قائمی نیا گفت: الهیات شناختی باید در مطالعات اسلامیتاسیس شود و با توجه به سنت انتقادی در غرب این حوزه هم باید در مطالعات اسلامی شکل بگیرد.
حجتالاسلام علیرضا قائمینیا در کارگروه دوم این نشست طی سخنانی گفت: در دین شناسی شناختی ما چهار حوزه داریم که بعضیهایشان سر و صورت شسته رفتهای دارد و بعضیها صورت مشخصی ندارند. حوزه اول دین شناختی است که رویکردی الحادی دارد و تلاش میکند به کمک تحلیلهای عصب شناختی، موضوع را تبیین کند.
او افزود: علوم شناختی دو نسل دارد. نسل اول با نظریه محاسباتی ذهن مطرح میشود که ذهن را مانند کامپیوتر در نظر میگیرد. نسل دوم تحت تاثیر مدلهای عصب شناختی است. ملکه نسل اول هوش مصنوعی و ملکه نسل دوم علوم شناختی، عصب شناسی مطلق و شناختی است. این 2 مدل به این معنا نیست که یکی از بین رفته باشد. هر دو به موازات هم پیش میروند. مباحث دین هم تحت تاثیر هوش مصنوعی یا عصب شناسی است.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه حوزه دیگر نوروتئولوژی است که با عنوان الهیات عصب شناسی شناخته میشود توضیح داد: این الهیات عصبشناختی زیرمجموعه علم و دین است و هر رویکردی را نمیپذیرد و همه را به فرآیندهای مغزی برنمیگرداند و رویکرد معتدلی دارد.
به گفته او، حوزه دیگر، الهیات دیجیتال است که به حوزه هوش مصنوعی مرتبط است و دست کم سه یا چهار موضوع دارد. اولین موضوع دیجیتال گاد است که کتابی هم به همین نام دارد. اصل بحث این است که با استفاده از هوش مصنوعی مفاهیم دینی تعبیر شوند یعنی خدا تعبیری دیجیتال داشته باشد. مانند بحث اصلی هوش مصنوعی که میگویند در سال 2050 هوش مصنوعی به قادر مطلق تبدیل میَشود. بحث روح دیجیتال نیز به همین روش شکل میگیرد که مثلا بتوانیم آنچه در ذهن داریم را در کامپیوتر ذخیره کنیم.
او با اشاره به بحث رستاخیز دیجیتال اظهار کرد: یعنی بعد از مرگ جسمیهمچنان بشود به واسطه اطلاعات منتقل شده، زنده بود. زمینه چهارم، الهیات شناختی است که رویکرد الهیاتی به علوم شناختی دارد. همانطور که یک عالم میتواند الهی دانان را نقد کند الهی دان هم میتواند عالم را نقد کند.
او ادامه داد: عصب شناسی شناختی، روان شناسی شناختی، زبان شناسی شناختی، فلسفه ذهن زمینههای اصلی علوم شناختی است و علوم کامپیوتری و تئولوژی نیز به این زمینهها اضافه شده است. مباحث انسان شناسی شناختی هم با دین شناسی شناختی ارتباط یافته است.
قائمینیا با بیان اینکه در دین شناختی برخی تعهدات وجود دارد یادآور شد: دین را نباید یک شی مستقل در نظر گرفت. دین هم مانند خیلی چیزها توسط مغز انسان به تملک در میآید. دین به یک حوزه ذهنی مستقلی نیاز ندارد و وضعیت خاصی ندارد. این پیش فرضها درباره دین شناسی شناختی وجود دارد که قابل نقد است.
او با بیان اینکه بسیاری از مطالبی که در علوم شناختی مطرح میشود بیشتر رویکرد فلسفی دارند که بر رویکرد علمیسوار شدند گفت: فیزیکالیسم یک رویکرد فلسفی است که بر فلسفه ذهن وارد شده است وانواع آن اعم از فیزیکالیسم مضمونی و روش شناختی در علوم شناختی تاثیرگذاشته اند.
