سرویس مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، امیرمحمد عباسنژاد که سالهای زیادی است در عرصه ادبیات پایداری در حال فعالیت است، میگوید: «مادرم میگوید ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۲، در یک شب بارانی و در روستای میرعلیلو از توابع مشگینشهر به دنیا آمدهام. اما پدرم تاریخ تولدم را برای ۳۱ شهریور ۱۳۶۱ گرفته است. شاید او میدانست که روزی نویسنده دفاع مقدس خواهم شد و همزمان با آغاز هفته پاسداشت مردانی که زخم خوردند اما کمرشان خم نشد، این تاریخ را انتخاب کرده است.»
اولین نوشته عباس نژاد با عنوان «بسیج» در کیهان بچهها منتشر شده است. دوم راهنمایی بوده است که داستانی با عنوان «اسب سفید شاخدار» نوشته و در سروش بچهها منتشر کرده است. از آبانماه ۱۳۷۷ همکاریاش با حوزه هنری شروع شده و تا اسفندماه ۱۳۸۹ بهعنوان کتابدار کتابخانه جنگ حوزه هنری مشغول به فعالیت بوده است. بعد از آن هم بهعنوان پژوهشگر جنگ و دفاع مقدس فعالیت کرده است. نوشتن را از سال ۱۳۹۰ و با کتاب «بیتاب» شروع کرده و بعد از آن هم کتابهای «۵۲۸»، «امیر وفادار»، «دا نوشتهها»، «نامی ایران»، «یک قطره از هزاران»، «چشمهای دوربین»، «همرزمان قمیام»، «شبیه دیوارها»، «تنهای محجر»، «کوپه مطربها»، «تحلیل گفتمان دا»، «سرباز روحالله»، «جامانده»، «جنگ کبیر»، «حمله گرگها» را نوشته است.
در ادامه بهش دوم گفتگوی تفصیلی ایبنا را با این نویسنده دفاع مقدس بخوانید:
- جالب اینکه رهبر معظم انقلاب برای همه کتابها مینویسند ولی این دفتر است که تصمیم میگیرد چه زمانی منتشر کند.
نکاتی که برای هر کتاب بیان میکنند، سوای اینکه نسبت به سایر کتابها متفاوت است، مسائلی را مطرح میکنند که کسی که کتاب را خوانده باشد، متوجه میشود رهبری چه میگوید. به چه نکتههای راهگشا و دقیق اشاره شده است که به دور از چشم همه خوانندگان و پژوهشگران به آن اشاره کردهاند. مسئول فرهنگی میگوید فلان کتاب تقریط گرفته، اما نمیداند، در آن تقریظ چه آمده است، چه نکتههای ناب و دقیقی گفته شده است درباره کتاب که میتواند برای نوشتن کتابهای دیگر به نویسندگان ایده داده و آنها را به خلاقیت وادارد.چند وقت پیش در جلسهای که با مدیران فرهنگی یک استان برگزار شد، گله کردم که چرا همه مدیران فرهنگی و دستاندرکار هیچ کتابی معرفی نمیکنند. خوشبختانه وزیر ارشاد این دوره کار بسیار خوبی کرد که کاش ادامه پیدا کند، آن هم این بود که کتاب «عملیات احیا» را در هفته دولت به دولتمردان هدیه داد. مشخص است که ایشان ادبیات و کتاب را میشناسند. در چهل و پنج سال که از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، هیچکدام از وزرای ما این کار را نکرده بودند و آقای اسماعیلی کار بسیار هوشمندانه و مدبرانهای کرد. همه مدیران فرهنگی میتوانند توی مناسبتهای مختلف روز دانشجو، روز پژوهش و.. این کار را انجام دهند، به لحاظ تبلیغی چقدر میتوند تأثیرگذار باشد.
ما باید در مدارسهایمان زنگ کتابخوانی داشته باشیم اگر میخواهیم جلوی هجمه فرهنگی را بگیریم باید از دوران کودکی شروع کنیم. با این کار خلاقیت بچهها بیشتر میشود و تخیل او رشد میکند و گفتمان اتفاق میافتد و از همه مهمتر، ذائقه مخاطب را میتوانم بر اساس فرهنگ بومی شهر و کشورم تغییر دهیم.
