چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۹:۴۹
مدرنیته‌ در ایران بی‌اصل و نسب است

مدرنیته‌ای که در ایران پیش و پس از انقلاب پیاده شده و از آن صحبت می‌کنیم، یک امر کاملا بی‌اصل و نسب است. چیزی که در اروپا اتفاق افتاد، کاملا درون‌زا بود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، کتاب «مدرنیته و عقلانیت: فیلم‌نوشت دیوانه‌ای از قفس پرید» نوشته احمدرضا معتمدی از مجموعه فیلم و فلسفه در 192 صفحه و با قیمت 29000 تومان از سوی سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی وارد بازار نشر شده است.

بخش اول کتاب «مدرنیته و عقلانیت»، شامل گفت‌وگو و چالش با مؤلف اثر درباره چگونگی ارائه اندیشه در متن و ترجمه مفاهیم نظری به زبان سینما است. بخش دوم شامل نشست‌های نقد و بررسی فیلم است که سال‌های قبل‌تر برگزار شده بود یا جهت انتشار در این مجموعه انجام شده است؛ مباحث مطروحه در این نشست‌ها که حاوی واکاوی و تحلیل آثار سینمایی و تبیین وجوه فلسفی و معرفتی این نمونه‌ها و تفهیم چگونگی تقرر «محتوا» و «اندیشه» در «ساختار» و «فرم» آثار سینمایی است. بخش سوم مشتمل بر تحلیل و بررسی فیلم در قالب نقد مکتوب از چگونگی استحاله محتوا و تفکر در قالب، سبک، ساختار و زبان سینما تعیین یافته است. هر اثر هنری در میان منتقدان، موافق یا مخالف خاص خود را دارد و اساساً هنر و اثر هنری امری مطبوع یا نامطبوع و سلیقه‌پذیر تلقی می‌شود و بخش آخر شامل فیلم‌نوشت اثر است تا بازیابی مباحث برای پژوهشگران را از طریق مراجعه به متن آسان گرداند.

در «مقدمه» این کتاب آمده است: «ایده‌ها نه در وضع هوشیاری و خودآگاهی بلکه در احوال بیخودی و احساس وجد و سر مستی بر اصحاب هنر الهام می‌شوند؛ ایده‌ها گاه مانند وزش باد، گاه چنان طوفان و گاه بسان نسیم، چنگ روح و روان هنرمند را به نوازش در می‌آورند. ایده‌ها آنقدر ناگهانی و غیر مترقبه بر جان هنرمند آوار می‌شوند که حتی ثبت چگونگی آنها برای وی مقدور نیست؛ ایده‌ها داستان‌های «یافته‌اند و نه قصه‌های «بافته». تنها آن هنگام که هنرمند از بیخودی برون می‌شود و به خود آگاهی می‌رسد، در می‌یابد که چیزی در درون دارد که پیش از این نداشته است؛ خواسته یا ناخواسته در سپهر یک رؤیا، مکاشفه و یا یک ملاقات نامنتظره «باردار» شده است. دیوانه‌ای از قفس پرید» را شاید بتوان پس از الهام ایده، یک تلنگر فوکویی قلمداد کرد. مردی خود را از بند اسارت آسایشگاه می‌رهاند و برای آنچه آن را اصلاح می‌شمارد پا به عرصه جامعه می‌گذارد؛ اما جامعه متمایل و پیش رونده به جانب مدرنیته او را پس می‌زند، جنگ و گریز با عقلانیت تجدد برای او گران تمام می‌شود و وی با عنوان مجنون به اسارتگاه پیشین یعنی دیوانه خانه بازگردانده می شود. این را می‌توان هم چکیده داستان فیلم قلمداد کرد و هم عصاره‌ای از تفکر میشل فوکو درباره تأسیس آسایشگاه یا دارالمجانین در عصر جدید. دورانی که اگر تعقلی، با عقلانیت مدرن حلقه تعلقی پیدا نکند، چیزی بیش از یک دیوانگی تلقی نمی‌شود و لاجرم به دارالمجانین تبعید می‌گردد؛ بنابراین فیلم روایت سنت و مدرنیته نیست؛ محاکات گفتمان عقلانیت مدرن است که اگر مورد پذیرایی واقع نشود، آن سوی مواجهه را به جنون متهم می‌کند، او را از جامعه طرد می‌کند و به آسایشگاه که برای آن طرف گفت‌وگو تدارک دیده است، گسیل می‌کند.»

