کتاب «شب چهلم» مجموعهای از ملاقاتهای نورانی مردم با امامِ حاضر را روایت میکند. شب چهلم ما را پای حرف آدمهایی مینشاند که امام (عج) را دیدهاند و میگویند: «او نزدیک ماست، کنار ماست، میان شهرها رفتوآمد دارد، در مجالس شیعیان حضور دارد، از بیچارگان دستگیری میکند، با حقجویان سخن میگوید، همینقدر نزدیک و آشنا...»
در بخشی از متن کتاب میخوانیم:
«او جلو میایستد و من پشت او، قامت میبندم و او شروع میکند به قرائت. صوتش اما مرا از خود بیخود میکند، زیبایی و شیرینی قرائتش را هیچکجا نشنیدهام. آرام سر بلند میکنم، باور کردنی نیست. او در هالهای از نور فرو رفته، نوری سبز دور تا دورش را احاطه کرده و او بیتوجه به من با شیفتگی تمام نماز میخواند. تمام جانم به لرزه میافتد. امشب شب چهلم است. نکند او مولای من باشد؟ چانهام میلرزد و اشک امان نمیدهد، صدایش توی سرم میپیچد: «سینه تو! عافیت یافت و آن زن را به زودی خواهی گرفت و امّا فقرت، به حال خود باقی است تا بمیری».
نظر شما