- درباره دیگر کتابهایتان بگویید و اینکه به چه نکاتی در کتاب رسیدید.
سال ۱۳۹۴ کتاب «شبیه دیوارها» را نوشتم، این کتاب خاطرات شیخ ماجد سلیمان، تنها اسیر غیرایرانی در جنگ خودمان بود. یک لبنانی که سال ۵۶ در نجف همحجرهای سیدحسن نصرالله و شاگرد امام بوده، توی حوزه علمیه حرفهایی درباره فلسطین و آرمانهای فلسطین میگوید، استخبارات دو هفته او را میگیرد و به زندان میاندازند و از عراق اخراجش میکنند. به لبنان میرود، نمیتواند بماند چون دنبال درس خواندن بوده. به سوریه میرود، در حوزه علمیه آقای واحدی درس میخواند تا انقلاب ایران پیروز میشود. چون شاگرد امام بود، آن رگههای دینی در جانش رخنه کرده بوده و بعد از پیروزی انقلاب برای درس خواندن، به قم میآید. با شروع جنگ به جبهه میرود، ٢۴ آبان ۱۳۵۹ اسیر میشود. در اردوگاه رمادی بوده به مدت ده سال. عموی ناتنیاش سفیر بغداد در ونزوئلا بوده، میگویند برو در کشور فرانسه اقامت میدهیم فقط بگو تو به زور به جنگ آمدهای، اما او میگوید من چنین کاری نمیکنم. من راه امام را قبول دارم. این هویت دینی است، این ارزش افزوده دارد. آخر اسارت هم به دل منافقین نفوذ میکند و صدتا از بچهها را برمیگرداند. یکی از برکات این کتاب این بود که سیدحسن نصرالله با دستخط خود به من قرآنی هدیه داد. اینجا هویت دینی مهم و پررنگ است، چه چیزی اتفاق میافتد. ما چرا الان به سوریه و لبنان کمک میکنیم، چون آنها در آن زمان به ما کمک کردند. در برههای که ۴٢ کشور پشت عراق ایستاده بود و ما از ١٩ کشور اسیر داشتیم، پس ما الان که در حوزه دفاعی قدرتمند هستیم و حرفی برای گفتن داریم، باید پشت این دو کشور بایستیم که در جنگ هستند. وقتی سیدحسن نصرالله از نوشتن این کتاب خبردار شد، قرآنی مزین به دستخط خودشان به من اهدا کردند.
بعد از آن کتاب «تنهای محجر» را نوشتم. خاطرات حاج آقا اسحاقیان است. این کتاب هم ارزش افزودهای دارد. تنها اسیری است که به مدت یکسال و نیم، در بند محجر، یکی از زندانهای زندان الرشید به صورت تنها، در انفرادی بوده است و محکوم به اعدام میشود، در همان دادگاه هم که بعدها صدام در آن دادگاهی شد، از خودش دفاع میکند و حکم حبس ابد یعنی ٢۵ سال زندان برایش میزنند، که بعد از شروع جنگ عراق و کویت، به ایران برمیگردد. ٣٠ آذر سال ۱۳۶۹ به ایران برمیگردد. هر کتابی که مینویسم سعی میکنم ارزش افزودهای داشته باشد.
ارزش افزوده این چند کتاب، «شبیه دیوارها»، «تنهای محجر»، «کوپه مطربها»، «حمله گرگها» و «سرباز روحالله»، این پنج کتاب در حوزه اسارت هستند که هرکدام حرفی برای گفتن دارند. در هر کدام از کتابهایم روایت صرف انجام ندادهام، به لایههای زیرین و لایههای عمیق کتابها هم پرداختم.
