در مقدمه کتاب «کیمیاگر عشایر» آمده که برای شکستن قرق عشایر یا باید اسم شب را بلد بود و یا با یاغیگری قرق را شکست، این کتاب از کدام شیوه برای شکستن قرق عشایر استفاده کرده است؟
من چون به دیوانگی خودم اعتراف کردهام، ممکن است خوانندگان کتاب حرفهایم را خیلی جدی نگیرند! اما در پاسخ به نخستین پرسش شما باید بگویم که در این کتاب از هر دو روش برای شکستن قرق استفاده شده است. با توجه به اینکه من خودم عشایرزاده هستم، با سبک و سیاق زندگی و اخلاق و مرام عشایری و ایلی کاملا آشنا هستم و با رعایت یک سری خط قرمزها، وارد حریمهایی شدهام که پیش از این نویسندگان حاضر به پذیرفتن خطر و ورود به چنین فضاهای ممنوعهای نشدهاند. البته بخشی از این ادبیاتِ نوشتاریِ پیشگفتارِ کتاب، برای ایجاد هیجان برای مخاطبان بوده است نه اینکه من واقعا هنجارشکن باشم. اگر هم قرار باشد قرق را بشکنم حتما با اسم شب وارد میشوم نه با یاغیگری!
کتاب «کیمیاگر عشایر» که نوشتهاید متنی معلق بین ییلاق و قشلاق دارد، تا چه میزان در کسب رضایت خواننده موفق بوده است و چه بازخوردی داشت؟
کتاب «کیمیاگر عشایر» در نخستین سال چاپ و در «دومین دوره جایزه کتاب سال فارس» به عنوان اثر «شایسته تقدیر» برگزیده شده و از طرف مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، لوح سپاس دریافت کرده است. افزون بر این، کتاب «کیمیاگر عشایر» به شدت مورد استقبال بانو سکینه کیانی، همسر شادروان محمد بهمنبیگی قرار گرفته است و ایشان چندین جلد کتاب را به شاگردان و دوستداران بهمنبیگی که از فرهیختگان نامدار آموزش عشایری هستند، هدیه داده است. در ملاقاتهایی که خدمت ایشان برای عرض ادب و پیشکش کتاب رسیدم، از سبک نگارش کیمیاگر عشایر، بسیار خوشنود بود و میگفت از خواندن کتاب لذت میبرد هرچند که گهگاهی هم احساسی میشود و اشک بر گونههایش مانند قرهقاج جاری میشود.
همچنین، اینجانب نیز کتاب کیمیاگر را برای چند تن از همکاران دانشگاهی و دوستان عزیز علاقهمند به شخصیت و آثار بهمنبیگی، پیشکش کردم که بازخورد بسیار دلگرمکنندهای در پی داشت. برخی از دوستان و همکاران دانشگاهی، سبک نگارش کتاب «کیمیاگر عشایر» را نزدیک به سبک «مدیر کل افسانهای» قلمداد کردهاند و این افتخار بسیار بزرگی برای نویسنده کتاب است، حتی اگر تنها یک تعارف دوستانه و دیپلماتیک باشد!
شما از بهمنبیگی با عنوان کیمیاگر عشایر یاد کردهاید، آموزشی که بهمنبیگی برای عشایر به یادگار گذاشت، چگونه ادامه یافت و امروز چه سرانجامی یافته است؟
آموزش بهمنبیگی در زمان خودش آنقدر نوآورانه و بی همتا بود که جایزه یونسکو را دریافت کرد. محمد بهمنبیگی بچه یاغیها را سرِ سُفره آموزش عشایر مهمان کرد و پس از نمکگیر شدن آنها، معلم ششدانگ تربیت کرد که خود منشا تحول در جامعه عشایری بودند. این دستاوردها به معجزه نزدیکتر است تا واقعیت!
بریدهای از کتاب کیمیاگر را برای آشنایی با ماهیت کتاب و شخصیت بهمنبیگی میآورم:
[بهمنبیگی ژنرال بی نشان و افسر بیستاره بود. نه شاخه زیتونی، نه خوشه گندمی، نه هلال ماهی و نه خورشیدی. ژنرالی که بر شانههای ستبرش هیچ نشانی به جز دست بی نوای کودکان و دست مرحبای بزرگان نبود. ژنرال هزار ستارهای که همه ستارههایش از دبستانهای سیار و چادرهای سیاه، سَرَک کشیدند. فرمانده نابغهای که با اسم شب الفبایش، یوردهای عشایر را به کهکشان راه شیری تبدیل کرد تا مادران عشایر به جای آب مروارید در چشم، خوشه مروارید بر گردن بیاویزند. امیر شایستهای که با رمز «درس بدهید، درس بخوانید، درس بدهید، درس بخوانید»، همه سرزمینهای اشغالی عشایر را از آلها پس گرفت].
اگرچه سبک آموزشی که بهمن بیگی به یادگار گذاشت منشأ تحولی بزرگ و تکرارنشدنی بود و در چندین کتابی که توسط دانشآموختگان فرزانه و قدرشناس ایشان نوشته شده است نیز به شدت مورد تاکید قرار گرفته است، اما شوربختانه این سبک آموزش که بسیار کارآمد و تاثیرگذار بود، دیگر در آموزش و پرورش عشایری کشور ادامه نیافت.
[آنچه امروزه با عنوان «مدرسه های زیستمحیطی» در کشورهای پیشرفته جهان مطرح است، نیم قرن پیش توسط بهمنبیگی و آموزش عشایری، جایزه یونسکو گرفت. تمام ساز و برگ نظامی بهمن بیگی، تعدادی کتاب، دفتر و قلم بود. سنگرهایش، دبستانهای عشایری بود، با سرباز معلمهایی که تفنگی بر دوش نداشتند، اما قلمی در دست داشتند. سردار بهمن بیگی آمده بود تا با آموزش الفبا به پابرهنگان و بی نوایان عشایری، نشان دهد که بهترین شیوه «پدافند غیر عامل»، همین الفباست. سپر موشکی بهمن بیگی برای پاسداری از حریم یوردها، چادری سفید به همراه تخته سیاه، گچ و مداد و تعدادی سرباز-معلم جان بر کف بود].
جملهای از کتاب طلای شهامت وام میگیرم تا با دیدگاه ژرف و خردمندانه بهمن بیگی بیشتر آشنا شویم:
«از نظم قبرستانی کلاسها بیزاریم. قبرستانها از همه جا آرامتر و ساکتتر و منظمتر هستند. ما با زندهها سر و کار داریم. من از میان کودکان خانه به دوش و بی نام و نشان وطن، هزاران معلم، مهندس، ادیب و مدیر پرورده بودم. نگاهی به یاغیان گمراه دیروز و یاغیزادههای دانشمند امروز نشان میدهد که گفتههای من لاف و گزاف نیست.»
رموز موفقیت تعلیمات عشایر که بهمنبیگی پایهگذار آن بود از دیدگاه کتاب «کیمیاگر عشایر» چگونه بیان شده است؟
در کتاب کیمیاگر، از زوایای گوناگونی به این موضوع پرداخته شده است، اگرچه برخی از مطالب آن نیز به نوعی تکراری بوده و پیش از این نیز به شیوههای گوناگون توسط دانشآموختگان آموزش عشایر، بیان شده است. چون نام فصلِ «رمز و رموز موفقیت تعلیمات عشایر» برگرفته شده از یک مصرع نغز از یک غزل سعدی است، در این جا به دو بیت از غزل معروف شیخ اجل بسنده میکنم و خواندن اصل مطالب را به خوانندگان علاقهمند به بهمنبیگی، واگذار میکنم.
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن، چو پند می ننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
آموزش عشایری که بهمنبیگی پایهگذاری کرد، چه تاثیری بر حفظ و احیای محیطزیست مناطق عشایری داشت؟
بهمنبیگی تفنگ را از دست بچههای عشایر گرفت و قلم به دستشان داد و به عبارتی به بهترین و آسانترین شیوه ممکن، خلع سلاحشان کرد. خونی که در رگهای نوباوگان عشایری برای شکار میجوشید، حالا جوهر خودکارشان شده بود. همین روش به اندازه کافی زیستمحیطی و به بیان امروزی اُرگانیک بود تا اثر پایدار داشته باشد. در فصل ماجرای عاشقانه قوچ سینهسرخ دنایی کاملا در این زمینه صحبت شده است.
حالا برای درک خدمت زیست محیطی بهمن بیگی به مناطق عشایری، بهتر است ابتدا سفری به «بخارا» داشته باشیم و سپس برگردیم سر «اجاق»:
«گهوارهها به یاد شکار میجنبید و سنگهای گورها با تصاویر اسب و تفنگ زینت مییافت. کار به جایی رسیده بود که بسیاری از نغمات و اشعار عاشقانه ایل، از سواری و شکار سخن میگفت.»
«با آنکه عشایری بودم، به جای تفنگ و فشنگ، قلم و کتاب را انتخاب کردم، معلم شدم و آموزش عشایری را به راه انداختم. مردان ایل عاشق تفنگهای گلولهزنی آلمانی بودند و فرزندانشان عاشق تخته سیاههای آلمانی.»
سکینه کیانی و محمد بهمنبیگی
دوران پسا بهمنبیگی برای ایلات و عشایر ایران در کتاب «کیمیاگر عشایر» چگونه تبیین شده است؟
بهمنبیگی در چند دههای که آموزش عشایر را پایهگذاری کرد و به مراحل پایانی نزدیک کرد، نقش «پدر معنوی» عشایر و ایلات ایران را داشت و بنابراین، دوران پسابهمن بیگی، مانند دوران یتیمی است و انگار زندگی عشایر و ایلات ایران از یک حالت بهشتی و امیدوارانه به یک برزخ دلواپسانه وارد شد که هنوز هم ادامه دارد.
