شهید احمد مکیان در اول فروردین سال 1373 در خانواده ای مذهبی در شهر اهواز به دنیا آمد. پدر وی از روحانیون معروف اهواز است. وی یکی از حافظان قرآن کریم و طلبه مدرسه علمیه امام رضا(ع) در شهر قم بود. احمد ملکیان در 18 خرداد 1395 در حومه استان حلب از کشور سوریه به درجه رفیع شهادت رسید. مزار شهید احمد مکیان در قطعه 31 بهشت معصومه قم است.
«اعظم محمدپور» در مورد نوشتن کتاب پسری با تی شرت کلاهدار نوشته است: با همسر شهید مکیان تماس گرفتم و قرار مصاحبه گذاشتم. محرم سال 1397 خانواده شهید مکیان از قم آمدند آبادان، خواهران عزیزم فاطمه ناصریان و نرگس قالبی راهی قم شدند و در سه روز حدود 27 ساعت مصاحبه کردند. شب شهادت حضرت معصومه (س) به همسر شهید مکیان پیام دادم و گفتم امشب تالیف کتاب را شروع می کنم. همسر شهید منقلب شدند، پیام دادند که احمد همیشه در چنین شبی پیراهن و شال مشکی می پوشید و در حرم خانم عزاداری می کرد. در این شب ما کمتر لب احمد را خندان می دیدیم. حرف های همسر شهید مکیان هم حال و هوای قلمم را تغییر داد و هم متوجه شدم خاطراتی وجود دارد که در مصاحبه ها بیان نشده است اما هرچه بود کار در 29 اردیبهشت به پایان رسید. در این مدت همسر شهید صبورانه به سوالاتم پاسخ داد و اگر کمک های او نبود، نوشتن سرگذشت شهید مکیان سخت می شد.
این نویسنده اظهار داشت: با کمک خانم زینب مکیان تصاویر زندگی احمد را در ذهنم بازسازی کردم. نمی شد از احمد بنویسم و از روح والا و خلوص و صفای پدرش چیزی نگویم، نمی توانستم او را بدون صبر و خودسازی مادرش وصف کنم؛ حتی نمی شد از او و از ماماعود و باباعود و سید جواد چیزی ننوشت. گرچه بخشی از سیره احمد ثمره تلاش خودش بود. پاکی نسل و نسب وی در تعالی روحش موثر بوده است.
زینب مکیان در مورد نحوه آشنایی خود با احمد مکیان تصریح کرد: احمد آقا پسر عمویم بود و از کودکی از ایشان شناخت داشتم.با قبول اعزامش به سوریه با او ازدواج کردم. طول زندگی مشترک ما هشت ماه بود که چهار ماه آن ، احمد آقا در سوریه بود. احمد آقا مردی کامل و به تمام معنا بود . ویژگی های ایشان اعم از مهربانی، ولایتمداری ، جسارت، مردانگی، شجاعت و غیرت در قالب جملات قابل وصف نیست.
رحیمه هاشمی، مادر شهید احمد مکیان با اشاره به هوش خارق العاده فرزندش گفت: احمد از سهسالگی بدون آموزش تنها با شنیدن صدای پدرش در هنگام نماز، قادر به خواندن نماز بود. او مصمم به یادگیری و حفظ قرآن و روایات بود.
وی در مورد اعزام شهید مکیان به سوریه یادآور شد: پسرم در سفری زیارتی به واسطه همراهی با نیروهای سپاه و فعالیت در پایگاههای بسیج و رفاقت و دوستی با مدافعان حرم، موضوع سفر به سوریه را مطرح کرد. احمد با وجود مخالفتها از جانب اقوام سرانجام عازم سوریه شد و دو سال در جبهه های آنجا خدمت کرد.
