ماهنامه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی «فکه» در جدیدترین شماره خود با معرفی کتابهای «سیره ابوترابی(1) و (2)»، «خستگیناپذیر»، «بوسه بر میلههای قفس» و ...، گوشهای از خاطرات اسرای جنگ تحمیلی را روایت میکند.
در این شماره از نشریه «فکه» که به پرونده ویژه شهید مدافع حرم «علیرضا جیلان» میپردازد، مطالبی از جمله «توطئه، مقاومت؛ واکاوی و تبیین برخی از چالشهای ملت و نظام از آغاز تاکنون، توهم یا واقعیت چهلساله»، «این ره که تو میروی…؛ نگاهی اجمالی به تنشهای اخیر آذربایجان»، «جریان رسوایی ایرانگیت چه بود؟؛ بررسی ماجرای مکفارلین بهمناسبت ۱۳ آبان سالروز رسانهای شدن این جریان» و «اسب سوار آسمان؛ نگاهی به زندگی شهید محمد کریمی در گفتوگو با مادر شهید» به چاپ رسیده است.
از دیگر عناوین این ماهنامه میتوان به «مدال افتخار بر سینه ایران فردا»، «تبیین، جهاد است»، «دسته گل بهزاد»، «رنگینکمان رنگها»، «جانی برای بخشیدن»، «شهر سقوط نخواهد کرد»، «مدرسهای به وسعت مرزهایمان»، «لبخند بزن برادر!»، «قصه ناتمام ذوالفقار» و «قصه پریشانی» اشاره کرد.
این مجله در بخش کتابنامه نیز به معرفی تازههای نشر دفاع مقدس مانند «سیره ابوترابی(1) و (2)»، «خستگیناپذیر»، «بوسه بر میلههای قفس»، «جنگ را ما شروع کردیم» و «اردوگاه موصل، جلد3» پرداخته که در ادامه بهصورت اجمالی با موضوع این کتابها آشنا میشویم.
«سیره ابوترابی(1)»
کتاب «سیره ابوترابی» (جلد اول)، مربوط به خاطرات دوران اسارت سید آزادگان، حاجآقا ابوترابی است که به سفارش و مشارکت بنیاد شهید استان قزوین به چاپ رسیده است و این کتاب شرح حال و شیوه رفتاری سید آزادگان در زمان اسارت را بیان میکند و نهال ایثار و ازخودگذشتگی در سختترین شرایط را در دل مخاطبان مینشاند.
گزیدهای از کتاب: در اردوگاه موصل(1)، افسر بعثی به نام عبدالکریم به حاجآقا ابوترابی پیشنهاد مسابقه پینگپنگ داد. حاجآقا هم پذیرفت. حاجآقا به این بازی بسیار مسلط بود، لذا حتی یک امتیاز هم به عبدالکریم نداد و در مسابقه بر او پیروز شد. با پایان مسابقه عبدالکریم با خشم، راکت پینگپنگ را روی زمین زد و از محوطه دور شد.
«سیره ابوترابی(2)»
کتاب «سیره ابوترابی» (جلد دوم)، مربوط به خاطرات دوران اسارت سید آزادگان، حاجآقا ابوترابی است که به سفارش و مشارکت بنیاد شهید استان قزوین به چاپ رسیده است. این کتاب، شرح حال و شیوه رفتاری ایشان در دوران قبل از اسارت و نیز خاطرات معنوی سید آزادگان را بیان میکند.
گزیدهای از کتاب: حاجآقا ابوترابی بسیار متواضع و کمحرف بود. در تمام سالهایی که در زندان یا در مسافرتها و مجالس و مجامع مختلف به همراه ایشان بودم، ایشان را بسیار سربهزیر، ساکت و فروتن دیدم. در برخورد اول، هیچکس تصور نمیکرد که این روحانی کمحرف و افتاده، مبارزه خستگیناپذیر است.
«خستگیناپذیر»
این کتاب مروری بر دورههای مختلف زندگی و اسارت حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابی و بیان خاطراتی از زبان وی است که در سه بخش تدوین و ارائه شده است. بخش نخست به ارتباط حجتالاسلام ابوترابی با شهید سیدعلی اندرزگو در دوران قبل از انقلاب و مبارزه آنها علیه حکومت پهلوی و گوشههایی از ویژگیهای شهید اندرزگو میپردازد. بخش دوم خاطرات آشنایی حجتالاسلام ابوترابی را با افرادی مانند شهید مصطفی چمران و دوران اسارت بیان میکند. در بخش سوم نیز خاطراتی از سایر علمای همعصر ایشان نقل میشود.
گزیدهای از کتاب: با اینکه عراقیها معمولاً راست نمیگفتند، ولی آن شب به وعده خودشان عمل کردند. آخر شب بود که دوباره همان سرهنگ برای بازجویی آمد و هنگامی که جوابهای اول شب را گرفت، میخی را روی سرم گذاشت و با سنگ بزرگی روی آن زد، صبح هیچ نقطهای از سرم جای سالم نداشت و همه جایش شکسته و خونآلود بود.
«بوسه بر میلههای قفس»
این کتاب به خاطرات خودنگاشت جانباز و آزاده یزدی، کرامت یزدانی از دوران اسارت است که در چندین بخش به نگارش درآمده است. کرامت یزدانی سال 1363 در عملیات بدر به اسارت درآمد. سالهای اسارت این آزاده در اردوگاههای رمادی 2، کمپ 7 و رمادی 3، کمپ 9 سپری شد.
گزیدهای از کتاب: بر اندیشه خود مشت میکوبیدم. کاش فانوسفروش دورهگرد روستای کویری در این حوالی شب بر من عبور میکرد تا فانوسی را به عاریت میگرفتم تا فانوس دریایی این اقیانوس کوچک سیاهچاله تاریک بودنم شود و روشنایی بر من نور بپاشد.
«جنگ را ما شروع کردیم»
این کتاب عنوان یادداشتهایی مستند از نویسنده است که در خصوص گذراندن چندین ماه در اردوگاههای اسرای عراقی در ایران ثبت و ضبط شده است. یکی از ویژگیهای بارز و برجسته این کتاب، مستندبودن رخدادها و در نهایت جلب اعتماد مخاطب است. «نحن بدانا الحرب»؛ یعنی جنگ را ما شروع کردیم، جملهای بود که یک اسیر بعثی بسیار متعصب و شرور به نام سلیمان با خون خودش روی دیوار درمانگاه یکی از اردوگاهها نوشت.
گزیدهای از کتاب: محل مأموریت من بهعنوان یک سرباز مسئول دژبان نگهبانی کمپ ۲ یاهمان کمپ ضلع شمالی بود. چادر دژبانی در ورودی کمپ بود و ما یعنی دژبانها مسئول کنترل ورود و خروج، تفتیش، آمارگیری و ارسال گزارش به ستاد فرماندهی بودیم. وضعیت کاری در عین حال کنجکاوی من سبب میشد تا به بهانههایی وارد کمپ شوم و با دقت بیشتری اوضاع را زیر نظر بگیرم.
«اردوگاه موصل، (جلد 3)»
این کتاب خاطرات اسارت چهار نفر از آزادگان شرکت سهامی پتروشیمی بندر امام خمینی(ره) است که در اردوگاه موصل اسیر دشمن بعثی بودند.
گزیدهای از کتاب: کار خاصی با حاجآقا نداشتم، فقط میخواستم چند دقیقه کنارش باشم و با او قدم بزنم. وقتی نوبت به من رسید، رفتم کنار حاجآقا و خودم را معرفی کردم. ایشان هم لبخند شیرینی زد و بلافاصله دستانم را در دستش گرفت. عادت همیشگی ایشان بود. هرکس که کنارش میرفت، دستش را میگرفت و سپس با هم راه میرفتند. زمانی که دستم را در دستانشان گذاشتم، احساس کردم که تمام ملائکه زیر شانههایم را گرفتند و مرا به عرش میبرند. احساس زیبایی که هرگز فراموش نخواهم کرد. وقتی از ایشان جدا شدم، گویی دوباره به زمین خاکی بازگشتهام.
نظر شما