او با نقد فیزیکالیسم گفت: الهیات شناختی باید در مطالعات اسلامیتاسیس شود. با توجه به سنت انتقادی در غرب این حوزه باید در مطالعات اسلامیهم شکل بگیرد.
رضا خسروآبادی استاد دانشگاه شهید بهشتی نیز در ادامه این نشست طی سخنانی گفت: موجی در چند دهه اخیر داخل علم شروع شده است که به سمت کاربردی کردن علوم پیش میرود و این کار با هدف همگرایی علوم شکل میگیرد تا درک ما از جهان بالا برود و کاربردهای جدید به وجود آید.
او ادامه داد: Cognitive science یکی از این ستونهای علمیاست. آنجایی که پندارهای ذهنی از معرفتشناسی جدا میشود و از دیدگاه فلسفی، شک به آن کمتر میشود. این ادراک یادگیری و فهم به عنوان علم جدید در تاریخچه علم به دوران افلاطون و بقراط برمیگردد. این موضوع به صورت یک تجربه و بازنمایی دانش به نظرات سقراط میرسد که تجربه و بازنمایی دانش از طبیعت تاثیر میگیرد.
او با اشاره به ورود به هوش مصنوعی و ارتباط آن با علوم شناختی افزود: در مباحث مدلینگ سطح رفتار، شناخت و عملکرد مغزی مطرح است و هر کدام از اینها با شاخصهایی سنجیده میشود و در نهایت شناختی از جهان حاصل میشود.
به گفته خسروآبادی، اگرچه تغییر در یک نقطه مغز موجب تغییر در شناخت میشود اما بر خلاف آنچه برخی میگویند نمیشود همه تغییرات شناختی را به تغییرات مغزی ارجاع داد.
حسین وفاپور دیگر سخنران این نشست بود. او با بیان اینکه با پیشرفت علوم شناختی فاصله و مرز بندی دوگانههای ذهن ما در حال از بین رفتن است از جمله فاصله علم و فلسفه کمتر شده است عنوان کرد: دومین دوگانه علوم انسانی و علوم طبیعی در این میان کمرنگ تر شده است. سومین دوگانه علم و الهیات است و علومیمانند الهیات عصب شناسی جدی تر شده و رشتههای جدیدتری در حال تاسیس است. چهارمین مرزبندی دوگانه روح و جسم است. بحث روح اهمیت در رویکرد فلسفی دارد ولی مباحث مانند تبیین آگاهی، اراده آزاد برای تبیین این مباحث تعیین کننده است.
او افزود: این دوآلیسم روح و جسم با کار دکارت به صورت جدی تری خود را نشان داد. علوم شناختی میتواند به درک وحی، الهیات، معاد و ... کمک کند.
به گفته این استاد دانشگاه، همچنین تصور از آگاهی نیز با کمک علوم شناختی قابل تببین است. بحث قاصر و مقصر، تبیین تجربه دینی، تجربه وحی و ... با علوم شناختی قابل تبیین است.
او ادامه داد: از پیش از سقراط بحث نفس بسیار جدی بوده و یکی نفس را آتش، خاک، و ... میدانستند اما در سنت کلامیخود اکثر متفکران نفس را جسم میدانستند و نگاه سطحی به آیات و روایات هم همین را تایید میکردند و نفس را جسم مادی میدانستند.
این استاد دانشگاه در ادامه به تشریح دیدگاههای فلاسفه اسلامیدرباره نفس پرداخت و گفت: شیخ اشراق میگوید نفس به وجود نمیآید و بعد از به وجود آمدن بدن به آن ملحق میشود. در ابن سینا برعکس شیخ اشراق نفس حادث است و بعد از ایجاد جسم نفس به بدن ملحق میشود و ارتباطی با جسم ندارد. جسم بعد از رسیدن به حدی از اعتدال میتواند نفس را دریافت کند. برای واسطه بین نفس مجرد و جسم مادی نیازمند روح بخاری است. صدرا هر دو این نظریه را رد میکند و اتحاد نفس و بدن را بیان میکند.
او با بیان اینکه نگاه تطبیقی به رویکرد صدرا با علوم شناختی داشته گفت: ما به این دو آلیسم نفس و بدن امروز نیاز نداریم. شواهد علم و پزشکی هم به این کمک کرد که نشان دهد فعالیتهای مادی مغز روی روح تاثیر دارد.
وفاپور با اشاره به نگاه فیزیکالیستی گفت: بر این اساس نظریه نوظهور گرایانه بر مبنای فلسفه ذهن و آگاهی ظهور یافت که نشان میداد چیزهایی به وجود آمده که قابل ارجاع به ذهن نیستند به عبارتی قابل تولد از موجودات مادی هستند اما قابل تقلیل نیستند. ویژگی نوظهورگرایی هم آگاهی است.
حسین شیخ رضایی عضو هیئت علمیموسسه حکمت و فلسفه ایران درباره تعامل فلسفه و علوم شناختی سخنرانی خود را ارائه کرد و گفت: بدیهی است که علوم شناختی وضعیت خاصی دارد و میتواند با همه علوم مرتبط باشد و هر کاری در رشتههای دیگر به کمک سخت افزار مغز و نرم افزار شناخت انجام میشود میتواند به علوم شناختی ارتباط پیدا کند.
او ادامه داد: در حوزه فلسفه این شاید جالب توجه تر باشد چون علم عقلی و پیشینی تصور میشود اما علوم شناحتی علمیتجربی و پسینی است. رشتههای فلسفه به علوم شناختی واکنش نشان دادند مثلا تعامل فلسفه اخلاق با علوم شناختی بسیار جالب است و شاید نظامهای سنتی هنجاری با علوم شناختی زیر سوال میرود.
او با اشاره به فلسفه علم و علوم شناختی افزود: ما میتوانیم فلسفه علوم شناختی داشته باشیم یا فلسفه شناختی علم. این دو مقوله متفاوت از هم است. من البته درباره فلسفه شناختی علم حرف میزنم
شیخ رضایی با اشاره به اینکه به شکل سنتی تفکیکی در فلسفه علم مطرح بوده یادآور شد: دانشمند دو کار انجام میدهد یکی در مقام گرد آوری و کشف و دیگری در مقام داوری و تایید کار میکند. کار نخست دانشمند در حوزه فلسفه علم قرار نمیگیرد و در روانشناسی میگنجد چون شبیه خلاقیت است. پس فیلسوف علم در این مقام حرفی برای گفتن ندارد ولی فلیسوف علم کارش از جایی شروع میشود که یک نظریه دارید و میخواهید آن را ثابت یا ابطال کنید. از این منظر فلسفه علم یک نظام پیشینی است که با یک الگوی عقلانی و مقابل تجربه پژوهشها را بررسی میکند. فیلسوف علم منطق کار علمیرا شرح میدهد. گویی فیلسوف علم در جایگاه داور عقلانیت مینشیند.
این استاد فلسفه با بیان اینکه یک چرخش تاریخی در فلسفه علم با کتاب تامس کوهن رخ داد که این تصویر را عوض کرد و آن را از جایگاه پیشینی به جایگاه پسینی نزول داد توضیح داد: به این معنا که فیلسوف علم باید به تاریخ علم نگاه کند و اگر از منطق علمیحرف میزند باید برساخته از این پرکتیس باشد. مطابق با این چرخش این اتفاق رخ داد که دو جور فلسفه علم داریم؛ یکی فلسفه علمیکه به داستانهای تمام شده علم میپردازد و دیگری علم ورزی است و فلسفه علم نگاه کند در دوره داوری یک نظریه چه رخ میدهد.
او تاکید کرد: این رویکرد دوم امروز به شکل جدی دنبال میشود و این یکی از وظایف فیلسوف علم است. در اینجا علوم شناختی حرفی برای گفتن دارد و میتواند استعارههای فهم ما را عوض کند.
شیخ رضایی سه رویکرد برگرفته از علوم شناختی را شرح داد و افزود: یکی از اولین تعاملات فلسفه و علوم شناختی این است که ما پدیدههایی را داشتیم که با کمک علوم شناختی میتوانیم آن را ببینیم و تحلیل کنیم. به طور مثال پدیده خطاهای شناختی در این دسته قرار میگیرد.
به گفته این استاد فلسفه، مطالعات جالب توجهی انجام شده که ما خطاهای شناختی داریم که مصادیق قابل توجه در تاریخ علم معاصر داریم و یک الگوی تکرار شونده هم در این زمینه وجود دارد. ما به عنوان عوامل شناختی ضعفهای شناختی داریم و اطلاعات ما از سیستمهای شناختی کامل نیست و با اطلاعات ما از سیستمهای خطی متفاوت است. یکی از خطاهای ما در این مواجهه ساده سازی بیش از حد است و آن را به سیستمهای خطی تقلیل میدهیم. ما نمیتوانیم آثار بلند مدت را در نظر بگیریم و بیشتر روی آثار کوتاه مدت تمرکز میکنیم.
او گفت: فیلسوفان علمیکه در این حوزه کار میکنند سعی میکنند درباره خطاهای شناختی در تاریخ مصداق بیاورند.
به گفته شیخ رضایی، دومین رویکرد این است که علوم شناختی به ما کمک میکند روی تحلیلها و تبیینهایی که داشتیم تجدید نظر کنیم. نظریه ای که کوهن در کتابش ارائه کرد از رواشناسی گشتالت گرفته شده بود و تغییرات شناختی را صفر و یکی میدید. او فکر میکرد کار دانشمندان در علم همین طور است و نیوتن در مقایسه با ارسطو در یک لحظه ناگهانی تاریخی یک پدیده را طور دیگری میبیند و به همین دلیل میگفت این پارادایمها با هم قیاس ناپذیرند و این ایده همواره این سوال را مطرح میکند که اگر این طور باشد عقلانیت، پیوستگی، انباشت علمیو ... چه میشود.
شیخ رضایی عنوان کرد: فیلسوفان متعددی سعی کردند با علوم شناختی نشان دهد که با استفاده از این علوم سوالات مطرح شده در پی نظریه کوهن از بین میرود و دیگر همه چیز صفر و یکی نیست و ما مدلهای مختلفی برای تحلیل و تبیینها داریم و به عبارتی اکولوژی از مفاهیم داریم. بنابراین این را میتوان در تاریخ برایش مصداق پیدا کرد.
او ادامه داد: بنابراین چهارچوب تبیین کننده در فلسفه علم در پرتو علوم شناختی درونش تجدید نظر میشود. سومین نمونه هم این است که علوم شناختی میتواند فلسفه فلسفه علم را تغییر دهد و از این منظر فیلسوف علم پیش فرضهای بزرگتری دارد مبنی بر اینکه علم چه باید باشد؟
رضا ماحوزی نیز آخرین سخنران این نشست بود که درباره کانت و علوم شناختی سخن گفت و افزود: دیدگاهها کانت در دو کتاب نقد عقل محض و انسان شناسی از منظر پراگماتیک مورد بررسی قرار گرفته است. این بحث بسیار گسترده و پیچیده است و ما حدود صد سال است با نقد عقل محض دست و پنجه نرم میکنیم و هنوز هم ابهام داریم.
او افزود: بهترین راهنما برای من محدود کردن بحث روی تاثیر کانت بر کارکردگرایی دوران معاصر است که روی علوم شناختی تاثیر گذاشته است. رویکرد کانتی ذهنی بر روان شناسی تاثیر داشته و 60 سال قبل هم بر کارکردگرایی تاثیر گذاشته است. در کارکردگرایی استنتاج معطوف به بهترین تبیین این موضوع مطرح است.
او با بیان اینکه استنتاج استعلایی کانت از سه ایده تشکیل شده عنوان کرد: ذهن، کارکردهای تعیین کننده در شناخت و ترکیب مفاهیم در دو سطح حکم ووحدت تجربه این سه ایده هستند. مفهوم کلیدی کانت برای این سه ایده مفهوم پیشین است که وزن بیشتری را نسبت به استنتاج بهترین تبیین نزد کارکردگرایان دارد.
به گفته ماحوزی، در هر سه سطح ذهن به شناسایی خود مبادرت میورزد تا ببیند چه عناصری دارد و در چه حوزههایی میتواند به شناخت معتبر برسد و آنجا که به مشکل میخورد به خصوص در متافیزیک چه باید بکند.
این استاد فلسفه گفت: ذهن خودآگاهی انتقادی دارد و از این منظر نقش مهمیدر احکام تالیفی پیشینی دارد. احکام تالیفی پیشینی برخلاف آنچه در زبان فارسی موجود است ساخته میشوند با اینکه در ذهن حضور دارند. این احکام بدون شهود توتولوژیک هستند.
عضو هیئت علمیموسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی افزود: آنچه امروزه ما در علوم مدرن میشناسیم همین گزارههای تالیفی پیشینی تشکیل میدهند. سوالی که کانت مطرح میکند این است که احکام تالیفی پیشینی در دو سطح چگونه ساخته میشوند و چه کسی به وجود آن پی میبرد؟ اگر ذهن ما خودش را واکاوی میکند بر اساس کدام مجوز خودش را از جریان فعالیت روزمره آزاد میکند تا به شناخت خودش در سطح دوم برسد؟
به گفته او، برای شخص کانت هرگونه ذهن شناسی استعلایی پیشینی بر اساس درونی نگری تجربی به دست میآید و ما نباید این نوع از ذهن شناسی را به سوی «من» ببریم.
ماحوزی در ادامه احکام علمیو وحدت تجربه صحبت کرد و توضیح داد: کانت معتقد است فعالیت ذهن بخش قابل توجهی از معرفت شناخت و تجربه است. فرایند تولید علم نزد کانت این است که صورتی از اشیا وارد ذهن ما میشوند بعد مکان مند و زمان مند میشود بعد قوه خیال آن را بر اساس نظم مکانی و زمانی وحدت میبخشد و صورت عینی میدهد تا پیوند میان اجزا صورتها شکل بگیرد. کانت اسم این مرحله را بازسازی میگذارد. در مرحله بعد قوه حکم مقولاتی صورتهای پشینی فاهمه را اطلاق میکند تا اعیانی متعین ساخته شود. کانت از این فرایند تحت عنوان بازشناسی یاد میکند. در بازشناسی تمام صورتهای مشترک و شبیه هم تثبیت زمانی و مکانی مییابند. چگونگی این فرایند توسط کانت شرح داده میشود.
به گفته ماحوزی، مرتبط با عمل بازشناسی کانت از مرحله دیگری یاد میکند که به کلیت تجربه مرتبط است و دو وضعیت توسعه تجربه موجود و جریان خود تجربه در آن تحلیل میشود.
او ادامه داد:کانت در نیمه دوم عقل محض میگوید به هیچ عنوان ما اجازه نداریم شناخت از من و خود را شناختی از اشیا عینی بدانیم و آن را متعلق شناخت بدانیم و شناخت تقویمیاز آن به دست دهیم.
ماحوزی با بیان اینکه مساله دیگر این است که این بحث علی رغم تاثیر روی کارکردگرایی و روان شناسی فرویدی گذاشته آن را تصحیح کرده است ادامه داد: الفاظ اشاری به هیچ عنوان نمیتوانند ذاتی باشند و به من برگردند هرچند در عمل این اتفاق رخ میدهد پس تصویر من در جریان شناخت در مقام سوژه نمیتواند مبنایی بر این باشد که من واقعا چنین است!
او در پایان گفت: برای کانت دو وجه شناسایی در حین عدم شناسایی خود قابل جمع است. ما به شیوه ابداکشنی این شرایط را استنتاج میکنیم بی اینکه اجازه داشته باشیم لوازم آن را در نظر بگیریم.
او یادآور شد: این نگاه در 25 سال اخیر محل توجه علم شناختی قرار گرفته، اینکه تجربه نیازمند وحدت آگاهی است. وحدت آگاهی نیازمند پیوند میان محتواهای تجربه است و اینکه شناسایی کارکرد ذهن در حصول تجربه نباید به رئالیسم خام ذهن منجر شود.
نظر شما