در بخش «گفت‌و‌گو» درباره گریز از عقل، در زمانه عسرت شاعران و غیبت متفکران صحبت به میان‌آمده است و می‌خوانیم: «جواد طوسی: با اینکه در فیلم دیوانه‌ای از قفس پرید، از آن زبان یکدست متکی به فرم اولین فیلم «هبوط» و آن بیان غالب تأويل‌گونه «زشت و زیبا» فاصله زیادی گرفته‌اید، اما باز تکرار همان مؤلفه‌ها را در این فیلم هم می‌بینیم؛ یعنی سرگشتگی شخصیت فیلم هبوط در شخصیت «یلدا» دیده می‌شود، تعارض بین انسان و شیطان و سیر قهقرایی بشر، اینجا در تقابل روزبه، فراست و مستوفی، به چشم می‌خورد، عشق و نیروی حرکت آفرین را در همین امتداد نشان می‌دهید. این دغدغه پایان‌ناپذیری در وجودتان هست و ظاهرا نمی‌تواند از شما فاصله بگیرد این زمینه‌های فلسفی، ریشه در چه عامل یا عواملی دارد؟

احمدرضا معتمدی: از دوره نوجوانی که در لابه‌لای متون ادبی به جست‌وجو و مطالعه پرداختم، به تدریج به پس زمینه‌های آثار فکری غلتیدم و از متن ادبیات غرب، به‌سوی افکار «شوفوکل»، «هومر» تا «سقراط»، «افلاطون»، «ارسطو» و در ادامه مسیر به «دکارت»، «كانت»، «هگل» تا فیلسوفان معاصر چون «هایدگر»، «فوکو»، دولوز» راه پیدا کردم. همان اوقات بود که ضعف جدی فکری خود را از فهم فلسفه عمیق دریافتم و وارد حوزه فلسفه قدیم از جمله سنت متفکران ایرانی و اسلامی شدم و چند اثر مهم فلسفی از جمله «بدايه الحکمه» از علامه طباطبایی و «فلسفتنا» اثر شهید محمدباقر صدر، را مطالعه کردم و حوزه فلسفه غرب و فلسفه اسلامی را با گرایش به تمحض فلسفه هنر و در امتداد آن فلسفه فیلم، دنبال کردم. به هر حال دنیای پرجاذبه‌ای است. یک بیت از مثنوی می‌خوانیم و می‌بینیم مولوی عالمی از معنا را در خود ذخیره داشته است:
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد/ هر که بی روزی ست روزش دیر شد
در واقع او خلایق را به سه دسته تقسیم می‌کند؛ دسته اول، می‌گوید: تشنه‌ام و لیوانی آب می‌خورد و کنار می‌کشد؛ دسته دوم، در آب غوطه‌ور می‌شود و بعد بیرون می‌آید و دسته سوم، اساسا تبدیل به ماهی می‌شود و به قلب دریا می‌زند و هر چه از آب حکمت و معرفت می‌نوشد سیراب نمی‌شود. اگر کسی بتواند به آن مرحله برسد، هرچه بیشتر در عالم درون غور و غوص و پیشروی کند، به جذبه‌ها و جذابیت‌های خالص‌تر و ناب‌تری دست خواهد یافت، اما خروج از این مرحله می‌بایستی غیر ممکن باشد؛ یعنی اگر توانستی از آن بگذری و وارد عالم دیگر شوی، دیگر خروجی در کار نخواهد بود. بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست / آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست.»

همچنین در بخش «نشست» احمدرضا معتمدی درباره مدرنیته و عقلانیت بیان کرده است: «مدرنیته‌ای که در ایران پیش و پس از انقلاب پیاده شده و از آن صحبت می‌کنیم، یک امر کاملا بی اصل و نسب است. چیزی که در اروپا اتفاق افتاد، کاملا درون‌زا بود. آنها به سنت قرون وسطایی خود پشت کردند و با سنت یونانی که با ترجمه مجدد مسلمانان به دست آنها رسیده بود، تجدید عهد کردند. مدرنیته در اروپا اصلا نتیجه یک تجدیدنظر محض نیست، بلکه ترکیبی از یک تجدیدنظر و یک تجدید عهد کاملا هماهنگ است. نماد مدرنیته «توماس مور» است که در فیلم «مردی برای تمام فصول» نشان داده می‌شود. توماس مور، نظریه‌پرداز و نویسنده اتوپیا (آرمان شهر) در حالی که به‌عنوان صدراعظم، رویای دنیای مدرن را در سر می‌پروراند هرگز حاضر نشد قدمی در برابر مذهب بردارد او در این راه مقام و جان خود را از دست داد؛ اما پای برگه طلاق همسر پادشاه را امضا نکرد، چراکه آن را خلاف شرع مسیحی تلقی می‌کرد. مدرنیته‌ای که در غرب اتفاق افتاد با تمام اشکالاتی که در دوران پسا تجدد (پست مدرن) به آن وارد می‌شود، امر بی‌ریشه‌ای نبود. حتی انقلاب مذهبی که در برابر سنت کلیسایی قرون وسطا در اروپا شکل گرفت، توسط کشیشان متدینی بود که مناسبات کلیسایی قرون وسطا را عدول از تشکر ناب مسیحی تلقی می‌کردند و پروتستانيزم ادعایی آنان بنا نداشت تا دینی جدید در برابر مسیحیت بنا کند، بلکه در اندیشه اصلاح و تنقیح آن بود.

فوکو در ابتدای انقلاب ما، از آن به عنوان یک انقلاب پست مدرن، ياد کرد، اما بعد متوجه شد که ما به سرعت در حال تاختن به سمت مدرنیته‌ایم. این مدرنیته را من از این جهت بی‌اصل و نسب قلمداد کردم که در آن هیچ نسبتی با فرهنگ، تمدن، سنت و پیشینه ما تعریف نشده بود. معلوم نبود ما به دنبال چه نوع تجددی هستیم این نو شدن، چیست؟ چه کهنه‌ای را می‌خواهیم نو بکنیم؟ حتی وقتی از توسعه صحبت می‌کردیم، هیچ الگوی خاصی از توسعه را مدنظر نداشتیم.

من تحت تأثیر افکار فوکو بودم و این را انکار نمی‌کنم. فوکو درباره جنون و نقد عقلانیت مدرن صحبت می‌کند. چند جلد کتاب در این‌باره دارد. ماحصل بحث آنکه، کسی که عقلانیت مدرنیته را باور ندارد، حتما یک مشکلی در کله‌اش دارد. این آدم را برای آسیب‌شناسی به آسایشگاه منتقل می‌کنند. کسی که عقل مدرن در کله‌اش یافت نشود، حتما عیب و ایرادی دارد. این آدم بهتر است در همان آسایشگاه بستری شود. فقدان عقل مدرن یک نوع جنون محسوب می‌شود. در فیلم دیوانه‌ای از قفس پرید، و فیلم دیگرم آلزایمر، قهرمان فیلم ابتدا از آسایشگاه بیرون آورده می‌شود و بعد با وضع بدتری در انتهای فیلم به آسایشگاه بازگردانده می‌شود. اینها آدم‌هایی هستند که در روابط اجتماعی بیرون آسایشگاه با این عقلانیت کنار نمی‌آیند. اینها در بیرون برای خودشان و دیگران مسئله درست می‌کنند. برای جامعه و خودشان بهتر است که این وسط مزاحم رفت‌و‌آمد و بده بستان این‌وآن نشوند. این است که به قول فوکو آسایشگاه در دوره مدرن تبعیدگاه آنها می‌شود. عقلانیت مدرن پارادایم مدرنیته است. کسی که با این گفتمان بیگانه است باید برای درمان به تیمارستان انتقال پیدا کند.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها