گفتوگو با محمد میلانی درباره كتاب «لودیگ ویتگنشتاین، متفكر زبان و زمان»
هر آدم جوگرفتهای نمیتواندعلاقمند آثار ویتگنشتاین شود/ چرا مستغرب نداریم؟
میلانی میگوید: اقبال عامه مردم در کشورمان به ویتگنشتاین بسیار عجیب به نظر میرسد چون نگاه جامع به ویتگنشتاین، هیچ راه ورودی را برای سویههای سانتیمانتال تفكر نمیدهد. یعنی هر آدم جوگرفته یا از جلد كتاب خوششآمدهای نمیتواند خواننده یا علاقمند آثار ویتگنشتاین شود.
كتاب لودیگ ویتگنشتاین متفكر زبان و زمان درعین حال كه با دیگر آثار در مورد این فیلسوف و ترجمه شده به فارسی متفاوت است به همان میزان نیز از اهمیت قابل توجهای نیز برخوردار است. نام مقالات و محتوای كتاب به خوبی این مهم را نشان میدهد نظر خودتان در این زمینه چیست؟
کتاب حاصل کاری گروهی است. چه در تشکیل محتوا و چه در اهتمام در انتشار اثر. در آن سالها یعنی 83 و 84 مرکز بین المللی گفتوگوی تمدنها كه سابقه پرباری از خودش به یادگار گذارده بود و به نحو قابل قبولی به میراثی ارزشمند رسیده بود، بر روی تألیف و ترجمه آثاری ارزشمند که از سوی ناشرین اقدام به چاپ میشد به گونهای اثرگذاری میكرد که هم بخشی از هزینههای تولید کتاب را تحت پوشش قرار میداد و نیز با میزان تأثیرش در بازار کتاب در فروش و حتی توزیع کتاب موردنظر نیز سهم مهمی ایفا میکرد که در نوع خود کاری ارزشمند و درخور تحسین تلقی میشد. اساس شكلگیری این کتاب نیز حاصل همان فضا و اقدامات بوده و هست. کتاب از معدود کتابهای حوزه تفکر ویتگنشتاین است که به صورت مجموعه مقاله تهیه شده است. مقالات کتاب از مهمترین و موثرترین نوشتهها در خصوص تفکر ویتگنشتاینی هستند که از قضا بسیار هم پرمعنا و اثر گذار در زمینه فهم تفکر تحلیلی نیز به حساب میآیند. مضاف برآنکه مقدمه جامع دکتر رضا داوری اردکانی به عنوان یکی از ارزشمندترین مقالات نوشته شده به زبان فارسی در خصوص این فیلسوف غربی كه در مقدمه کتاب آورده شده، مقالهای جامع است كه خواندنش را به هركسی كه بخواهد با ویتگنشتاین مواجه شود توصیه میكنم. مقاله «خدا در فلسفه ویتگنشتاین متقدم» که توسط هدایت علویتبار ترجمه شده، از بهترین مقالات درباره اندیشه ویتگنشتاین و از بهترین و نایابترین مقالات در حوزه ترجمه مقاله خارجی به زبان فارسی است. دقت نظر ایشان در ترجمه این مقاله آن را به یکی از بهترین و بینقصترین مقالات ترجمه شده در ترجمه متون فلسفی تبدیل كرده چراکه منبع بسیار درست و مناسبی درخصوص بخشهایی از تفکر ویتگنشتاین به حساب میآید. دیگر مقالات کتاب نیز از این سنت بهره گرفتهاند از جمله؛ «ذهن، معنا و كاربرد و مقاله مبناگرایی»، «انسجامگرایی و كنشگرایی»، «مبناگرایی و فهم عرفی»، «ویتگنشتاین در آیینه زمانش»، «ویتگنشتاین و حلقه وین». همانطور که میبینید این مقالات از یک انسجام در معنا برخوردارهستند که به دورههای مختلف اندیشه ویتگنشتاین باز میگردند. از این بابت کتاب اثری کامل بوده و هست. به تعبیری استفاده از آن در چند دانشکده و گروه فلسفه و زبانشناسی دقیقا به همین جریان مربوط بوده است. یعنی به یك معنا آنچه را كه یك استاد بنا دارد فارغ از هر مفهوم بیاهمیت دیگری كه در اغلب كتابها آمده و تكراری هستند؛ دراین كتاب مییابد. به واقع هیچ مفهوم و مقالهای در این كتاب بیارزش تلقی نمیشود و در نسبت ترجمه دو اثر اصلی این فیلسوف شهیر غربی این اثر نیز میتواند مكملی بسیار گویا برای فهم جلوههای تفكرش باشد.
به چه میزان تفکر ویتگنشتاین را در اقبال خوانندگان به کتابهای این فیلسوف یا کتابهای درمورد وی موثر میدانید؟
ویتگنشتاین خصیصهای دارد که نوع شناخت و شهرتش تا حدودی با دیگر متفکران و فیلسوفان غربی متفاوت است. نه به معنای بارز کلمه زیاد نویس بوده و نه به معنای عام کلمه اقبال مردمی یا فصلی- تبلیغی شامل حال این متفکر بوده است. یعنی بسیاری از این جبههگیریهای امروزی برای یک فیلسوف یا یک نویسنده خاص را در خصوص این فیلسوف نمییابید. به همان اندازه که خشک و جدی است به همان اندازه نیز آثارش سخت و ویژه مخاطب خاص خودش است. صادقانه بگویم این اقبال عامه مردم در کشورمان به ویتگنشتاین بسیار عجیب به نظر میرسد. به این معنی که هم در حوزه فلسفی و هم نگاهی که متخصصان زبانشناسی به این فیلسوف دارند نگاه جامعی را دربر میگیرد كه هیچ راه ورودی را برای سویههای سانتیمانتال تفكر نمیدهد. یعنی هر آدم جوگرفته یا از جلد كتاب خوشش آمدهای نمیتواند خواننده یا علاقمند آثار ویتگنشتاین شود. چرا كه در همان صفحه اول اثر مخاطب بیسواد و ناآشنا به فلسفه پس زده میشود. از این روی است كه میگویم تفكر این فیلسوف خاص و مختص به جامعه متفكران و متخصصان خودش است. درقیاس با آن نوع از مدافعان و مشتاقان فلاسفهای نظیر نیچه و ... كه مدافعان از جنس فوق مرفهان شهریشان جلسات تحقیقی و تدریسی برگزار میكنند یا جمعهای خانگی و خانوادگی برای بسط تفكر و ارزیابی اندیشههای این فیلسوفان دارند؛ هنوز ویتگنشتاین سالم و سلامت باقی مانده كه این به نوبه خودش جای بسی شكر دارد. البته منظورم سادگی تفكر ویتگنشتاین نیست كه نه این فیلسوف ساده است و نه آموزههای اندیشه نیچه ساده به نظر میرسد. چطور میتوان كسی نظیر نیچه را منتقد دوران جدید و ذهن زمانه ناسازگار مدرن با خلق و خوی سنتی انسان غربی دانست اما درعین حال سادهانگاری تفكر وی را راهبری كنیم؟! این وضعیت درواقع به نگاه ساده و بیتخصص همه كسانی باز میگردد كه تفكر فیلسوفی را نفهمیدهاند اما درباب آن قلمفرسایی میكنند. فراموش نكنیم كه هیچكدام از متفكران و فیلسوفان عالم اسلام برای غربیها ساده تلفی نمیشدهاند و بازهم ساده نیستند. پس مواجه آنها با مشرق به مراتب متفاوتتر با برخی نگاههای ساده و سطحی در میان ما دربرابر غرب است. بماند كه متأسفانه برخی از سودجویان طریق فلسفی و فكری كه از قضا كم هم نیستند از همین طریق دشوار تفكر وی وام گرفتهاند و از ویتگنشتاین همیشه سعی كردهاند متفكری بسیار خاص نشان دهند كه كسی فلسفهاش را نمیفهمد جز من!! پس من بهترینم!
چرا همیشه به این جریانها نگاه منفی دارید و حتی در جاهایی برخورد بسیار تندتری نیز با این جریانها داشتهاید؟
چند دلیل مهم عنوان كردهام كه متأسفانه درهر دورهای نمونههای عینی متعددی برای آن یافت میشود. ردخور هم ندارد. زمانی در یكی از مصاحبهها از بانویی گفته بودم كه در خانه ویلایی شمال شهرشان دورههای نیچهشناسی و نیچه خوانی داشتند. افاضات عجیب و غریبی نیز از این محفل سربیرون میآورد. زمانی كه در جلسات مهم دانشگاهی یا كتابشناسیهایی كه به همت ارگانها و مراكز فرهنگی برگزار میشد، این بانو و جرگه شاگردانشان حاضر میشدند و با تلقیهای پشمكیشان از نیچه ماهیت جلسات جدی را تحت الشعاع قرار میدادند. مدتی نه اینگونه البته برای كیركگور وضع به این منوال بود، یعنی رویكرد عرفانی به اصطلاح مندرآوردی برخی مدعیان غربشناسی از این متفكر چهرهای بسیار ساده و سطحی ساخته بود كه خدارا هزار مرتبه شكر این نگاه سمی و ساده طولانی نبود. این روزها به مدد شبكههای مجازی نظیر اینستاگرام كه مراجعه میكنید دانشجویان و فارغالتحصیلان رشته فلسفه به یمن تأسفبار نبودن كار و حرفه برای این تخصص و درسِ خوانده شده در شبكههای مجازی كلاسهای درسی و تدریس به راه انداختهاند و به هر دلیل ممكن و مهملی كلاس برگزار میكنند و چشم به جیب مردمی دارند كه در این شرایط اقتصادی هیچ دغدغه مالی ندارند و به دنبال یافتن سویههای فردیت و شخصیت خود و چیستی عالم موجود هستند. البته خاطر نشان كنم یك عدهای بسیار درست و صحیح كار میكنند. هدفمند و بااصالت و در چند رشته و ماهیت فكری به پیش میروند؛ اینها را عرض نمیكنم. مثلا برنامههایی نظیر «به سوی سیمرغ» بسیار كارشناسی شده و درست هستند و از فلسفه خواندههای درسطح درست و فیلسوف منش نیز توقعی اینچنین میرود. اما متأسفانه برگزاری كلاسهای كنترل خشم با توسل به اگزیستانسیالیسم، مبارزه با مرگ براساس تفكر هایدگر یا چگونه پول دربیاوریم برمبنای نوع نگاه ژان پلسارتر و ... اینچنین جفنگیاتی نشان از عدم توجه یك جریان بزرگتر نظیر آموزش عالی یا به معنایی بهتر شاكله آموزشی كشور به این جریان دارد و از سوی دیگر ایجاد چنین دورههایی دقیقا نوعی دهنكجی به جریان نبود كار و فقدان شغل برای یك فلسفه خوانده در جامعه را نشان میدهد كه در غایت امر تبدیل به چنین اتفاقات تأسف بار از یك سوی و مضحك از سوی دیگر میشود. حكایت كودكی كه چون پدرش پول ندارد برایش پوشك بچه تهیه تهیه كند، تصمیم میگیرد همه محیط خانه را به نجاست بكشد. و این كار را میكند.
یعنی شما این جریانات را نوعی آسیب جدی برای روند آمورش فلسفه در كشور و فلسفه خوانیهایی از این دست میدانید؟
بله. و متأسفانه صدافسوس بله. زمانی كه به زعم و گفته بسیاری از مقامات ارشد دولتی آن روزها ـ اما نه به صورت قطعی طوری كه باركلام بر دوش آنها نیافتد ـ فارغالتحصیلان فلسفه در ابتدای دوره ریاست جمهوری دولت اصلاحات اجازه استخدام مییافتند؛ یعنی پیش از وی برمبنای قانون نانوشتهای یا نوشته اما محرمانهای این خبرها نبود. این به نوبه خود نشان از بیاهمیتی و بیارزشی فلسفه در جامعه را نمیدهد. بلكه نشان از كوته فكری كسانی است كه هیچ چیزی درباره فلسفه نمیدانستند و نیز نمیدانند. چراكه از درون 8 جلد كتاب تاریخ فلسفه كاپلستون و 5 جلد اصول فلسفه و روش رئالیسم مرحوم علامه اگر بنا باشد عنصر خطرناك فكری بیرون بزند پس مشكل ما هستیم نه یك تعداد جوان درس خوانده. با چنین مقدماتی دیگر در دهه 60 و 70 سیاهكل دومی به وقوع نمیپیوندد و این در كمال تإسف باز از بزرگترین ناآشنایی مقامات آموزش عالی ما با جریان فلسفه بود و هست. بحمدالله هم كه بالای 90 درصد از همه كسانی که در اوایل انقلاب مسئله ساز و مورددار بودند؛ فارغالتحصیلان شریف و دانشگاه تهران و پلی تكنیك بودند نه فلسفه دانشگاه تهران یا دانشگاه ملی یا.... . پس به واقع در پس محدودیت و مهجوریت برای آموزش فلسفه یك نگاه خودخواه و یك ذهن معیوب دیده میشود كه دایره این بیخردی به آمورش صحیح فلسفه مسلمانان نیز سرایت كرده است. امروز چند جوان حاذق در كشور میشناسید كه فتوحات را بتوانند به شیوه قدما تحصیل كنند یا كدام جوان باسوادی را سراغ دارید منطق المشرقیین جناب بوعلی را عالی تدریس كند.
پس یعنی میفرمایید جریان فلسفه خوانی در ایران یا شناخت فلان فیلسوف در قالب خوانش جدی، در جامعه از اساس مشكل دارد؟
از اساس نه ولی در این چهاردهه كه دو دهه از آن بسیار رویكرد و اقبال به فلسفه بالا بوده؛ به طور جدی و نزولی بله. به طرز وحشتناكی به سمت بیفلسفگی به پیش میرویم. نشانه بارزش هم ترجمه بیش از حد این كتابهای الكی فلسفی است كه با ترجمههای قد و نیم قد بازار را اشباع كردهاند. جالب آنكه به طرز وحشتناكی ذائقه همین چند نفر قشر كتابخوان جامعه را نیز تغییر دادهاند. كتابی که مقداری به اقتصاد، رویكرد تحلیلی دارد میگویند كتاب فلسفی درمورد اقتصاد. كتابهای فلان روانشناس متأثر از نیچه به بازار میآید كه برای مترجم كتاب اگر متنش را بخوانند شك میكند كه متن ترجمه خودش باشد چرا كه از بس با تعجیل نادقیق ترجمه كرده، خودش شرمنده خودش میشود. اما دستهای ناپاك بازار كتاب برای رویكرد روان این كتاب و امثال این كتاب را خیلی موثر نشان میدهند. حال پرسش اساسی نیز همین است كه مضاف براین رویدادها باید ثمره و نمرهای این كتابها داشته باشند، یا نه! كه صدالبته ندارند.
هم اكنون به یك آمریكایی بگویید مولوی خوانی در آمریكا چه شرایطی دارد؟ این ما هستیم كه سرافكنده میشویم. نزدیك به 52 مركز مولوی شناسی فعال كه از قضا دولتی هم نیستند و مردمی و همیاری اداره میشوند در ایالات متحده آمریكا وجود دارند. در بعضی از این جلسات جوانان غربی آنچنان از اشعار این بزرگوار مرد عالم معنا تأثیر میگیرند و اشك میریزند كه آدمی از نظاره آنها شرمش میآید. چرا كه برخی از جوانان 20 ساله و قدری بزرگتر یا كمتر از این سن را اگر مورد پرسش قرار دهید؛ برای شما در نهایت یك ترانه از امیر تتلو یا یك ترانه بااحساس از محسن یگانه میتوانند بخواند. كجای این تمدن و فرهنگ متعالیمان قرار گرفتهایم. كیست كه این پرسش را پاسخ بدهد؟ دقیقاً چون در شناخت، پاسداشت، ترویج و آموزش گفتهها و آراء بزرگانمان افتضاح عمل كردهایم. چون هنوز شیخ اشراق نفهمیده ناگهان سراز جهان هگل درآوردهایم. البته ای كاش همه بزرگان مانند هگل بودند وگرنه وضع اسفناك تفكر یا تشبه ما به امر فكرت آموزی از این هم بدتر و آشفتهتر مینمود.
چرا در مورد هگل اینگونه میگویید؟ یا بهتر بگویم درخصوص شناخت وی به این خط فكری قایل هستید؟ قدری تند نمیروید؟
برای اینكه هگل آلمانی است. زاده تمدن و تفكر بزرگ آلمانی و آن ایده آلهای ناب بشریاش هست اما وقتی هگل میشود دیگر متعلق به آلمانیها نمیباشد. خودش یك تنه رسول فرهنگ و تمدن برآمده از آن میشود و در ساحت و سرزمین تفكر راه میرود جایگاه واقعی خودش و میزان صلابتش را به همگان نشان میدهد. این نتیجه و ثمره غنای یك تمدن است. بالطبع همه متفكران یا فیلسوفان دارای چنین ماهیت و شخصیتی نبوده و نمیتوانند باشند اما وقتی سراز تمدن و تفكری بالا بیاورندكه طلایهدارش امثال هگل و كانت هستند خواه ناخواه آنها هم اهمیت مییابند. برای نمونه یورگن هابرماس، مارتین هایدگر دقیقا از همین مبنا برما عرضه شدهاند و مقبولیت یافتهاند. یك جهان نقادی كانت را اساس نگاه و نگرش جدید و معنادار بشری به الگوهای تولید شده از ذهن و نبوغ و هنر انسان میدانند، اما در میان ما عملاً نقد و نقادی یك معنای به غایت غلط و اشتباه دارد و همگان این تعبیر و فهم غلط را بردوش میكشند و ژست روشنفكری و سواد به خود میگیرند. كانت سرجایش است. شناخت كانت به مثابه یك اولویت حیاتی و اساسی كماكان در جایگاه خودش قراردارد. استاد دانشگاه مشغول شناخت تفكر این بزرگ مرد است اما در میانه جامعه به اصطلاح فكری نویسنده و شاعر و منتقد معنای نقد را اشتباه فهمیده مدام از نقد و نقادی و جلسه نقد و نقد فیلم و داستان میگویند و مدام این بیسوادی و نادانی خودشان را در جامعه از برای هم تسری میدهند دست آخر هم حقیقت موجود را به طرز فاجعهباری اشتباه فهمیده و انتقال میدهند، بعد من یا شما باید توقع داشته باشیم جریان فلسفه خوانی در ایران خوب است یا بد؟ درست است یا غلط؟ مضحك و تأسف بار است و لاغیر. در مقابل دوربین مجری به اصطلاح فهیم یا نویسنده با شعور در اوج بلاهت نادانی میگوید: اینكه من یا اثرم نقد شود نباید ناراحت شوم یا معترض باشم بلكه باید خوشحال هم باشم!! همین یك جمله كافی است تا نشست و برتابوت اندیشه و تفكر دراین جامعه با تكه سنگی صدایی درآورد و برآن گریست. همین.
بعد توقع داریم چرا خوانشهای ما ایرانیان از فیلسوفان و متفكران اینگونه است؟ ما هنوز متفكران خودمان كه در ملتهای دیگر از برایشان سینه چاك میكنند را نمیشناسیم بعد باید از خوانش فلسفی آن هم فلسفه غرب بدانیم؟ یا ایراد بزرگ دیگر اینكه برخی از متولیان فرهنگی و فلسفی ما كه چهرههای فرهنگی و فلسفی ما تلقی میشوند به محض ورود درسیاست آنچنان شخصیتهای ناتراز و ناپختهای از آب در میآیند كه جز پشیمانی و تأسف چیز دیگری برجای نمیماند. چهره فكری و اندیشهورزی كه كه مشاور رییس جمهور پیشین كشور بود دقیقا مبین همین مثال است. چهرهای كه نشان داد هیچ معلومات و سوادی نداشته و ندارد و ماحصل حفظیات درسیاش همچون یك دانشجوی بدون راندمان ارزشمند او را به چنین جایگاهی رسانده بود.
به نظر شما این جریان خود به خود شكل گرفته یا جریان آگاهی بوده است؟ یعنی از جایی قدرت میگرفته یا نه ناآگاهی ما باعث بروز چنین دردی شده است؟
به طرز بسیار جدی و بدون هیچ اكراهی معتقدم این جریان سمت و سوی هدایت شدهای دارد. البته نه آن چیزی كه همه تصور میكنند میدانند یا علمای ناگهان با قلم آشنا شده حاضرند از برایش قلمفرسایی كنند. خیر؛ به معنایی كاملاً واقعی و متفاوت. ببینید مدتی پیش یكی از چهرههای البته باسواد در رشته خودش و بسیار جاهل در تفكر فلسفی دریك سخنرانی ویتگنشتاین، پدر و مادرش و خواهرانش و همچنین برادرانش و هر كسی كه از در خانه این خاندان در وین رد میشد را همجنسگرا معرفی كرد و بالطبع تفكر ویتگنشتاین را زاده همجنسگرایی آشكار. پرسش من از شما این است كه تا كی باید غیر متخصصها درباره چیزهایی كه تخصص ندارند صحبت كنند و دوم آنكه تا كی چهرههای وابسته به جریان غربگرایی و تحمیل غرب به ما میبایست در رأس امور فرهنگی باشند؟ بله این چهرهها دقیقا وامدار و هدایت شده جریان تحمیل غربی هستند. شاید خودشان ندانند اما در مراكزی كه میروند و صحبت میكنند و برای چنین اباطیلی پول میگیرند دقیقاً منادیان جریان شبیخون فرهنگی هستند كه مقام معظم رهبری دو دهه پیشتر گفتند و كسی نفهمید. این شبیخون فرهنگی و شناخت آن آنقدر جدی و در مصاف باآن مجادله و مبارزه مشكل است كه هیچكسی حاضر نشده باآن مواجه شود. حتی جریانی بسیار مسموم باعث شده كه این مفهوم و این درد بزرگ رفته رفته نادیده انگاشته شود چون كسی را یارای مقابله و مجاهدت دربرابرش نیست. ما هرچقدر در قبال غرب ناآشنا باشیم و هرچه غرب را كمتر بشناسیم آنقدر ضربههای غرب یا گسترش غرب در جوامع ما قویتری و اساسیتر خواهد بود. چنین آدمی با چنین تفكر هرگز نمیتواند مستغرب ساز باشد. استاد دانشگاهی كه مردم را ترویج به سوزاندن پرچم آمریكا میكند دقیقا خط از جانب كسانی میگیرد كه دوست دارند ایرانیها هیچ چیزی از غرب و آمریكا ندانند و فقط از سر خشم پرچم به آتش بكشند. در عوض مستشرقان نوین غربی به جای جای تمدن ما دسترسی و اشراف داشته باشند تا بر ما مستولی شوند. باز ضرورت این پرسش بزرگ كه چرا ما مستغرب نداریم؟ همین یك پرسش بزرگ كه چرا مستغرب نداریم و پرورش ندادهایم یا اگر دادهایم قدرش را ندانستهایم نشان از ضعفهای بزرگ ما در ساحت تفكر و اندیشه است.
یعنی از نظر شما این پرسش بنیادین فرهنگ امروز ما است؟
بله دقیقا. این درد ما است. مردمان تمدنی نظیر ما كه مستغرب ندارند؛ یعنی غربشناس ندارند، در واقع در جهان معادلات امروز یعنی هیچ چیز ندارند. كسانی كه غرب را وحشی بیتمدن به مردم ما نشان میدهند و در كسوت استادی چنین تفکراتی دارند، عملاً نمایندگان و جیرهخواران كسانی هستند كه امروز با خودشان میگویند: سهروردی را از این تمدن گرفتیم. امثال شیخ اكبرها و ابنسیناها و محیالدینها و ابوریحانها را برای این مردم نقاطی سیاه در تاریخشان قراردادیم. خودمان به شناخت آنها پرداختیم و بهرهها از تفكرشان بردیم. اكنون هم جامعه فكری بیدر و پیكر آنها فقط ترجمه میكند و والسلام. از سویی كتابخوان ندارند، آمار كتابخوانیشان بسیار پایین است. كسانی هم كه تمایل به خواندن دارند را با حجم عظیمی از كتابهای بینظم و بیهدف مواجه كردهایم كه اغلب آنها هم مشكلات جدی ترجمانی دارند و دست آخر چهرههای موجهی كه مردم را به خشونت و توحش با غرب تشویق میكنند. اینگونه میشود كه هیچكسی دراین جوامع غربشناس نیست و نخواهد شد و ادامه ماجرای وابستگی و استعمار نوین و دردی بس عظیمتر بر دوش كسانی كه میفهمند و ننگ بر كسانی كه به اسم تفكر و فلسفه جامعه فكری و تفكر ما را به این روز انداختهاند.
حالا میتوانید بفهمید كه اشراف بر تمدنمان چقدر مهم است. شناخت چهرههای فرهنگی و علمی و فلسفیمان چقدر مهم است و شناخت غرب از برای ما چقدر مهم است. بالاخص شناخت فلاسفه غربی و طرز تفكرشان؛ اصل مهمی كه ما هیچ وقت نیاموختهایم.
نظر شما