در بخشی از وصیتنامه شهید احمد مکیان نوشته است: «دوست دارم اگر جنازهام به دست شما رسید پیکر بیجان مرا تحویل گرفته و غریبانه تشییع کنید و در بهشت معصومه، قطعه ۳۱ (در جوار شهدای مدافع حرم افغانستانی) به خاک بسپارید، روی سنگ قبرم چیزی ننویسید واگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید: پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی- حتماً چنین کاری بکنید، من از روی پرنور شهدای گمنام خجالت میکشم که قبر من مشخص و جنازهام با احترام تشییع و دفن شود...هستی من یک جان بود که به پای قدم رهبر عزیزم و امت حزبالله فدا کردم، ولی افسوس که یک جان بود.»
در قسمتی از کتاب «پسری با تی شرت کلاهدار» می خوانیم: احمد از سوریه حرف نمی زد، اصلا نمی گفت چکار می کند و چطور می رود، هرچه می دانستم از زبان حسن و حسین و عمه رحیمه شنیده بودم؛ آنها هم از سید مهدی شنیده بودند رابطه شان گرم بود. به قول خودشان احمد را طعمه کرده بودند که برود زن بگیرد، اگر دیدند از پس زندگی برآمد و سخت نبود آنها برای ازدواج قدم بردارند. احمد را دست می انداختند که تو قهرمانی و شجاعت کردی متاهل شدی، احمد هم تشویق شان می کرد که متاهل شوند تا به قول خودش از این آوارگی نجات پیدا کند. کنار احمد دلم آرام بود، جوری رفتار می کرد که انگار علتی برای نگرانی وجود ندارد. من هم به آینده دور فکر نمی کردم، قرار بود ازدواج مان یک سال بعد باشد، عجله ای هم برای خرید عقد نداشتم.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم: باور نداشتم اما خاک را که روی سر عمه ریختند، او آرام تر شد، کم کم خوابش برد. مراسم تشییع که تمام شد برگشتیم خانه و گفت خواب احمد را دیدم با لباس سفید و شال سبز داخل قبرش رو نشونم داد، باغ بزرگ و زیبایی بود گفت مامان چرا ناراحتی؟ ببین چقدر حالم خوبه نگران چی هستی؟
روزهای زندگی مان با خاطرات احمد می گذشت من و عمه رحیمه زود به زود دلمان برای احمد تنگ می شد، مرتب می رفتیم سر مزارش. یک روز که با عمه رفتیم بهشت معصومه یادش آمد وقتی سر احمد باردار بوده خواب عجیبی دیده، شنیدن این خواب کمی از دلتنگی ام کم کرد.
در بخشی از این کتاب آمده است:خواستم عقب بنشینم ،عمه ها قبول نکردند. رفتم جلو نشستم. مثلا عمه ها را فرستاده بودندهمراه مان باشند تا تنها نباشیم ولی مهربانی شان گل کرد و گفتند: ما را پیاده کنید حرم. می ریم زیارت. شما هم برید پی گشت و گذارتون. نامحرم که نیستید. بی خیال بقیه.
ما هم خیلی دنبال خرید نبودیم. دوست نداشتیم خرید کنیم. یک روز در میان به اسم خرید، مغازه ها را دور می زدیم. حتی اگر خوشمان هم می آمد ، نمی خریدیم تا بیشتر با هم باشیم. هر روز یک بهانه می آوردیم. می گفتیم نشد یا پیدا نکردیم. من کم حرف بودم و بیشتر احمد حرف می زد. روز اول رفتیم ارگ سالاریه. رستوران شیکی بود. قیمت غذاهایش هم خوب بود. احمد برای هر دویمان کباب سفارش داد.
گفتنی است، کتاب «پسری با تی شرت کلاهدار»، خاطرات زینب مکیان همسر شهید مدافع حرم احمد مکیان به قلم اعظم احمدپور در شمارگان هزار نسخه در 212 صفحه با قیمت 34 هزار تومان از سوی انتشارات خط مقدم چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
نظر شما