- چرا این قدر روایت آزادگان را پیگیری میکنید؟
بیش از هفتصد عنوان کتاب در حوزه اسارت چاپ شده، هنوز جبهه دشمن را نشناختهایم و نمیدانیم بر سر آنها چه آمده است؟ چون برای آنها جنگ تمام نشده بود، چون بعد از پذیرش قطعنامه آنها هنوز در عراق بودند و جنگ داشتند. هنوز هم ادامه دارد، کابوسهایی که شبها میبینند. ادبیات اسارت، انسانیترین وجهه ادبیات است. یک اسیر بیدفاع در برابر سربازان مسلح داریم. برخوردهای انسانی داریم، در اسایشگاهها برخوردهای اسیر با اسیر، در اردوگاهها برخورد اسیر با سربازهای عراقی، برخورد سرباز عراقی با فرمانده عراقی، اینها همه به نوعی برخوردهای انسانی است به دور از برخوردهای نظامی و باید به این وجهه پرداخته شود. ما در کتابهایمان تنها روایت صرف انجام دادهایم و به لایههای پنهان و زیرین اسارت نرسیدهایم. به خاستگاه و جایگاه اجتماعی راویها نرسیدهایم، به همین خاطر نتوانستهایم نظریه تولید کنیم و چون سطحی برخورد شده، دچار روایتهای کلیشهای و تکرار شده است.
ارزش افزوده هر کتاب در همین موارد دیده میشود. هر کتابی که در حوزه اسارت است، ارزش افزودهای دارد، آن محقق است که میتواند آن ارزش افزوده را بدست آورد. با چه معیاری؟ اول با مطالعه کتابهای مختلف و دوم با شناخت ذائقه مخاطب. چون اگر کتابهای مختلف را بخواند، میتواند به شناخت ذائقه مخاطب دست پیدا کند. دیگر رونویسی نمیکند. نکته دیگر هم اینکه مثلاً اگر سیصد اسیر در یک اردوگاه باشند، دوران اسارتشان برای هر سیصد نفر متفاوت است و ما سیصد روایت مختلف میتوانیم داشته باشیم در یک روز و یک واقعه، به دلیل همان زاویهدید متفاوت. در کتابهایم به خرده فرهنگها و نگاههای انسانی و فردی خیلی توجه میکنم. به همین خاطر «کوپه مطربها» همان شخصی است که وقتی درباره ناصر شارما با مهدی طحانیان صحبت میکند، در آنجا حضور دارد. من میتوانستم مصاحبه آنها را هم در کتاب بیاورم و کتاب سیصد صفحهای را افزایش دهم اما کمی عقبتر نشستم و برخورد سرهنگ محمودی، فرمانده عراقی اردوگاه با مصاحبه آنها را آوردم. سرگرد محمودی و بقیه سربازهای عراقی و اسرای داخل آسایشگاه چکار میکنند. امام، انقلاب، جنگ در حال تحریف هستند و جنگ سوریه هم، برای همه اینها باید جهاد تبیین صورت گیرد. ادبیات دفاع مقدس، خود یک جهاد تبیین است. جهاد تبیین یعنی برای جلوگیری از تحریف کارهایی انجام دهیم. اگر ادبیات دفاع مقدس درست نوشته شود، اینها تحریف نمیشوند و این شاید یکی از نکتههای صدبرابری است. صدبرابری یعنی شما کاری کنید تحریف اتفاق نیافتد. ادبیات جهاد تبیین دنبال روشنگری، رفع ابهام و هدفش مبارزه با دشمن است. دفاع مقدس هم همین است. ضرورت و اهمیت موضوع چیست؟ جهتگیری و رویکرد موضوع چیست؟ چرا باید ادبیات اسارت را بنویسیم. جهتگیری باید چگونه باشد؟ محتوا باید چگونه باشد؟ نوآوری دارد یا نه؟ روشها و ابزار چیست، مصاحبه است یا خودنوشت؟ وظایف من بهعنوان نویسنده چیست؟ کتاب «تنهای محجر» به این دلیل شش بار چاپ شد و سردار رشید درباره آن یادداشت نوشت و حضرت آقا هم به خاطر همین کتاب انگشتری خودشان را هدیه کردند.
گفتمانهایی که در ادبیات اسارت اتفاق میافتد باعث میشود ما پشتوانهای داشته باشیم تا بتوانیم از ابتکارات و خلاقیتها برای عبور از بحرانها استفاده کنیم. اسارت جایی بود که بچهها دست خالی همهکاره انجام دادند. وقتی از تحریمها حرف میزنیم من همیشه یاد اسارت میافتم. بچهها در اسارت چه میکردند. اگر آن تجربیات بیاید و به کار گرفته شود، میتوانیم در همه مدیریتها حرفی برای گفتن داشته باشیم.
