آرنت آیشمن را در ساختار و بافتار رژیم نازی آلمان یک آدم معمولی میدانند. این حرف بسیار جنجالی است. آرنت توضیح میدهد که مراد او از معمولی در اینجا فردی معمولی در رژیم نازی در آلمان است.
شرور مدرن
زهرا شمس سخنان خود را چنین آغاز کرد: حدود شصت سال از انتشار این کتاب میگذرد و مباحث بسیار گسترده و تندوتیزی پیرامون جزئیات آن مطرح شده است که مخاطب فارسیزبان را قدری از آن دور کرده است. امیدوارم انتشار این کتاب بتواند به فهم دقیقتر گفتههای آرنت و اعتراضات مطرح شده پیرامون گفتههای او کمک کند.
او در ادامه گفت: آدولف آیشمن یکی از مقامات ارشد اساس بود. او مسئول جابهجایی یهودیان از غرب اروپا به اردوگاههای تجمیع در شرق اروپا و در ادامه به اردوگاههای کار اجباری و کشتار بود. بعد از پایان یافتن جنگ جهانی دوم با شکست آلمان، آیشمن مدتی پنهانی زندگی میکند و بعد با کمک کشیشی کاتولیک به آرژانتین میرود و چندین سال به همراه خانوادهاش در آنجا زندگی میکند. بعد از سالها، دولت اسرائیل از وجود او با خبر میشود. مأموران موساد مخفیانه و غیرقانونی وارد آرژانتین میشوند. آیشمن را در بوینسآیرس دزدیده و مدتی پنهان کرده و سرانجام با هواپیمای اسرائیل به اسرائیل میبرند و در آنجا او را محاکمه میکنند.
او ادامه داد: آرنت در سکانس اول کتاب وارد دادگاه آیشمن در اورشلیم میشود. او از ابتدای کتاب صراحتاً میگوید که این دادگاه در پی اجرای عدالت به معنی واقعی کلمه نبود و مقاصد سیاسی پشت آن بهقدری متعدد و پیچیده بود که عملاً امکان اجرای یک دادگاه و محاکمهی عادلانه وجود نداشت. البته این بدان معنا نیست که آرنت باور دارد آیشمن مظلوم واقع شده یا بیگناه است. آرنت صرفاً باور داشت که هیچ مفهوم دیگری جز عدالت نباید در این دادگاه مطرح میشد و فقط باید دادستانی اتهاماتی را به او وارد و مدارک مرتبط بودن این اتهامات را مطرح میکرد و به متهم فرصت دفاع درست و کافی داده میشد و در نهایت، دادگاه در این مورد تصمیم میگرفت و حکم میکرد. اما به نظر آرنت به سبب مقاصد سیاسی دولت اسرائیل این اتفاق نیفتاد.
شمس افزود: بخش زیادی از کتاب به مراحل اجرای راهحل نهایی در اروپا اختصاص یافته است که از نظر تاریخی میتواند دید بسیار خوبی به مخاطب فارسیزبان بدهد. اما شاید مهمترین بخش این کتاب جایی باشد که آرنت پروفایل شخصیتی و شناخت روانشناختی خود از شخصیت آیشمن را برای خواننده بازگو میکند. این بخش تاکنون محل مناقشات زیادی بوده است و هنوز ردیههایی بر آن نوشته میشود. بههرروی، آرنت میگوید، من بر اساس اسناد و مدارکی که از سوابق آیشمن در دست داشتم، حرفهای او در جریان بازجویی، دادگاه و مصاحبههای آدولف آیشمن در زمان زندگی پنهان خود در آرژانتین با یکی از مأموران اساس که بعدها منتشر شد، معتقدم که آیشمن چندان با انتظار و شناخت کلاسیک ما از جنایتکار در این سطح هماهنگی ندارد.
او ادامه داد: آرنت معتقد است آیشمن از نوجوانی آدمی سطحی بوده که عقیدهی خاصی از خودش نداشته و برای موفقیت یا ترقی در ساختار قدرت بر هر پلکانی گام مینهاده است. در دههی ۱۹۳۰ نیز جایی بهتر از حزب نازی پیش پای چنین آدمی نبوده است. آرنت معتقد است که آیشمن بدون آرمانخواهی یا شناخت قبلی به این رژیم پیوسته و در ادامه برای تضمین مقاصد شخصی خود با این رژیم همکاری همهجانبه داشته است.
او تصریح کرد: آرنت آیشمن را در ساختار و بافتار رژیم نازی آلمان یک آدم معمولی میداند. این حرف بسیار جنجالی است. آرنت توضیح میدهد که مراد او از معمولی در اینجا فردی معمولی در رژیم نازی در آلمان است. آدم معمولی در این رژیم؛ یعنی کسی که قواعد و قوانین تبعیضآمیز رژیم نازی را پذیرفته و اجرا میکند. در واقع، آدمی که ارزشهای القایی پروپاگاندا را پذیرفته است. مسلماً این آدم معمولی آدمی نرمال یا مطابق پسند اخلاقی ما نیست، بلکه فردی همخوان با استانداردهای وضع شده در زمان خودش است. بهطورکلی، این حرف آرنت مبتنی بر نظراتی است که در مهمترین کتاب خودش، «خاستگاههای حکومتهای توتالیتر»، بیان کرده است. در واقع، نظریهی ابتذال شر هم مبتنی بر همان نظرات است.
شمس توضیح داد: حرف اصلی آرنت این است که انسان در عصر مدرن با مفهوم جدیدی از شر مواجه است. تعریف و شناخت کلاسیک ما این است که شرور آدمی ذاتاً خبیث است و در موقعیتی میان گزینهی خیر و شر با ارادهی آزاد خودش شر را انتخاب میکند. اینجا آرنت میگوید که در واقع رژیمهای توتالیتر و بوروکراتیک انسانها را از تفکر و وجدان تهی میکنند و شهروند مطلوب در این نظامها اطاعت جسدوار دارند؛ یعنی بدون اینکه فکر و اندیشهی خودشان را بهکار بیندازند و ارزشهای القایی حکومت را بررسی کنند، آنها را میپذیرند و در سطح روزمره پیاده میکنند. و وقتی تمام جامعه این کار را انجام میدهد، این به امری عادی تبدیل میشود.
او تصریح کرد: این مفهوم که آرنت از ابتذال شر مطرح میکند، باید در دیالوگ با مفهوم شر رادیکال کانت مدنظر قرار گیرد. در واقع، اینجا دیگر اراده و خبث طینت باعث ارتکاب شر نمیشود. بلکه در جامعهای که همه ارزشهای تبعیضآمیز و ایدئولوژیک حکومت ظالمانهی خودشان را پذیرفتهاند، حتی معمولیترین آدم نیز میتواند مرتکب بزرگترین جنایات شود و عجیب اینکه حتی احساس نکند مرتکب شر میشود. وقتی فرد نظام اخلاقی خود را کنار گذاشته باشد، از ارتکاب این جنایات عذاب وجدان نمیگیرد. چون این جنایات در آن نظام ارزشی نو پذیرفته شده است.
او در پایان گفت: آرنت در چاپ دوم نسخهی انگلیسی و چاپ اول ترجمهی آلمانی این کتاب پینوشتی اضافه کرده است که در آن به مجموعهای از پرسشهای ذهنی خواننده پاسخ میدهد. علاوه بر آن، شامل پاسخ آرنت به نقدهای تندوتیز وارد شده بر کتاب خود است. ترجمهی فارسی آن در وبسایت ناشر در دسترس است.
