کتابهای نازبانو؛ گمشده ناصرالدین شاه، هاناویلی، اشرف ملکه بیتاج و تخت، هایدا، سپیده در نیمه شب، افسانه، هدیه شاهزاده، قانون و قدرت (ادامه هدیه شاهزاده)، صورت پنهان، فرشته، سایههای عشق، پیوند سایهها (ادامه سایههای عشق)، سهم من از عشق، گریز نافرجام، گمشده در غبار زندگی، زندگی را از نو آغاز کن، آناهیتا 1 و 2، بانوی فتنه، سولونموشدنیز، بیر باهار عشق، کلاریس، آشوبگر، دیدار در ونیز (جلد اول)، وداع در ونیز (جلد دوم) و روح ونیز (جلد سوم)، از جمله آثار منتشرشده خانم فرخزاد در ژانر تاریخی هستند.
با این حال، برخی از منتقدین، آثار این بانوی نویسنده را عمدتا کتابسازی میدانند و تعدد کتابهایش را هم در همین راستا تحلیل میکنند؛ چنانچه خود نویسنده هم اذعان میکند که چندین مورد بازخورد از سوی اهالی قلم در این رابطه داشته است. این برداشتها و اظهارنظرها درباره انگیزه وی از نگارش تعداد فراوانی رمان، ما را بر آن داشت تا با خود وی در این ارتباط، به گفتوگو بنشینیم.
بیشتر نوشتههای شما در قالب رمانهای تاریخی است. چه شد که جذب این ژانر ادبی شدید؟
از بچگی به آثار تاریخی علاقه داشتم. زمانی که تهران زندگی میکردیم، مدام به مکانهای قدیمی سر میزدم و رمانهای تاریخی زیادی میخواندم. علاقه من به تاریخ آنقدر بود که در سن ۱۰ سالگی کتابهای «الکساندر دوما» را میخواندم. البته فضای تهران نیز زمینه مساعدی برای من فراهم آورده بود تا بیشتر از سنم رفتار کنم.
نخستین رمان را سال ۷۲ نوشتم اما به دلایلی سال 80 به چاپ رسید. اوایل که کار نویسندگی را شروع کردم، به این حرفه وارد نبودم. درواقع معنای نویسندگی را درک نمیکردم، اما حالا طی این سالها تحقیق و مطالعه روی فرهنگ ملتها مخصوصا کشورهای فرانسه، روسیه و انگلستان، نوشتن بخشی از وجود من شده است. وقتی یک رمان تاریخی مینویسم، دقیقا خودم را در آن دوره تاریخی تصور میکنم. من به راحتی میتوانم یک رمان ۵۰۰ صفحهای را طی ۲۰ روز بنویسم.
اینکه گفتید میتوانید یک رمان ۵۰۰ صفحهای را طی ۲۰ روز بنویسید، ادعای بزرگی نیست؟!
نه! شاید باورش برای شما سخت باشد، اما نوشتن کتاب برای من اصلا سخت نیست، چون همه چیز را در حیطه فعالیت خودم میدانم. من در جوانی تا میتوانستم، مشغول مطالعه، تحقیق و تحریر بودم و روزها و شبهای سختی را سپری کردهام و در طول شبانهروز شاید دو یا سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم. با این حال وقتی به کتابهایم نگاه میکنم، جوانی خود را لابهلای صفحات آن میبینم و از تلاشی که داشتم، لذت میبرم.
محتوای مطالعات من بیشتر در مورد تاریخ اتریش، روسیه و فرانسه است. بهنوعی سعی در مقایسه تطبیقی فرهنگها و شناخت وجوه مشترک بین ملتها در طول تاریخ هستم.
رمانهای جدیدی هم در دست چاپ دارید؟
بله کتابهای «ترلان ارسباران» و «دختران صحرا» در مرحله نهایی چاپ هستند. همچنین کتابهای «عشق بر بال قاصدک»، «روژان ویلر»، «ملکه تنها»، «دوئل»، «کاش گل ستارهام را نمیچیدم»، «خداوندا نگهدار از زوالش»، «پیشگویی هواخو»، «عشقی میان غبار»، «گذر از پاییز»، «شوالیه گمنام، «نفرین آگوستینا»، «تکیه بر باد»، «دلی که در قرهباغ جا ماند»، «من دیگر نیستم»، «تقدیر بد نوشت»، «سرنوشت»، «معجزه خلجان» و «میرزا آقا حکیم مانده در خاطرهها»، نیز در دست چاپ است. همچنین اوایل ورود کرونا چندین داستان کوتاه در رابطه با این ویروس نوشتهام که ازجمله میتوان به کتابهای «وقتی کرونا کرونا میشود»، «مجتمع آراد»، «کرونای نیلوفری» و «گمنام دیروز، آشنای امروز» اشاره کرد.
بهعنوان یک نویسنده و همچنین مدیر انتشارات فرخزاد، عمدهترین مشکلات حوزه نشر را در چه میدانید؟
از گذشته مشکلات در حوزه چاپ کتاب بوده و هست، الان جنس مشکلات عوض شده است. فرض کنید قبلا که فضای مجازی وجود نداشت، برای چاپ یک کتاب باید در ماه چندین بار به تهران رفت و آمد میکردیم و مجبور بودیم بسیاری از کارهایمان را به صورت دستی انجام بدهیم اما امروز بهراحتی میتوان از طریق فضای مجازی و اینترنت بسیاری از مسائل را حل کرد اما از طرف دیگر ناشران مانند سابق نمیتوانند از نویسندگان حمایت کنند. قبلاً ناشران کتابهای نویسندگان را پیشخرید میکردند. خود من به عنوان نویسنده از این بابت خیالم راحت بود. پول خوبی هم از قبال هر اثر برایم میماند. من سالهای سال با انتشارات «چکاوک» و «پرسمان» با همین روش کار میکردم، اما حالا خود من در منصب یک ناشر هنگام چاپ کتاب از جیب خودم هزینه میکنم، برای همین کتابهای سنگینی مثل کتاب سه جلدی «دیدار در ونیز»، «وداع در ونیز» و «روح ونیز» را بهعلت حجم زیادشان به انتشارات «پرسمان» تهران دادهام.
فضای ادبی تبریز را چطور ارزیابی میکنید؟
به نظر شخص من در بین هنرمندان تنها چیزی که نیست، انسجام و فکرهای مشترک است؛ درعوض، تا دلتان بخواهد شهرتطلبی دیده میشود. اگر به گذشتهها نگاه کنید، میبینید که نویسندههای بزرگی همچون «بالزاک» کتابهایشان را زیر بغلشان میگرفتند و با هزار منت به چاپ میرساندند. بسیاری از این نویسندگان و شاعران معروف بعد از مرگ سر زبانها افتادند اما متاسفانه اکنون هر کسی از جایش بلند میشود، کتابی مینویسد؛ با یک تیتر خوشگل عوام فریب اما محتوای ضعیف. و همین عده باعث بیاعتمادی مخاطبان به سایرین میشوند و تر و خشک با هم میسوزند. این یک مشکل بزرگ است و مسئولان و کارشناسان مربوطه باید بهطور جدی به این قضیه ورود کنند و اجازه انتشار کتابهای بیمحتوا را که حاوی هیچ پیامی نیستند، به کسی ندهند.
نبود تعامل سازنده بین کارشناسان و نویسندگان هم از دیگر مشکلات ما است. کتاب «کلاریس» من چندین سال تمام مجوز نمیگرفت، هر بار اصلاحاتی انجام میدادم و دوباره برای بررسی میفرستادم اما همچنان ایراد میگرفتند و من دقیقا نمیدانستم مشکل از کجاست! در کتاب «فرشته و شیطان» هم همین اتفاق افتاد و بعد از پنج سال معطل ماندن، تازه متوجه شدم به نام کتاب ایراد میگرفتند. متاسفانه کارشناسان نامرئی مسائل را به نویسندگان نمیگویند.
با توجه به تجربه زیسته خودتان بهعنوان یک همسر، مادر و یک نویسنده، به نظرتان فضای جامعه برای فعالیتهای ادبی زنان از چند دهه گذشته تاکنون تغییری داشته است؟
زمانی که من شروع به نوشتن کردم شرایط با الان خیلی متفاوت بود. در حال حاضر زمینه برای فعالیت جوانها آماده است و بهراحتی میتوانند به اطلاعات دسترسی داشته باشند. اما ما مشکلات زیادی داشتیم. امروزه خوشبختانه خانمهای آگاه و روشنفکر در کنار همسرداری، خانهداری و بچهداری به فعالیتهای فرهنگی میپردازند، گرچه هنوز برخیها با مشکلات خاصی روبرو هستند.
من یکی از هزاران دختری هستم که تجربه ازدواج زودهنگام داشتم. چندین سال قبل فضای خانه ما کوچک بود و هنگامی که من شبها کتاب مینوشتم، نمیتوانستم چراغ روشن کنم، بنابراین در گوشه راهرو با نور شمع کتاب «هدیه شاهزاده» را نوشتم تا همسر و فرزندانم اذیت نشوند. تعداد زیادی از کتابهای من با روشنایی چراغ و شمع نوشته شده است.
همسرم ۱۰ سال قبل درگذشت و من در کنار فعالیتهای نویسندگی، مسئولیت سه فرزندم را بر عهده گرفتم. بارها علیرغم مخالفتها و اعتراضهای اطرافیان و همسر مرحومم، من ایستادم و الان نتیجه تمام مقاومتهایم را میبینم. من همه چیز را فدای کتاب کردم، حتی زندگیام را.
چشمهای من در این سن، ریزترین کلمات را هم میبیند. من هر روز صبح زود بیدار میشوم و ساعت 9 همه چیز را آماده میکنم تا بتوانم وقت کافی برای خواندن و نوشتن داشته باشم. راستش به خواب اعتقادی ندارم؛ چراکه بعد از مرگ به حد کافی زمان برای خواب داریم. زندگی کردن فرصتی است که یک بار برای هر فرد پیش میآید و باید از تمام لحظههایمان استفاده کنیم.
دوست داشتید در جای دیگری زندگی کنید؟
بله؛ و قطعا آنجا روستای «ویلرکوتره» در حاشیه پاریس است؛ زادگاه تاریخنویس فرانسوی، الکساندر دوما. چراکه روح نوشتن رمانهای تاریخی و تابش سرشار تاریخ از آثار عمیق او بر من تابیده است. تا وقتی که خداوند بزرگ قدرت و توانایی نوشتن را بدهد با قلم وداع نخواهم کرد. و دوست دارم نگارش هفتادمین اثرم در ویلر کوتره فرانسه خلق شود و آنگاه آرام بگیرم.
نظر شما