بعد از «تنهای محجر»، پژوهشی انجام دادم، تحلیل پایاننامهها، پژوهشها و مصاحبهها درباره کتاب «دا» که بعدها با عنوان کتاب «تحلیل گفتمان دا» منتشر شد. سه فصل از فصول کتاب «دا» را تحلیل گفتمان کردم. این پایاننامه ارشدم هم بود. چرا «دا» این همه در ادبیات تاتیرگذار بود. آن زمان من ٢۶ پایاننامه در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا تحلیل کردم، دو اثر پژوهشی و دو مقاله علمی پژوهشی بود. متوجه شدم به جز یک پایاننامه چیزی برای گفتن نداریم. چرا، بر اساس تحلیل و گفتمانی که انجام دادم، کتابی که خودش منبع و مآخذ برای تحلیل است، خودش حرفی برای گفتن ندارد و ما نمیتوانیم از آن نظریه تولید کنیم. لوکاچ، جامعه شناس ادبیات میگوید کتابی قابل اعتناست که میتواند ادبیات دست دوم اعم از پژوهش، نمایشنامه و… از آن نوشته شود که خود چیزی برای ارائه داشته باشد، همه جوانب را آن کتاب ندیده بود و ما نتوانستیم به خوبی از آن کتاب نظریه تولید کنیم. سال ٩۶ دوسه کتاب نوشتم و درباره تاریخ شفاهی کار کردم، «یک قطره از هزاران»، «نامی ایران» و چند کتاب دیگر در تاریخ شفاهی نوشتم. سال ٩۶ این کتاب، حاج آقا علی شیرازی که نماینده آقا در نیروی قدس بود، پینشهاد رفتن به سوریه را داد و قبول کردم. گفت قبل از رفتن باید با حاج قاسم دیدار کنیم. ٢٣ تیرماه خدمت حاج قاسم در دفترشان رسیدم. گفتند من کتاب «تنهای محجر» و «شبیه دیوارها» را خواندم که خیلی عالی بود و در حال حاضر میخواهم کتابی درباره عملیات نبل و الزهرا بنویسی.
بیست روز برای کتاب «شبیه دیوارها» در لبنان زندگی کرده بودم و فضا را دیده بودم، حاج قاسم بعد از تالیف این کتاب اسم من را شنیده بودند. گفت میتوانی بروی، گفتم بله. گفت اما نمیخواهم بگویی او کشت، این زده شد و… کشتوکشتار نمیخواهم. ببین آنها چه اعتقاد و فرهنگی دارند، نگاهشان نسبت به زندگی، انقلاب و جنگ چیست؟ گفت من خودم در عملیات بودم و دیدم، اما چیز دیگری میخواهم. یک ماه کارهای نامهنگاری و حفاظت طول کشید. من یک ماه بعد به سوریه رفتم، ده روز ماندم و برگشتم و گزارشی اجمالی نوشته و به حاج قاسم دادم.
- از زندگی در سوریه و اتفاقاتش بگویید.
حاج قاسم خواند و مباحثی را مطرح کرد. به مدت دوماه در نبل الزهرا زندگی کردم و دقیقاً جایی بودم که دویست متر با مسلحان فاصله داشت.
اولین روزی که به نبلالزهرا رفتم به خانهای معروف به «خانه شهید» رفتم. تا ساعت ۵ صبح فقط خمپاره زدند و من نخوابیدم و ترس بسیار عجیبی داشتم. تنها بودم، البته پشیمان نبودم، چون دوست داشتم بروم و ببینم. در لبنان جنگ را دیده بودم اما نه اینقدر نزدیک. به مرز لبنان با اسراییل رفته بودم و درگیریهایی شده بود اما به این شکل نبود. شب اول خیلی ترسناک بود، اما باز هم دوست دارم تکرار شود.
یک هفته آنجا بودم و نتوانستم هیچکاری انجام دهم، ده روزگذشت، به هرکسی زنگ میزدم میگفتند ما اجازه نداریم، صحبت کنیم. نبلالزهرا عملیاتی بود که ٨ بار انجام شده و ٧ بار ناموفق بود و بار ٨ با موفقیت انجام شده بود، جزو ۵ عملیات مهم جنگ سوریه است. هیچکس صحبت نمیکرد، ناامید شده بودم، فضا به شدت امنیتی و سخت. یکبار توی هیئت نوید صفری را دیدم. اولین بار بود او را میدیدم. کمی حرف زدیم و بعد از هیئت گفت: از حضرت زهرا (س) کمک بگیر، حتماً کمکت میکند. بعد با او خداحافظی کردم و دیگر هیچ وقت ندیدمش.
