سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): نشست «شکنجه شدگان میگویند…» با نگاهی به کتاب «شکنجه گران میگویند» چهارشنبه (بیستودوم آذر ۱۴۰۲) با حضور پروین سلیحی و رضوانه دباغ در موزه عبرت ایران برگزار شد.
پروین سلیحی، همسر شهید مرتضی لبافی نژاد درباره دوران محکومیت خود در ساواک و نحوه دستگیریاش گفت: من ۱۸ ساله بودم که دستگیر شدم و بعد از اتمام دوره شکنجه و بازجویی همسر من (شهید لبافی نژاد) تاکید داشتند که آنها به کودکان کاری ندارند و بعد من را به پزشکی فرستادند و آنها تایید کردند. در ابتدا دادگاه من را به اعدام محکوم کرد. تاییدیه پزشکی قانونی باعث شد حکم من به حبس ابد و بعد هم به دو سال زندان تقلیل پیدا کند. یکسال را اینجا یعنی زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بودم و سال بعدش را در اوین.
وی ادامه داد: همسر من را چهار بهمن تیرباران کردند و پیکرش را در دریاچه نمک قم انداختند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ساواک مراجعه کردم دیدم اسم ایشان و چند نفر دیگر در لیست، محل دفنشان دریاچه قم اعلام شده بود.
سلیحی افزود: ۱۰ روز قبل از تیر باران به دلایلی به ما ملاقات دادند و ما همدیگر را دیدیم. همسرم گفت که من تا ۱۰ روز دیگر اجرای حکمم میآید. در همان چند دقیقه گرچه وضعیتمان اسفبار بود و مدام بازجوها به ما لگد میزدند و فحش میدادند ولی گفت اگر قبول کنند سنت زیر ۱۸ سال است اعدامت نمیکنند و حکم حبس طولانی مدت میدهند، اما وقتی از زندان بیرون آمدی احساس خستگی نکن و فکر نکن سهمت را ادا کردهای. تا وقتی این یزیدیان هستند ما به عنوان مکتب آموزان حسینی باید به این راه ادامه بدهیم.
سلیحی با اشاره به دشواریهایی که طی دوران محکومت تجربه کرد، گفت: فرزند ما بعد از دستگیری من و همسرم با کسی انس نداشت و مدام گریه میکرد. بعد از آزادی هم من را نمی شناخت میگفت این خانم کیست؟
وی همچنین به خباثت ذاتی ساواکیها اشاره کرد و ادامه داد: آنقدر خباثت ساواک عریان بود که نیاز به سند نیست و در پاسخ به سخنان افرادی چون ثابتی باید بگوییم مردم ما هشیارند و اگر خودشان مواجه مستقیم نداشتند، اما نیاز به استدلال ندارند. نسل جوان میتوانند با مطالعه و مشاهده اسناد و مدارک به جنایات ساواک پی ببرند.
سلیحی درباره مواجهه با ثابتی عنوان کرد: من روز اول هنگام دستگیری، ثابتی را به همراه سایر سران ساواک دیدم. همه زندانیان سیاسی میدانستند او خطرناک است و هیچ قدمی بدون اجازه او بر داشته نمیشود. شکنجهگر من فردی به نام حسینی، فرد بسیار خبیثی بود و برای این کار تربیت شده بود. بچهها قبل از نفرت شکنجهگر، از عضدی، ثابتی و نصیری نفرت داشتند چون این وقایع با دستور آنها رقم میخورد.
دباغ نیز در بخش دیگری از این نشست با اشاره به نحوه دستگیری خود بیان کرد: چهارده ساله بودم که دستگیر شدم. پیشتر شبانه برای اینکه به گوش دوستان همکلاسیم برسد لای کاغذها کاربن میگذاشتم و اعلامیه تکثیر میکردم و بعد ایناها را داخل جامیز دوستانم در مدرسه میگذاشتم. وقتی ساواک به منزل ما میریزد کلاسور من به دستش میافتد. آن زمان من و خواهرم عقد کرده بودیم و طلاهای ما را بردند.
وی افزود: در ساواک، مدام من را شکنجه میکردند و میخواستند من را به مجاهدین وصل کنند که در نهایت موفق نشدند و من را به آدرس خانه مادربزرگم بردند. من پس از این ماجرا روزی ۱۸ قرص میخوردم و قلبم را عمل کردم.
دباغ ادامه داد: وقتی ساواکیها به منزل ما آمدند تا دستگیرم کنند، پدرم اصرار داشت او را به جای من ببرند. من برای حفظ حجاب از پیراهن پدرم چندتا پوشیدم چون فکر میکردم اجازه چادر پوشیدن ندهند. نزدیک ۸ نفر با دو پیکان برای دستگیری من آمدند. اول که وارد شدیم حجابمان را میدریدند تا عکسهای کذایی را بگیرند. در اولین اتاق یک زندانی مرد بود و ساواکیها چنان سیلی محکمی به او زدند که فکش از جا درآمد.
وی در ادامه با اشاره به زندانی شدن با مادرش در یک سلول، گفت: من را به سلول مادرم بردند. مادرم زنی در حبس ولی هدفمند بود. پتوهای موجود در سلول آلوده و متعفن بودند و ما از این پتوها برای حجاب استفاده میکردیم. منوچهری و تهرانی بازجویان من و مادر بودند و به ما به استهزا میگفتند مادر و دختر پتویی! ثابتی شاید به دلیل کهولت سن فراموشی گرفته اما بیاید دوباره از موزه عبرت دیدن کند و ببیند چه میکرده و آنقدر یاوه گویی نکند.
نظر شما