مطالعات پروفسور کیگن درباره جنگ پلوپونزی و شیوه تدریس پرشورش الهامبخش نسلهای مختلفی از محققان و همچنین استراتژیستهای واشنگتن بود.
پروفسور کیگن از مورخان برجسته امریکایی بود که اثر چهارجلدیاش در مورد تاریخ جنگ پلوپونز در فاصله سالهای ۴۳۱ تا ۴۰۴ قبل از میلاد، از سوی جرج استینر به عنوان «مهمترین اثر تاریخی تولیدشده در امریکای شمالی در قرن بیستم» شناخته شد. او به همان اندازه از نظر شیوه تدریس در کلاسهایش مشهور بود. کلاسهایی سرشار از خوانشهای متون باستانی همراه با تمرینات خلاقانه و گاه خندهدار.
پروفسور کیگن که به مزیتهای همیشگی تمدن غربی و ضرورت وجود کشورهایی برای برآورد قدرت در دنیایی بیقانون معتقد بود، اغلب در دسته محافظهکاران قرار میگرفت. خود کیگن هم کمابیش با این نظر موافق بود. او خود را یک «هری ترومن دموکرات» مینامید، اما در اواخر دهه ۱۹۶۰ به این باور رسید که حزب دموکرات و بخش عمدهای از دنیای آکادمیک به جناح چپ سوق پیدا کردهاند.
سیاستهای پروفسور کیگن او را به شخصیتی جنجالی در دانشگاه ییل تبدیل کرد، بهویژه پس از آنکه در سال ۱۹۸۹ به عنوان رئیس دانشکده انتخاب شد. او قرار بود پنج سال در این سِمت بماند، اما در سال ۱۹۹۲ به این دلیل که دانشکده برنامه او برای کاهش بودجه دانشگاه را نپذیرفت کنارهگیری کرد. کیگن همچنین به خاطر مقالهای که در آن از دانشکده علوم انسانی به خاطر «کوتهبین بودن» انتقاد کرده بود مورد حمله و انتقاد قرار گرفت.
پروفسور کیگن بعد از آن با جنبش نومحافظهکاری ارتباط پیدا کرد، اگرچه هم به این برچسب و هم به وابسته بودن معترض بود. او سرشار از عقایدی درباره سیاستهای روز بود، اما از واشنگتن و محافل سیاستگذاری دور ماند. ارتباطاتی که او ایجاد کرد بیشتر از طریق پسرانش، رابرت و فردریک حاصل شد که هر دو در سالهای پس از حملات تروریسی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نقش مهمی در تفکرات و استراتژیهای سیاست خارجی ایالات متحده ایفا کردند.
پروفسور کیگن شوخطبع و خودمانی بود، شهرتش را جدی نمیگرفت و هرگز ارتباط خود با ریشههایش در طبقه کارگر بروکلین را فراموش نکرد. او در مصاحبهای در سال ۲۰۱۲ گفت: «زندگیام آنقدر موفقیتآمیز و جذاب بوده که هر روز احساس میکنم بهترین روز زندگیام است.»
دانلد کیگن در تاریخ یکم ماه می سال ۱۹۳۲ در کورسنای لیتوانی متولد شد. پدرش قبل از آنکه او دو ساله شود از دنیا رفت و چند ماه بعد مادرش او و خواهر بزرگترش را به نیویورک برد، جایی که با بقیه اعضای خانواده در آن زندگی کردند.
او در کالج بروکلین تحصیل کرد و بعدا مدرک کارشناسی ارشد تاریخ خود را از دانشگاه براون و در سال ۱۹۵۸ دکترایش را از دانشگاه ایالتی اوهایو دریافت کرد. کیگن مدت کوتاهی در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا تدریس کرد و پیش از تدریس در دانشگاه کرنل، با همسر و فرزندش به یونان رفت.
پروفسور کیگن عاشق کرنل شد. اما در سال ۱۹۶۹ دانشجویان مسلح سیاهپوست ساختمان اداری را تصاحب کرده و خواستار ایجاد مرکز مطالعات افریقایی و عفو دانشجویانی شدند که در اعتراضات قبلی تنبیه شده بودند و تصمیم دانشگاه برای مذاکره با آنها به خشونت انجامید. چند ماه بعد کیگن به دانشگاه ییل نقل مکان کرد. او بعدها از بحران کرنل به عنوان بدترین تجربه زندگیاش یاد کرد.
علاقه و اشتیاق پروفسور کیگن به یونان باستان باعث برانگیختن یکی دیگر از عشقهای بزرگ زندگیاش شد: ورزش. خود کیگن اینطور میگفت که یکی از ریشههای ذات متضادش به کودکیاش در دهه ۱۹۳۰ بروکلین برمیگردد، زمانی که در دریایی از طرفداران تیم بیسبال لسانجلس داجز، او طرفدار تیم یانکیز بود. او میگفت یکی از بزرگترین لحظات زندگیاش زمانی بود که دانشگاه ییل از او خواست به عنوان سرپرست ورزشی فعالیت کند، شغلی که حتا در زمان تدریس تاریخ از آن لذت میبرد.
او بیسبال را یک تمثیل هومری میدانست که در آن یک قهرمان سفری مخاطرهآمیز آغاز میکند و برای بازگشت به خانه باید بر چالشهای پیشبینینشده فائق آید. این دیدگاه منجر به شکلگیری یکی از مشهورترین مقالات کیگن شد: نقدی ملامتآمیز در نشریه پابلیک اینترست درباره کتاب «مردان در محل کار: هنر بیسبال» اثر جرج ویل.
اختلافنظرها در دوران ریاست پروفسور کیگن به عنوان رئیس دانشگاه او را به یک شخصیت دانشگاهی معروف تبدیل کرد. پس از کنارهگیری، او زندگیاش را به عنوان یک روشنفکر شناختهشده ادامه داد و مقالات و نقدهایی در وال استریت ژورنال، نیویورک تایمز و ویکلی استاندارد منتشر کرد.
در سال ۲۰۰۰ او و پسرش فردریک کتاب «وقتی امریکا میخوابد» را منتشر کردند که در آن از آنچه به عنوان انحرافات خطرناک در سیاست خارجی ایالات متحده میدانستند انتقاد کردند.
پروفسور کیگن در سال ۲۰۰۲ موفق به دریافت مدال علوم انسانی شد. سه سال بعد او سخنرانی سالانه جفرسون را ارائه داد و در آن به ستایش مطالعه تاریخ پرداخت اما هشدار داد که این امر تحت تاثیر نسبیتگرایی پست مدرن قرار میگیرد. او در سخنرانی آخر خود در سال ۲۰۱۳ در دانشگاه ییل زنگ خطر مشابهی را به صدا درآورد. به گفته او آموزش و تحصیل آزادیخواهانه در فراهمسازی مجموعهای از ارزشها و ابزارهای مشترک با هدف درک جهان برای دانشجویان با شکست مواجه شده است. او گفت: «من نوعی خلأ فرهنگی و جهل نسبت به گذشته مشاهده میکنم. احساس بیریشگی و بیهودگی میکنم؛ گویی نه تنها دانشجویان، بلکه کل جهان همین دیروز متولد شده است.»
نظر شما