یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۱
هر داستانی زمان خودش را دارد/ امروز باید داستان‌های شادتری برای کودکان بنویسیم

نورا حق‌پرست، نویسنده کتاب «پروانه‌های آبی» که قصه‌ای در حال‌وهوای جنگ و دفاع مقدس است به ایبنا گفت: شناخت مخاطب امروز و نیازها و درکی که دارد بسیار بسیار متفاوت از گذشته است؛ چون زمان و شرایط اجتماعی تغییر کرده و خواسته‌های کودکان هم متفاوت شده است. امیدوارم بتوانم با شناخت نیازهای کودکان امروز، هدفمند زندگی کردن را متناسب با درک و دریافت امروزشان به آنها نشان دهم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ تقویم را که ورق می‌زنیم و به دهم اردیبهشت‌ماه می‌رسیم می‌بینیم آن پایین و احتمالا با خطی ریز نوشته شده است «آغاز عملیات بیت‌المقدس». این عملیات را که در سال 61 شروع شده است احتمالا مادرها و پدرها و مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان بهتر به یاد دارند؛ ولی آنها حالا بزرگ هستند و یک‌زمانی هم بوده است که آنها کودک یا نوجوان بودند و می‌دیدند و می‌شنیدند که جنگ چیست و عملیات‌ها چرا انجام می‌شوند. عملیات بیت‌المقدس یکی از عملیات‌های مهم و بزرگ بود که احتمالا ساراها و مریم‌های زیادی را وارد داستان «پروانه‌های آبی» کرده است؛ کودکانی که پدرهایشان را برای حفظ وطن از دست می‌دادند یا به انتظاری طولانی دچار می‌شدند. امروز بهانه خوبی است تا سری به این کتاب بزنیم و صحبت‌های نورا حق‌پرست، نویسنده آن را بخوانیم. کتاب «پروانه‌های آبی» را به تازگی هاجر مرادی تصویرگری کرده و واحد کودک‌ونوجوان به‌نشر (انتشارات آستان قدس رضوی) در قالب مجموعه «قصه‌های جنگ» منتشر کرده است. گفت‌وگو با حق‌پرست را در ادامه می‌خوانید:

چه شد که داستان سارا را با خواب‌های شبانه‌اش درهم آمیختید؟
همیشه وقتی داستانی می‌نویسم قبل چاپ برای مخاطبان آن سن می‌خوانمش و از نظرات‌شان استفاده می‌کنم. به همین دلیل می‌دانم بچه‌ها در این سن از نظر رؤیاپردازی و تخیل، قوی هستند و خیلی‌چیزها را در قالب رؤیا و آرزو می‌بینند. شب با مرور اتفاق‌های روزانه به خواب می‌روند و شاید ادامه آنها را در خواب به شکل رؤیا و خیال ببینند. فکر کردم اگر داستانم در قالب تلفیق اتفاقات روزانه و ادامه احساسات بویژه حس امیدواری در خواب نوشته شود بهتر است.
 
در ذهن شما چه رابطه‌ای بین کودکان و جنگ وجود دارد؟
در قضیه جنگ و اتفاقات دیگر که تعادل اجتماعی بهم می‌خورد بچه‌ها بدون اینکه دخالتی داشته باشند یا از علل آن باخبر باشند، وارد ماجرا می‌شوند؛ ولی آسیب‌های روحی جدی‌ای آنها را نشانه می‌گیرد و درگیرشان می‌کند. مسئله‌ای مثل جنگ بین نیازهای روحی و عاطفی آنها یعنی دوران کودکی‌شان با آن چیزی که در واقعیت جامعه اتفاق می‌افتد فاصله و گسست شدید به‌وجود می‌آورد. در جنگ بین ایران و عراق، بچه‌ها تصوری از جنگ نداشتند؛ ولی باوجود نیاز به پدر، با مسئله فقدان پدر روبه‌رو شدند یا عواقب آسیب‌های روحی و جسمی مادران به بچه‌ها هم منتقل می‌شد. در ذهن بچه‌ها جنگ بسیار متفاوت است.

در کتاب «پروانه‌های آبی» کودک منتظر است و درنهایت هم پاداش انتظارش را می‌گیرد؛ اما سؤالی که پیش می‌آید این است که انتظار در دنیای کودکان چه تفاوتی با انتظار بزرگسالان دارد؟
انتظار به طور عام با امید و امیدواری ارتباط دارد چه برای بزرگترها و چه بچه‌ها. وقتی آدم منتظر چیزی است به امید رسیدن به آن، خوش‌بینانه به مسئله نگاه می‌کند و حس بهتری دارد. البته درست است که انتظار بزرگسالان با امید همراه است؛ ولی انتظار را با واقعیت و احتمال می‌سنجند و برایشان قطعیتی ندارد و گزینه نرسیدن به مطلوب را هم درنظر می‌گیرند؛ ولی بچه‌ها انتظار را خوش‌بینانه‌تر می‌بینند. شاید دلیلش دنیای خالص کودکی و باورهایشان باشد که به مبدأ هستی یعنی خداوند اعتقاد خالص‌تری دارند.

پس سارای داستان ما بر اساس مختصات دنیای کودکی‌اش مطمئن بود که پدرش برمی‌گردد.
بله. البته چیزهایی هم در این داستان گنجانده نشده است. اینکه سارا می‌دانسته پدرش اسیر است و به بازگشتش امید داشته. به طور کلی، این داستان مربوط به چندین ‌سال پیش است. فضایی که کودکان در آن زندگی می‌کردند این حال‌وهوا را داشته و برایشان هم ملموس بوده است.
 

 
درباره جنگ و انتظار گفتیم. به نظر شما کودکان به وطن چطور نگاه می‌کنند و چه تعریفی از آن دارند؟
مفهومی که بچه‌ها از وطن دارند از ابتدای کودکی‌شان شکل گرفته است. اولین مفهوم هم، خانه‌ای است که در آن زندگی می‌کنند و بعد به کوچه و خیابان و شهر خودشان و ارتباط با طبیعت مرتبط می‌شوند. مفهوم وطنی که در ذهن بزرگسالان وجود دارد، به تدریج در ذهن کودکان جا می‌افتد. آریل دورفمان، نویسنده‌ای شیلیایی است که داستان‌های بزرگسال موفق متعددی نوشته است ولی یک داستان کودک هم دارد؛ آن هم در زمانی که شیلی دچار مشکل شده و شرایط سخت درگیری‌ها و جنگ‌های داخلی و مهاجرت اجباری اتفاق افتاده است. در دنیای کودکان مفاهیم کلی بین بچه‌های جهان مشترک است. این نویسنده می‌گوید که تجربه مواجهه با بچه‌ها برایش جالب بوده است؛ از این نظر که بخشی از دنیایشان را می‌شود از نقاشی‌هایشان فهمید. او می‌گوید وقتی پسرم خیلی کوچک بود و مجبور شدیم به دلیل جنگ، وطن را ترک کنیم، تصورش از کشور و وطن، کوه بوده است؛ چون دوروبرش کوه بود و در نقاشی‌های او نیز کوه وجود داشته است. می‌خواهم بگویم که وطن و شهر و کشور برای بچه‌ها با طبیعت ارتباط زیادی دارد و اگر به کودکی بگوییم شهرت را بکش، حتما در نقاشی‌هایش کوه و خورشید و ماه وجود دارد. وطن به آن مفهوم که بزرگترها در ذهن دارند و باید از آن دفاع کرد در ذهن کودکان نیست؛ ولی آنها به همین کوه و خورشید و محیط اطراف‌شان علاقه دارند و آنها را وطن می‌دانند.