دوران پسا بهمنبیگی برای عشایر چندان شگون نبوده است. بهمنبیگی میانههای یک انقلاب الفبا خانهنشین شد و بسیاری از برنامههایی که برای نیک فرجامی و سربلندی عشایر در سر داشت، ادامه نیافت. اگرچه بهمنبیگی آل را از همه سرزمینهای عشایر بیرون راند و همه زلیخاها بدون هیچ ترسی امید فرزندآوری داشتند اما متاسفانه آل خشکسالی به شدت عشایر را در تنگنا قرار داده و ایلیاتیها و عشایر ایران به همین دلیل و البته مسایل دیگری که کمتر از آل خشک سالی تقصیر ندارند، روزگار شایسته و درخوری را سپری نمیکنند.
نگاه کتاب «کیمیاگر عشایر» در خصوص آموزش عشایر توسط بهمنبیگی و تاثیر این آموزش بر زبان فارسی چگونه است؟
بهتر است پاسخ به این پرسش را با بریده کوتاهی از کتاب «کیمیاگر عشایر» آغاز کنم:
[انشانویس سالهای آخر دبیرستان علاوه بر اینکه عاشق «قرهقاج» بود، عاشق پروپا قرص «زبان فارسی» هم بود. قرهقاج و زبان فارسی همدستی کرده و «معشوقه» سومی هم برای بهمنبیگی دست و پا کردند و آن هم «آموزش عشایر» بود. هر چند شیخ سعدی عقیده داشت که دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، ولی سه معشوقه در دلی جای گرفتند!
این ویژگی آهنربایی زبان فارسی خیلیها را در طول هزارهها، مجذوب و مسحور کرده است. واژههای نرم و حریر گون، طناز و عشوهگر زبان پارسی، خیلی از سرزمینها را بی نیاز به شمشیر و جنگ و خونریزی و نیزه و سرنیزه، تسخیر کرده است. خیلیها برای فتح این قلمرو آمدهاند اما زبان دلربای فارسی، قلب آنها را فتح کرده است و همین جا ماندهاند و «شهروند» سرزمین زبان پارسی شدهاند].
[شیوه آموزش بهمنبیگی، خدمتی ستایشآمیز و گرانسنگ به زبان و ادبیات فارسی کرد. او عاشق زبان فارسی بود و عشق به این زبان شیرین و کهن را در دل بچههای عشایر شعلهور ساخت. او خردمندانه از نظم و نثر فارسی و به ویژه شعر فارسی استفاده کرد تا بچههای با استعداد اقوام و ایلات ایران، به ایرانی بودن خود افتخار کنند. در دبستانهای بهمنبیگی حرمت درس فارسی از سایر درسها بیشتر بود و شعر فارسی تاج سر همه درسها بود.
رودخانههای نظم و نثر جهان، از سرزمین تمدنخیز و شاعرپرور پارس سرچشمه میگیرند. این حوضه شعرخیز، جغرافیای خشک و نیمه خشکی دارد، اما تمدنی چهار فصل و همیشه سبز را آفریده است. اگر خداوند آب را از این سرزمین دریغ داشته است، شعر تر را به آن بخشیده است. آنهایی که فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و مولانا را میشناسند، میدانند که ما سهمی در کرات و دیگر منظومهها هم داریم].
شادروان محمد بهمنبیگی، زبان فارسی را که عاشق آن بود، محور وحدت عشایر و ایلات ایران قرار داد که نشاندهنده اوج خردمندی و آیندهنگری ایشان بوده است. زبان فارسی مانند یک اکسیر عمل کرد و معجزهای در زمینه آموزش عشایر رخ داد که شاید کمتر جایی در تاریخ آموزش جهان، چنین دستاورد بزرگی به دست آمده است. اگر نوشداروی زبان پارسی نبود، آموزش الفبا به بچههای ایلات و عشایر ایران دچار چند دستگی قومی میشد و ره به جایی نمیبرد. اگر همین عامل وحدت (زبان پارسی) نبود، اردوهای باشکوه عشایری هرگز با آن عظمت و هیمنه و با حضور همه قومیتها، برگزار نمیشد.
زبان فارسی در سراسر جغرافیای عشایری و ایلی ایران به هر چادری وارد شده بود و این قند پارسی کام همه ایلیاتیها و عشایریها را شیرین کرده بود.
حالا که صحبت از شیرینی زبان فارسی است، اجازه بدهید برویم سراغ متنی شِکَرین و کوتاه از کتاب طلای شهامت و با آرزوی شیرینکامی برای همه مردم ایران و به ویژه ایلات و عشایر میهنپرست و سخاوتمند، به پایان این پرسش و پاسخ ایلی و عشایری در مورد کتاب «کیمیاگر عشایر» برسیم:
«دست پروردگانم در فارس، قند پارسی را برای کودکان همه عشایر ایران میبردند. شاهسونها و زاگرسنشینها، زبان شیرین فارسی را با لهجه شیرازی تلفظ میکردند. اطفال عرب زبان خوزستان، اشعار سهراب سپهری را بهتر از کودکان کاشان میخواندند».
کتاب «کیمیاگر عشایر» نگاهی است دیگرگونه به زندگی محمد بهمنبیگی به قلم دکتر همایون فرهمند که در شمارگان 1000 نسخه و با قیمت 65هزارتومان توسط انتشارات قشقایی شیراز چاپ و راهی بازار نشر شده است.
نظر شما