شرورِ انسانی و مساله مسئولیت
محمود مقدسی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: گویی آرنت در پی پاسخی برای سه پرسش بوده است. نخست اینکه چنین حجمی از جنایت، بیاخلاقی یا شر انسانی در این سطح چگونه رخ داده است؟ آرنت این پرسش را دربارهی شرور آیشمن مطرح و در ادامه آن را گسترده میکند. چراکه کارهای رایش سوم جنایت علیه بشریت بود، نه فقط جابهجایی و کشتار یهودیان. اینان طی نوعی بهسازی نژادی اقدام به حذف کردن معلولان، عقیمسازی و تصفیهی زندگیهای به اصلاح خودشان کمارزش نیز کردند. بنابراین، آرنت معتقد است ما با نوع خاصی از جنایت روبهروییم و باید بپرسیم که این نوع خاص جنایت چطور ممکن شد؟
او افزود: سؤال دوم آرنت این است که چه کسی مسئول این همه خشونت و آسیب است؟ سهم و مسئولیت فرد آیشمن، تکتک افراد حزب نازی، قربانیان، تماشاگران یا شوراهای یهود در این میان چهقدر است؟ هنگامیکه از این پتانسیل آسیب و شر در بشر آگاه میشویم، مسئولیت یا وظیفهی ما چیست؟ در این بخش، او با طرح نظریهی «ابتذال شر» نشان میدهد که افراد عادی با انگیزههای عادی این شرور بزرگ را رقم زدهاند. پس این شرور میتواند در تاریخ تکرار شود. او به دنبال پاسخی متفاوت است و باور دارد که دادگاه اورشلیم در پاسخ به عقل سلیم میخواسته با نمایش فردی شرور ذهنیت عمومی را تأیید کند. اما این اتفاق سنگینتر از آن چیزی است که بشود آن را با این پاسخ کلاسیک فهمید.
او توضیح داد: ما از سالهای اولیهی زندگی همهچیز را به خوب و بد تقسیم میکنیم. کودک نمیتواند تصور کند همین مادری که او را کامیاب میکند، او را ناکام میگذارد. بنابراین، با دوپارهسازی جلوی فروپاشی روانی خودش را میگیرد. این مکانیسم دفاع روانی در هر وضعیت اضطرابی و سنگینی دوباره فعال میشود. در مواجهه با چنین شری نیز باز جهان ما به قلمروی آدمهای خوب و بد تقسیم میشود. انگار اگر بتوانیم از آدمهای بد دور شویم، خودمان را در قلمروی خوبیها امن کردیم. آرنت میگوید، چندپارهسازی در مواجهه با این شرور پاسخگو نیست. باید بدانیم که آدمهای خوب یا معمولی نیز میتوانند دست به شرارتهای بزرگ بزنند. او با دور کردن ما از دوپارهسازی میکوشد زمینهی وسیعتری برای فکر کردن ما ایجاد کند.
او افزود: آرنت خود در سطح فرهنگی به تحلیل شخصیت آیشمن و در سطح اجتماعی و ساختاری به تحلیل بوروکراسی میپردازد. او که یهودی است و یکبار از کشور خودش به فرانسه فرار کرده و در دوران اشغال فرانسه آنجا را هم ترک کرده است، روایت آیشمن را با حالت تحقیرآمیزی مرور میکند و نتیجه میگیرد که آیشمن فقط در کلیشهها میاندیشیده و امکان ارزیابی و داوری شخصی نداشته است. به نظر آرنت بخشی از این ناتوانی برای این بوده که آیشمن نمیتوانسته به خودش اجازهی فکر کردن بدهد و خودش را جای دیگری بگذارد. آرنت با طرح کردن این موضوع بحث دامنهداری را ایجاد کرد که بعدها با عنوان «تخیل اخلاقی» شناخته شد. او توضیح میدهد که آیشمن مانند بسیاری از افراد در آلمان نازی اهل اطاعت بوده و قانون برایش بسیار مهم بوده است. حتی خودش را آدمی باوجدان میدانسته که علیرغم احساسات خود دست به عمل میزند و مطابق روایت کانتی از اخلاق عمل میکند. آرنت میگوید، آیشمن حیات اخلاقی خودش را دوپاره کرده بود: پیش از آشنایی با هیتلر و پس از آشنایی با هیتلر. و مجموع این اوصاف فردی باعث شده که این آدم بدون انگیزه و قصد یهودستیزی در این سیستم قرار بگیرد. این به نظر روایتی سادهانگارانه است و وجوه پرخاشگرانهی ما میتواند در زمینههایی فعال شود. اما دانستههای ما و گفتوگوهای آیشمن در دادگاه تصویر آرنت را تا حد زیادی تأیید میکند.
او بیان داشت: یکی از نقدها بر آرنت این است که با این سخنان سهم و مسئولیت فرد را در این قضیه کمرنگ کرده است. اما آرنت میگوید، من به دنبال چنین چیزی نیستم. افرادی هم طور دیگری تصمیم میگیرند و با همدلی از این موقعیت بیرون میآیند. اما من به این فکر میکنم که چطور این جنایت از این فرد سر زده است و به نظرم نباید اندیشیدن به این مساله را متوقف کرد. بلکه باید پرسید که اگر فرد برای جنایت کافی نیست، چه چیزی باعث میشود که فرد چنین شود. در اینجا، آرنت به سراغ وجه نهادی و سازمانی میرود.
مقدسی توضیح داد: آرنت در آثار خود از دوگانهی فرد-نهاد اجتناب میورزد و سهم و مسئولیت هردوی اینها را در نظر میگیرد. او توضیح میدهد که دولتهای مدرن میتوانند شروری را ایجاد کنند که از سرجمع ارادهها بسیار گستردهتر است. آرنت در این کتاب و دیگر آثار خودش توضیح میدهد که نهاد با تقسیمکار، دستور زبان خاص، نظامِ باوری خاص، تحلیل بردن جایگاه قربانی، دگرگونی هویت اخلاقی قربانیکننده این شرور را گسترده میکند. چنانکه با تقسیمکار مسئولیت هر فرد در ساختار بزرگِ شر کوچک میشود. پس، هر کس میتواند ندای وجدان خود را آرام کند. وقتی فرد با نتیجهی عمل خودش مواجه نشود مسئولیتش گم میشود. ساختار متوجه است که انسانی معمولی با دستور زبانی معمولی نمیتواند این کارها را انجام بدهد. گرچه در گزینش افرادی مشابه آیشمن انتخاب میشوند، ساختار بازهم به دنبال راههایی است تا فوران احساسات، امکان همدلی و فکر کردن از بین برود. یکی از این راهها ارائهی دستور زبان خاصی است که درگیری شخصی آسیبزننده را با قربانی از بین ببرد. مثلاً نازیها بهجای «انتقال یهودیان به اردوگاه» و «کشتار یهودیان» از «اسکان مجدد» و «راهحل نهایی» استفاده میکردند تا این واقعیتهای خشونتبار را تلطیف کنند. افزون بر این، نظریهپردازیهای خاصی هم انجام میشد و نظام باور خاصی هم ساخته میشد.
او تصریح کرد: ما عموماً با عدمقطعیت و تردید مشکل داریم. روانکاوها میگویند، انسان نوروتیک پر از تردید و در جستوجوی جایی است که قطعیتی وجود داشته باشد. وقتی نظام باوری به ما داده شود که بهجای ما فکر میکند و پاسخ میدهد و عدمقطعیت را از پیش پایمان برمیدارد، خیلی از اضطرابهای ما را آرام میکند. در اینجا، این نظام فکری در نوعی ناسیونالیسم برآمده از قرن نوزدهم آلمان در مورد هویت آلمان، نوعی داروینیسم اجتماعی، روایتی گزینشی از نیچه و روایتی تحریفشده از کانت ریشه دارد. این نظام فکری پیچیده به فرد ارائه میشود تا فرد در این چارچوب فکر و با استفاده از آن واژگان عمل کند.
او ادامه داد: وقتی ساختار و نهاد جایگاه اخلاقی قربانیان را تحلیل میبرد و آنها را به قلمروی اشیاء میراند، فرد دیگر در قبال قربانی خودش را در موقعیتی اخلاقی بازنمیشناسد. کمااینکه گذشته از نظامیان مردم عادی نیز خودخواسته در دستگیری و کشتار فراریان یهودی مشارکت میکردند. پس، وظیفهی ما این است که در برابر تحلیل رفتن جایگاه اخلاقی هرکسی در جامعه بایستیم. این جالب است که هیتلر در «نبرد من» بر تمرکز بر احساسات تأکید میکند. او میداند که با احساسات میتوان جایگاه اخلاقی افراد را از بین برد و نه با عقلانیت فعال. در همین راستا، ساختار یا نهاد از طریق تفکر، ارزشها، دستور زبان متفاوت و عادی کردن خشونت هویت اخلاقی قدیمی فرد قربانیکننده را از بین میبرد.
مقدسی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: بعد از جنگ جهانی دوم، روانشناسی اجتماعی خیلی رشد میکند و به شدت بر این اتفاقات تمرکز میکند. اینجا روانشناسی اجتماعی میخواهد نشان بدهد که چطور جمع بر احساسات، خواستها و رفتار افراد اثر میگذارد. روانشناسی اجتماعی از فشار همرنگی سخن میگوید و توضیح میدهد، وقتی هزینهی متفاوت بودن در اجتماع بالا میرود، امتناع از شر تبدیل به وسوسه میشود. اینجا باید پرسید آیا میتوان در چنین شرایطی از آدمها انتظار داشت که قهرمان یا قدیس اخلاقی باشند؟ پژوهشهای روانشناسی اجتماعی تصور ما را از مختار بودن آدمها در کنش اجتماعی تعدیل میکند و نشان میدهد که در این جنایات مسئولیت افراد در لحظهی انجام فعل کاهش مییابد و قهرمان اخلاقی شدنِ فرد عادی دشوار میشود. چنانکه آزمایشهای معروفی چون آزمایش میلیگرام و زندان استنفورد نشان دادند که آدمهای عادی میتوانند خیلی خشونت بورزند.
مقدسی دربارهی پیام این کتاب برای مخاطب گفت: این کتاب و دیگر آثار نوشته شده حول جنایات سنگینی ازایندست در ما نوعی اصلاحِ باور شکل میدهند. اینکه بپذیریم شروری در دل بوروکراسی مدرن ممکن است که بهصورت فردی ممکن نبوده است. بپذیریم شرور انسانی گامبهگام و پیچیده ایجاد میشوند و از ابتدا نمیتوان لحظهی شر پایانی را دید. بپذیریم که تقسیمکار میتواند بخشی از آمادهسازی شرور انسانی بزرگ باشد. و در این میان، مسئولیت ما این است که بدانیم شاید ما نتوانیم در موقعیت کاری انجام بدهیم، اما از پیش مسئولیتهایی داریم تا به آنجا نرسیم. این «از پیش» مسئولیت امروز ما است. بدین معنا که باید به فکر کردن و تفکر نقاد در سطوح مختلف رویآوریم و پایبند باشیم و دست به داوری بزنیم. معمولاً همه ما را از داوری منع میکنند. پس، شاید حرف عجیبی باشد. ولی آرنت میگوید، تفکر و داوری کنید. چراکه آنکه همیشه از داوری طفره میرود در بزنگاهها توان داوری ندارد. درست است که ما نباید اخلاقیگری بکنیم، ولی نباید داوری اخلاقی را کنار بگذاریم. بلکه باید از نحوهی تفکر اخلاقی و توان داوری خودمان و دیگران نگهداری کنیم و حساسیت اخلاقیمان را حفظ کنیم. چراکه شرور انسانی آرام و تدریجی شکل میگیرند.
جای خالی قربانی
نعیمه پورمحمدی اظهار داشت: اشکال دادگاه اورشلیم از نظر هانا آرنت این است که قربانی شر در آن دیده نشده است. این دادگاه اصرار دارد آیشمن به خاطر جنایات خود متحمل رنج عذاب وجدان شود. ولی از رنج قربانیان سخن نمیگوید. از نظر آرنت این دادگاه بیشتر نمایش است تا محاکمه. چنانکه در نمایش هم عامل یا فاعل اهمیت دارد و نه اشخاصی که تمام زندگیشان تحت تأثیر آن عمل قرار گرفته است. این همان چیزی است که از دادگاهی با اهداف سیاسی انتظار داریم.
او توضیح داد: در دادگاهی با اهداف سیاسی نیز عامل اهمیت دارد، نه قربانی یا نتیجهی آن عمل. آرنت میگوید، دادگاه آیشمن در اورشلیم اهداف سیاسی داشت. این دادگاه میخواست به نسل نو بگوید که هرجایی بهجز اسرائیل و هر رژیمی بهجز صهیونیزم برای او ناامن است. همچنین، میخواست به همهی جهان بگوید که یهودستیزی در هر جای جهان باز هم به کورههای آدمسوزی و اتاقهای گاز و گورهای دستهجمعی میانجامد. دفاعیات پایانی وکیل مدافع آیشمن نیز سیاسی بودن هدف این دادگاه را تأیید میکند. این وکیل بنابر قاعدهی مصونیت دولتها استدلال میکند که آیشمن هیچ جرمی مرتکب نشده است. همچنین، آیشمن را مجری بیگناه سیاستهای رهبران یهودی اعلام میکند و او را قربانی اندیشهی یهودیان برای فراهمآوردن زمینهی تحقق صهیونیزم و تشکیل دولت اسرائیل میخواند. آرنت این را نمیپذیرد و میگوید، با این حساب خود هیتلر هم قربانی این ایده است!
او ادامه داد: این دفاعیات نشان میدهد که همهچیز در این دادگاه به نحو سیاسی انجام میشود. انگار مساله اختلافی سیاسی بوده است. اینجا، رنج انسان قربانی اهمیتی ندارد. هیچکس در این دادگاه نمایندهی قربانی نیست. پارهای از شهود به دعوت دادستان در دادگاه شهادت میدهند. ولی از شهادت اینان هم برای نسبت دادن کارهایی به آیشمن استفاده میشود و تسلی یا جبرانی مد نظر نیست. آیشمن در این دادگاه بههیچوجه ابراز ندامت و پشیمانی نمیکند. او نه شرمسار و سرافکنده است و نه عذاب وجدانی دارد. اینجا، اگر سخنی از رنج در میان هست، این صرفاً رنج قوم یهود است. اما رنج قوم رنج انسان نیست، بلکه رنجی انتزاعی است. این شر واقعی نیست. شر انتزاعی وحشی و درندهخو نیست و قدرت عذاب دادن کسی را ندارد. در واقع، این شبح رنج و شر است. رنج و شر زمانی واقعی است که در زمان و مکانی خاص با انسانی در حال رنج کشیدن و در مقابل او مرتکب شر روبهرو باشیم. وگرنه، پاسخگویی یک فرد به تمام مصیبتهای قوم یهود در طول تاریخ، در راستای تحقق عدالت نیست، بلکه بحثی سیاسی است. مشخص است که امر سیاسی هیچوقت نمیتواند تسلیبخش باشد، التیام بخشد، جبران کند یا تقاص بدهد.
پورمحمدی در ادامه برآورد آرنت از امکانهای جایگزین دادگاه اورشلیم شامل برقراری کمیتهی صلح و آشتی، ترور خودسرانه، برگزاری دادگاه در آرژانتین یا آلمان و پیشنهاد کارل یاسپرس را به تفصیل برشمرد و اظهار داشت: ایدهی مهم هانا آرنت در این کتاب «ابتذال شر» یا «پیشپاافتادگی شر» است؛ یعنی سر زدن شرور وحشتناک از انسانهایی به غایت معمولی یا به تعبیر آرنت انسانهایی که به طرز هولناکی عادی و معمولی هستند. دادگاه خیلی سعی داشت بگوید، این هیولا مسئول همهی آن اتفاقها است. بگوید که او شیطانی بزرگ و حیوانی درندهخو است که بشر تاکنون مانند آن را ندیده است. اما آرنت میگوید، آنکه در این دادگاه نشسته و به حرفهای دادستان و قاضی گوش میدهد انسانی عادی است، دقیقاً مثل هر یک از ما. آرنت چهرهی عادی آیشمن را تصویر میکند: کارمندی وظیفهشناس و شهروندی قانونمدار است که خوب به دستورات مافوق خودش گوش میکند و میکوشد انسان موفقی باشد. شخصی میانسال با قد و هیکل عادی، زور و قدرت بدنی عادی، فکر و زبان عادی که به خود مسلط است و نه گناهی گردن میگیرد، نه شرمسار است و نه از کسی عذرخواهی میکند. او اصلاً آرمانگرا نیست. آدمی عادی است که به خاطر آرمانش نیست که خواسته جان هزاران انسان را بگیرد. ایدهی پیشپاافتادگی شر دقیقاً همین است. اینکه وقتی حرف از شر میشود، دنبال یک هیولا نگردیم و این را بپذیریم که هر کسی میتواند شر باشد و کار شر بکند.
او افزود: آزمایشهای فراوانی نشان داده است که مردم عادی بدون هرگونه پیشینهای صرفاً به گمان همکاری یا مشارکت بیشترین شر را انجام میدهند. از افرادی خواسته شد برای همکاری در یک پژوهش به فردی شوک الکتریکی وارد کنند، آنها علیرغم آگاهی به رنج دیگری این شوک را به او وارد کردند. آزمایشهایی ازایندست نشان میدهد که ایدهی آرنت درست است. انسانهای عادی میتوانند فاجعه بیافرینند. نیازی نیست برای شر ورزیدن دنبال هیولا باشیم. آیشمن نه یهودستیز بود و نه از یهودیان نفرت داشت. حتی در موارد بسیاری از آنها دفاع کرده بود. خودش میگوید من در زندگی نه کسی را کشتم و نه آزار دادم و نه دل این را دارم که کسی را بکشم. حتی از هیملر و هایدریش خواسته بود که او را از سر زدن به اردوگاهها و دیدن کشته شدن انسانها معاف کنند. او هیچ تعصب و حساسیتی روی مسالهی یهودکشی یا امثال آن نداشت و تا آخرین لحظهی دادگاه هم هرگز بار گناهی را نپذیرفت. روانشناسان احضار شده به دادگاه هم اعلام کردند که وضعیت روانی او عادی است.
پورمحمدی در پایان گفت: آرنت میگوید، آیشمن فقط میخواست در کار خودش بینقص باشد و در کار بهخوبی پیروی و مشارکت کند و نزد خودش راضی باشد. او میخواست انسانی باشد که در غیرانسانی بودن اَبَرانسان است. آیشمن میگوید، هر کسی جای من بود همین کارها را میکرد و همهی اینها مجرم بالقوهاند. به نظر آرنت مشکل آیشمن دقیقاً همین بود. اینکه محال بود بفهمد دارد کار غلطی انجام میدهد. او بالقوه بودن جرم مردم دیگر را توجیه درست و طبیعی بودن کار خودش تلقی میکرد و گمان میکرد وقتی همهی مردم گناهکارند، پس هیچکس گناهکار نیست.
نظر شما