سه‌شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱ - ۲۳:۳۰
هر که را با طمع سر و کار است، گر عزیز جهان بُوَد، خوار است

کتاب «خیاط کوچولو» از مجموعه کتاب‌های طلایی به وسیله هومان قشقائی ترجمه و از سوی نشر نو منتشر شده است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مجموعه «کتاب‌های طلایی» که به تازگی از سوی نشر نو منتشر شده، شامل 66 جلد کتاب است. هر کدام از این کتاب‌ها با حجمی کم اما بسیار پرمحتوا هستند. هر کتاب در دل خود پند و اندرزهای بسیاری نهفته دارد. جلد شانزدهم این مجموعه به نام «خیاط کوچولو» توسط هومان قشقائی ترجمه شده است.
 
ناشر درباره این مجموعه نوشته است: بیش از پنجاه سال از آغاز انتشار کتاب‌های طلایی می‌گذرد. اولین سری این کتاب‌ها به همت محمدرضا جعفری، مترجم اکثر آن‌ها، به بچه‌های هم‌سن و سال خود او و نیز یکی دو نسل بعد رسید و در دل آن‌ها جا باز کرد. چه‌بسا بسیاری از بچه‌های آن زمان اکنون پدران و مادران کودکان و نوجوانانی باشند که خوانندگان امروز این کتاب‌ها هستند.
 
در بیشتر داستان‌های این مجموعه، که به قلم نویسندگان بزرگ نوشته شده‌اند، مطالب آموزنده‌ای درباره زندگی وجود دارد و به همین سبب این‌گونه داستان‌ها هرگز نمی‌میرند. داستان برای بچه‌ها نوشته بی‌جانی نیست؛ در خیال بچه‌ها جان می‌گیرد و با آن‌ها زندگی می‌کند. امید است که خواندن این داستان‌ها به بچه‌ها گستره دید و بلندپروازی و شجاعت ببخشد و یأس و تنگ‌نظری را از آن‌ها دور کند. هدف از انتشار این داستان‌ها، بعد از گذشت نیم‌قرن، آن است که نوجوانان امروز هرچه بیشتر به کتاب و کتاب‌خوانی علاقه‌مند شوند تا شاید از میان این خوانندگان پرشور نویسندگان بزرگی پدید آیند.
 
«خیاط کوچولو» داستان جوانی‌ست به نام لاباخان که در شهر اسکندریه زندگی می‌کرد. او زیردست یکی از ماهرترین استادان خیاط شاگردی می‌کرد. لاباخان خیلی زیاد کار می‌کرد و موقع کار کردن آن‌قدر تند می‌دوخت که هرکس او را می‌دید می‌گفت: «سوزنش مثل آتش سرخ شده است و از آن دود بلند می‌شود.»
 
اما لاباخان از زندگی خود خیلی راضی نبود و همیشه توی فکر بود و غم و ناراحتی از چهره‌اش می‌بارید. هر روز ظهر، وقتی که مردم از مسجد به محل کارشان برمی‌گشتند، لاباخان لباس‌های فاخری را که با پول پس‌انداز خود خریده بود، می‌پوشید و با وقار و متانت در خیابان‌ها و چهارراه‌های شهر گردش می‌کرد.
 
لاباخان دوست داشت که یک شاهزاده باشد و وقتی استادش به او می‌گفت: «تو می‌توانستی شاهزاده خوبی باشی.» او جواب می‌داد: «تو فقط حرفش را می‌زنی، اما من به این موضوع ایمان دارم.» لاباخان برای رسیدن به خواسته‌اش دست به هر کاری می‌زد تا بتواند شاهزاده شود. باید دید که او توانست شاهزاده‌ای نجیب شود یا نه؟
 
قسمتی از متن کتاب:
«عصر آن روز، پس از آنکه خیاط‌خانه تعطیل شد و کارگرها و مشتری‌ها رفتند، نیرویی نامعلوم لاباخان را مجبور کرد که به خیاط‌خانه برگردد. در خیاط‌خانه لاباخان مدت درازی در برابر لباس‌های سلیم و سلطان ایستاد، چون دوخت خوب و پارچه ابریشمی مرغوب و رنگین آن‌ها او را مبهوت کرده بود.
عاقبت لاباخان نتوانست جلو هوسش را بگیرد و لباس‌ها را پوشید. لباس‌ها طوری اندازه‌اش بود که هرکس می‌دید فکر می‌کرد برای او دوخته شده است.
از خودش پرسید: "مگر من نمی‌توانم شاهزاده‌ای مثل شاهزاده‌های دیگر باشم؟"
بعد پیش خود فکر کرد: "مگر استادم همیشه نمی‌گوید که من برای شاهزادگی به دنیا آمده‌ام؟"
یکی از لباس‌ها را انتخاب کرد و برای یک لحظه خود را جای فرزند پادشاهی ناشناس گذاشت و تصمیم گرفت شهر اسکندریه را که مردمانش نمی‌توانستند بفهمند او برای شاهزادگی آفریده شده است، ترک کند و به جهانگردی برود.»
 
کتاب «خیاط کوچولو» ترجمه هومان قشقائی با  1100 شمارگان در 30 صفحه در سال 1401 توسط نشر نو به قیمت ۳۰ هزار تومان منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها