنها پرسشهایی بس بنیادین را مطرح کرده، پیشنهادهایی غیر منتظره میدهند که با قرنها سنت فلسفی همخوان نیست؛ گاه نیز زبانی نو برای بیان ایدههایشان ابداع میکنند. کار ما استفاده از چیزهایی است که پژوهشگران در طی دههها آموختهاند تا درک بینشهای پدیدارشناسی را برای دانشجویان امروزی آسانتر کنند.»
وضعیت کنونی پدیدارشناسی
در بخشی از کتاب میخوانیم: «دامنه گستردهای از پژوهشگران در فلسفه و روانشناسی بهطور تجربی و مفهومی درباره توانشها، یا نقش ابدان ما در ادراک و شناخت، یا کنش را بهعنوان شرط ضروری حفظ معنایی از خویشتن، تحقیق میکنند. ما باور داریم که چنین کاری تنها تحت تأثیر پدیدارشناسی نیست؛ تأثیری که بسیاری از این محققان بیدرنگ بدان تمایل دارند، خواه هیدگر خوانده باشند یا نه. ما فکر میکنیم که تاجاییکه آنها به دنبال ایدههایی بنیادین و بینشهایی باشند که این سنت بر آن بنا شده است، پدیدارشناسی را اعمال میکنند. بااینحال، برخی خوانندگان ممکن است از خواندن اینکه روانشناسی بومشناختی و علوم شناختی بدنمند در میان مقلدان خوب هیدگر و مرلوـ پونتی جای دارند، تعجب کنند. این امر قابلدرک است؛ زیرا زنجیره تأثیری که از هیدگر به، بگوییم، گیبسون و نظریه نظامهای دینامیکی یا enactivism ختم میشود، چندان آشکار نیست.
ما امیدواریم که روایت این کتاب ادعای ما را بهگونهای گسترده توجیه کند؛ اما در اینجا برای قابلقبول بودن آن ادعا، از اول تذکر دو نکته سریع بایسته است. هم سارتر و هم مرلوپونتی آشکارا وامدار هوسرل، و حتی بسی عمیقتر وامدار هیدگر هستند. سومین مرجع بزرگ افکار آنها، بررسی بهشدت انتقادی از روانشناسی گشتالت است. این امر همچنین تأثیری مهم بر گیبسون داشت؛ کسی که چندین سال در دهه 1930 همکار کورت کافکا در کالج اسمیث بود،؛ درست هنگامی که وی در آغاز گسترش نخستین ایدههای روانشناسی بومشناختی بود. ورای این تأثیر موازی روانشناسی گشتالت، تأثیری مستقیم از مرلوـپونتی بر گیبسون نیز وجود داشت. گیبسون از پدیدارشناسی ادراک مرلوـپونتی یادداشتهایی مفصل برداشت، و در دهه 1970، در هنگامی که وی در روند کار بر روی رویکرد بومشناختی به ادراک بصری بود، سمیناری را درباره مرلوـپونتی برگزار کرد.
امر بسیار مهمتر از تبار مشترک در روانشناسی گشتالت، کار هیوبرت دریفوس است؛ کسی که دیدگاههای هیدگر و مرلوـپونتی را وارد فلسفه رایج و علوم شناختی کرد. در دهه 1960 و 1970 دریفوس از دیدگاهش درباره آثار هیدگر برای بیان انتقاداتی تند از طرحهای تحقیقاتی روبهرشد در هوش مصنوعی، استفاده کرد. سه دهه بعدی تحقیقات هوش مصنوعی، بیانگر تاریخ روشهای بسیاری است که در آن روشها، نقد اصلی دریفوس فهم زمینه هوش بشری را تغییر داد. کار وی به تلاشهای فراوانی برای توضیح رفتار هوشمندانه از حیث پیوند عامل، بدن و محیط انجامید.
چرا مطالعه پدیدارشناسی؟
سادهترین دلیل مطالعه پدیدارشناسی این است که هرکس باید این کار را انجام دهد. حتی مطالعهای کمابیش سطحی از هوسرل، هیدگر، سارتر، یا مرلوـپونتی و کسانی که تحت تأثیر آنها هستند، میتواند تأثیری مثبت و عمیق بر فهم ما از مجموعهموضوعهای مرتبط با ادراک، شناخت، و معناداری کلی زندگی بشری داشته باشد. رویکردهای پدیدارشناسانه به دامنه گستردهای از موضوعها، جذاب، دقیق، و امیدبخش هستند. هر گونه مطالعه جدی فلسفی یا روانشناختی میبایست دستکم از برخی سوها فراروی رویکرد پدیدارشناسانه باشد.
در سمت وزینتر و دشوارتر آن طیف، پدیدارشناسی یک هستیشناسی اگزیستانس بشری است. هیدگر و سارتر در این باره روشن و صریح هستند؛ اما مرلوـپونتی و گیبسون نیز به کارهایشان بر اساس همین اصطلاحات میاندیشند؛ بنابراین کارهای آنها میتواند شما را به این اندیشه وادارد که انسانها گویا موجودی متفاوتتر از آن نوعی هستند که تاکنون گمان میکردید. بهویژه آنکه شما یک شناسنده آگاه اندیشنده نیستید، بلکه بیشتر یک عامل نیاندیشنده حاذق هستید. در سطح فعالانهتر این طیف، مؤلفان و نظریههایی را که ما در اینجا بحث میکنیم، گروهی از مشاهدهها و مثالهای اندیشهبرانگیز را تدارک میبینند تا شما برخی پیشفرضهای بنیادینی را که درباره آنچه که ما ادراک و تجربه میکنیم، موردپرسش قرار دهید. چنین مثالهایی مطالعه درباره پدیدارشناسی را سرگرمکننده و پرارزش میکند.
اگر پدیدارشناسی یک مکتب فکری مهم و اثرگذار است، از این رو است که مهمترین پدیدارشناسان با بینش و خلاقیتی تحسینبرانگیز میاندیشند و مینویسند؛ بنابراین یک دلیل خوب دیگر برای مطالعه پدیدارشناسی آشنا شدن با هوسرل، هیدگر، مرلوـپونتی و سارتر بهعنوان مولف است. گرچه نوشتههای آنها گاه ممکن است مبهم و ملالآور باشد، ولی درنهایت میتواند نشاطبخش نیز باشد.»
بررسی اجمالی
این کتاب کمابیش در یک نظم زمانی پیش میرود و هر فصل یک شخصیت یا جنبش مهم را پوشش میدهد؛ به استثنای فصل یک که بررسی کوتاه و فشردهای از مهمترین زمینههای مرتبط در قرن هجدهم و نوزدهم ارائه میدهد. همچنین هر فصل، مستقل است؛ بنابراین اگر شما از لحاظ زمانی در تنگنا هستید و یا به موضوعهایی بیش از دیگرموضوعها علاقه دارید، میتوانید انتخاب کنید. درهرحال، روایت کلی غنیتر از مجموع شرحهای جزئی است.
مولفان کتاب بر آن هستند که بدون فدا کردن دقت یا جزئیات، خواندن این کتاب را آسان کنند به همین دلیل از زبان تخصصی پرهیز شده است. درحالیکه اصطلاحهای فنی و کلیدی بهکاررفته توسط مولفان گوناگون استفاده و تعریف شده، مولفان بر این باورند که بینش آنان، از هر نوع شیوه خاص بیان آنها جدا است. درواقع، شما تنها هنگامی میتوانید دریابید، پدیدارشناسی زنده و روبهجلو است که این را بیابید که رویکرد و دیدگاههای بنیادی یکسانی، تنوع مولفانی را جان میبخشد که در این کتاب با آنها مواجه خواهید شد. همچنین واژهنامه اصطلاحات فنی-تخصصی در انتهای هر فصل برای مراجعه ارائه شده است به همان سان که سیاههای مختصر از متنهای پیشنهادی برای مطالعه بیشتر در کتاب عرضه شده است. به جای پانوشتهای گسترده، به اشارههای مختصر آثار ذکرشده در متن بسنده شده است.
کتاب «پدیدارشناسی» نوشته اشتفان کاوفر و آنتونی چمرو به ترجمه ناصر مومنی با شمارگان 500 نسخه به بهای 66 هزار تومان از سوی انتشارات پگاه روزگار نو در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
نظر شما