فردا صبح ساعت ٨ تلفن زنگ خورد. پشت گوشی کسی گفت راننده میآید و شما را به منطقه بحوث میآورد، کسی میخواهد آنجا با شما صحبت کند. راننده آمد و با او رفتم. اسمش حیدر بود. منطقه بحوث، منطقه استقرار بچههای لشکر ١۶ قدس گیلان بود. داخل اتاق شدم و دیدم دو نفر نشستهاند. احوالپرسی کردم و او خودش را معرفی کرد و گفت محمدعلی حقبین هستم فرمانده لشکر ١۶ قدس گیلان، نفر بعدی هم که خودش را معرفی کرد گفت منم سیدرضی هستم. همین اطراف می چرخم کاری باشه انجام میدهد. همانهایی که در جنگ نبلالزهرا بودند و شروع به مصاحبه کردم. با سردارحقبین رفتیم کل منطقه را برایم شرح داد و روند کار از همین جا به مدد حضرت زهرا (س) شروع شد.
بعد که از کلیت کار مطلع شدم و با همه بچههای لشکر مصاحبه کردم، داخل نبل و الزهرا شدم و دو ماه هم آنجا زندگی کردم و با همه مردمی که در آن سه سال و هشت ماه توی محاصره زندگی کرده بودند، د مصاحبه کردم و این کتاب «ایرانیها آمدند» متولد شد.
بعد از آن کتاب «کوپه مطربها» در حوزه اسارت را نوشتم. این خاطرات مجید رنجبر است. ٨ نفر بودند که وارد جنگ میشوند، اسیر میشوند و بعد از اسارت، پسرخاله مجید رنجبر٢٣ اردیبهشت ۶٨ به منافقین ملحق میشود. اینجاست که میگویم لایههای زیرین اسارت اتفاق میافتد. هر دو در یک خاستگاه فرهنگی اجتماعی متولد و رشد کردهاند، اما خاستگاه خانوادگیشان فرق میکند، که مجید با مجروحیت و جراحتی که از ناحیه چشم داشت، در اسارت میماند، اما پسرخاله او، محمود به منافقین میپیوندد و پس از شانزده سال به ایران برمیگردد، چه نکتهای در این روایت وجود داشت که مجید ماند، خاستگاه و تفکرش چه بود؟ هویت ملیاش اجازه رفتن نمیدهد. در «شبیه دیوارها»، هویت دینی بود و در این کتاب، هویت ملی پررنگ است. کشورش ایران پررنگ بود، هویت ملی محمود کم رنگ بود و باعت شد که برود. من در روایتهایم به ضدقهرمانها خیلی اهمیت میدهم. ضدقهرمان است که میتواند قهرمان را بسازد. هروقت من ضد قهرمان را بزرگ نشان دهم، قهرمان هم ناخواسته بزرگ میشود، این میشود قهرمان نشان دادند.
ما در ادبیات پایداری و دفاع مقدس دو عنصر داریم، مقاومت و تابآوری در برابر عنصر نامشروع که در خاطرات باید دیده شود، مبارزه و ستیز با چیزهایی که زندگی شرافتمندانه انسانها را تحت شعاع قرار میدهد. در «کوپه مطربها» این اتفاق افتاد. کدام اتفاق، مقاوت و تاباوری دربرابر قدرتهای نامشروع، آنهایی که ماندند، در مقابل عراقیها، قدرت تاباوری داشتند، این قدرت باید دیده شود، اما در جامعه نیست. تا اتفاقی میافتد، همه افسرده میشوند. این کتابها باید در جامعه زیاد شود. دوم مبارزه با چیزهای ناپسندی که زندگی شرافتمندانه را تحت تاثیر قرار میدهد، مجید رنجبر، برخلاف پسرخالهاش زندگی شرافتمندانه را قبول کرد، اما پسرخالهاش رفت و بعد از ١۶ سال برگشت اما کسی به دید یک اسیر به او نگاه نمیکند. اگر این دو عنصر در ادبیات دفاع مقدس دیده شود، متوجه خواهند شد که ما تازگی و ارزش افزوده و حرفی برای گفتن در کتابها داریم.
- در سالهای اخیر تلاقی ادبیات پایداری و هنر را زیاد میبینیم، فیلم و تئاترها و نمایشگاههایی که برگزار میشود، بخشی جداگانه به ادبیات دفاع مقدس میپردازد، احساس میکنم شاید این تلاقی شکل گرفت، بحث تحریف حتی کمی پررنگتر هم شده و روایتی که به خورد مخاطب عام داده میشود، اشتباه است. من اخیراً فیلم «ضد» را دیدم، ضد قهرمان در آن نقش خیلی پررنگی دارد و جبهه مقابل که قهرمان است، در حد چند دقیقه هم نیست، فیلم کاملاً به ضدقهرمانانه پرداخته است.
کارگردانان و نمایشنامهنویسان ما کتاب نمیخوانند، همه چیز در دنیا تحریف میشود به جز پدر و مادر و قرآن. اگر من همه قهرمانها را مشابه هم بنویسم و بسازم، نمیتونم به قهرمان جدید برسم و تحریف اتفاق میافتد. علی چیتسازیان را عین حسین همدانی نشان دهم، هم در علی چیتسازیان و هم در حسین همدانی تحریف اتفاق افتاده است. چون نخواندهام و نمیدانم چه اتفاقی افتاده است.
- ما مشکلی هم که در ساخت فیلمها علاوه بر تحریف داریم، این است که نتوانستیم یک فیلم جنگی بسازیم که درامی نداشته باشد، در صورتی که هالیوود یک فیلم صفر تا صد جنگی میسازد، پرفروش میشود، در جهان عرضه میشود و هیچ درامی هم ندارد.
به این دلیل که ما سعی کردیم همیشه به مخاطب در آخر کتاب یا فیلمها پیام بدهیم. ما هیچ وقت نباید به این فکر باشیم که حتماً پیام بدهیم.
- آنها هم پیام دارند.
آنها ناخودآگاه پیام میدهند، اما من این نکته را که من میگویم باید بپذیرید. به مخاطب اجازه برداشت نمیدهیم. اگر قرار است به مخاطب پیام بدهم باید در کل فیلم یا کتاب پیام بدهیم نه در دقایق آخر یا سطرهای انتهایی کتاب. این موضوع به شیوه تربیتی و آموزشی ما برمیگردد که وقتی انشا مینویسید حتماً نتیجهگیری داشته باشید. مقدمه، متن، نتیجه یا مثلاً این کتاب را خواندید. نتیجهاش چه شد؟ دنبال نتیجهگرایی هستیم. ممکن است این کتاب در حال حاضر نتیجه ندهد، اما بعدها کسی حتی در دویست سال بعد کتاب را بخواند. تاریخ قرار است جواب بدهد و نتیجهگیری کند.
- نیروی انتظامی در ادبیات پایداری خیلی مغفول بوده، قبلاً که ژاندارمری بوده است. اما به طور کلی مغفول بوده است.
در حوزه خاطرات نیروی انتظامی سه عنوان کتاب هم دارم با عناوین: «چشمهای دوربین»، «جامانده، و «سرباز روحالله» که همگی از نیروهای فراجا هستند. اما چون برخی بازنشسته شدند و برخی به نیروی انتظامی پیوستند، فداکاریهایی که نیروهای ژاندارمری در روزهای اول جنگ انجام دادند، هیچکس نه نوشت و نه به تصویر کشید، تعریف هم نشده است و هیچکس هم نخواهد نوشت، چون بسیاری از آنها از دنیا رفتهاند. کارهایی که در روزهای اول جنگ، بخصوص ماه اول جنگ، مهرماه و حتی قبل از جنگ هم، قبل از اینکه جنگ به طور رسمی آغاز شود ژاندارمها دچار جنگ شده بودند. اخیراً، شاید سه چهارماه پیش کتابی چاپ شد با عنوان «ضلع یکم» که در حوزه تاریخ شفاهی و سه جلدی است.
نظر شما