به نظر شما درست است که نویسنده‌ها نگاه بزرگسالانه خود به وطن را به کودکان منتقل کنند یا بهتر است بگذاریم کودکان به تدریج به تعریفی وطن‌دوستانه برسند؟
واقعا نه درباره وطن بلکه درباره هر چیزی نگاه بزرگسالانه خوب نیست؛ اینکه بیاییم از دید خودمان چیزی را کوچک کنیم و به بچه‌ها منتقل کنیم. البته من ادعایی ندارم که این کار را به درستی انجام داده‌ام یا نه. یک‌زمانی بوده است که از طریق رادیو، تلویزیون، اخبار و ارتباطات خانوادگی تمام پیرامون بچه‌ها جنگ بوده است و با ذهن کودکانه‌شان جنگ را درک می‌کردند. برای بچه‌های امروز این مفاهیم سخت‌تر است؛ ولی کودکان زمان جنگ حرف‌های کتاب‌هایی مثل «پروانه‌های آبی» را بهتر درک می‌کردند؛ بچه‌هایی که کودکی نکردند و خیلی زود بزرگ شدند چون در زمان جنگ زندگی می‌کردند.

سارا هدفی دارد که برای آن تلاش می‌کند. در مسئله جنگ، کودکان هدفمندتر زندگی می‌کردند چون پای مرگ و زندگی خود و خانواده‌شان درمیان بود. در ارتباط با صحبت شما که درباره تفاوت کودکان دیروز و امروز گفتید، آیا نیاز است که کودکانِ امروز، به اندازه همان سال‌های جنگ هدفمند زندگی کنند؟
چیزی که مهم است این است که هر داستانی زمان خودش را دارد و صددرصد شناخت مخاطب امروز و نیازها و درکی که دارد بسیار بسیار متفاوت است؛ چون زمان و شرایط اجتماعی تغییر کرده و خواسته‌های کودکان هم متفاوت شده است. داستان‌های مربوط به گذشته یا این مفاهیم خاص مثل هدفمندزندگی کردن مدل زمان جنگ را بچه‌های امروز درک نمی‌کنند. من امیدوارم بتوانم با شناخت نیازهای کودکان امروز، هدفمند زندگی کردن را متناسب با درک و دریافت امروزشان به آنها نشان دهم؛ البته با توجه به این اصل که انتقال مفاهیم در دوران کودکی باید با آرامش و شادی همراه باشد.
یک نکته را هم در این‌باره اضافه کنم؛ به نظرم ناشران باید به مسئله زمان تألیف کتاب‌ها توجه کنند. برای من که نویسنده هستم خوش‌حال‌کننده است که کتابم تجدیدچاپ شود؛ ولی ناشر باید با توجه به هزینه سنگین چاپ و قدرت خرید مردم، برای تجدیدچاپ یک کتاب، به موضوع داستان توجه کند. اگر داستان برای کودک امروز ملموس و مطلوب نیست نباید دوباره چاپ شود؛ چراکه جای داستان‌های جدید را که جذاب‌تر هستند و حال خوش بیشتری دارند، می‌گیرد.

درباره مریم هم صحبت کنیم. مریم، دوستی است که با وجود داشتن غم بزرگ از دست دادن پدر، اما همراهِ ساراست و سعی می‌کنند با هم کودکی‌شان را بگذرانند. چرا برای سارایی که زندگی‌اش با اسیرشدن پدرش به تلاطم افتاده بود، دوستی مثل مریم درنظر گرفتید؟
درواقع زندگی رایج کودکان در آن زمان، همین بود. در هر فامیل و کوچه و مدرسه بچه‌ها زندگی مشابهی داشتند. بخش عمده‌ای از حال‌‌وهوای داستانم برگرفته از شرایطی بود که بچه‌های خودم یا دوستانم در آن به سر می‌بردند. قرارگرفتن مریم در کنار سارا، نشان‌دهنده یک‌جور همدلی و همراهی بچه‌ها با همدیگر است و داستان می‌گوید که آنها این‌طور از هم حمایت می‌کنند.

آیا بین فرم دوستی بچه‌های زمان جنگ با امروز تفاوتی می‌بینید؟
دنیای بچه‌های امروز به دلایل مختلف بسیار متفاوت از گذشته است. زمانی تعریف قرن از نظر عددی صدسال بوده است؛ ولی طی بیست‌سی‌سال اخیر از نظر جهش اجتماعی، فکری و تکنولوژیک قرن به ده سال رسیده است. مفاهیم زمان ما برای بچه‌های امروز دیگر ملموس نیست.
 
اگر بخواهیم شباهتی بین آنها ببینیم این شباهت‌ها چه هستند؟
چندین سال پیش وقتی به آلمان رفته بودم کتاب‌هایم که درسی هم بودند برای بچه‌های آلمانی ترجمه و منتشر شده بود. برایم جالب بود که چطور می‌شود کتاب‌هایم برای بچه‌های این کشور جالب باشد و چه برداشتی از آن دارند. دریافتم که درک و برداشت بچه‌ها تا یک‌سنی به‌خاطر فطرت کودکی و انسانی‌شان، یکسان و مشترک است؛ ولی به‌محض واردشدن به سیستم آموزشی تغییر می‌کنند. در آن زمان، هر کدام از بچه‌ها به فراخور جامعه و کشور و فرهنگ‌شان، وارد دنیای مفاهیم بزرگسالی می‌شوند و کم‌کم از هم متفاوت می‌شوند. به‌طور کل، بچه‌های دنیا شبیه به هم فکر می‌کنند و به این دلیل می‌توانند به راحتی و بدون دانستن زبان یکدیگر با هم ارتباط بگیرند. برای مثال در کشور خودمان هم به لحاظ اینکه قومیت‌های مختلفی داریم می‌بینیم که بچه‌ها در کنار هم بدون متوجه شدن زبان، گویش و لهجه یکدیگر، خیلی راحت با هم ارتباط برقرار می‌کنند.

آیا بازخوردی از این داستان گرفته‌اید؟
این داستان دو سه ‌سال پس از اتمام جنگ نوشته و منتشر شده است. خاطره‌هایم از بازخوردهای این کتاب بیشتر تلخ هستند؛ چون خودِ مفهوم کتاب هم با لحظه‌های تلخ همراه بوده است با وجود اینکه به عنوان نویسنده قصد داشتم آن مفاهیم را برای بچه‌ها لطیف و تلخی‌اش را کمتر کنم. در همان سال‌ها که به مناطق مختلف ایران حتی مناطق جنگی ایران سفر می‌کردیم، بچه‌های اهواز و سوسنگرد و دزفول را می‌دیدم که خودشان هم به علت موج انفجار و دلایل دیگر آسیب دیده بودند ولی بازخوردهای خوبی درباره داستان می‌دادند و می‌گفتند که برایشان ملموس و خوشایند بوده است؛ چون آن شرایط را کاملا درک کرده بودند.
 
نظرتان درباره تصویرگری کتاب چیست؟
تصویرگری‌اش در حد متوسط است. به نظرم اگر به سن مخاطب مثل سن سارا و مریم بیشتر توجه می‌شد بهتر بود؛ چون بعضی تصاویر تحرک و پویایی کودکانه را ندارند و مثل برچسب‌اند.
 
باز هم داستانی با چنین موضوعاتی نوشته‌اید؟
سال‌ها بعد از نوشتن این داستان، رمان نوجوانی نوشتم به نام «آوازهایم برای تو» که روایتگر 20 سال پس از جنگ است؛ اینکه کودکان آن زمان بزرگتر شده‌اند و الان آنها چطور و در چه شرایطی زندگی می‌کنند و نگاه‌شان چیست. در مقدمه هم کتاب را تقدیم کرده‌ام به کودکانی که بچگی‌شان در جنگ گذشت.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها