سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - اکرم عباسی: حادثه تروریستی کرمان که متاسفانه تعداد زیادی از کودکان تا سالخوردگان، زنان و مردان بیگناه و بی پناه را به شهادت رساند، بیانگر فرومایگی حیواناتی است که عطر انسانیت به مشامشان نرسیده است.
اهالی قلم و شاعران کشور در پی وقوع حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان همگام با دیگر اقشار مختلف، انزجار خود را اعلام و در رثای شهادت شهیدان راه زیارت، شعر سرودند.
شاعران کشور با الهام گرفتن از این حادثه دست به آفرینش شعر زدند؛ حادثهای که جولانگاه جلوههای متفاوتی از مظلومیت اهل زیارت بود. برای شاعران و اهل دلان ادب چه حادثهای میتواند تأمل برانگیزتر و تلختر از این حادثه باشد که باعث پرپر شدن جانهایی از جنس انسان شد.
در پرتو شهادت جمعی از هموطنانمان در مسیر گلزار شهدای کرمان، شاعران ایران در آئینه شعر، مظلومیت کودکان و زنان و مردان شهید شده را به رخ کشیدند تا مظلومیت شیعه نمایانتر شود. پیشکسوتان و جوانان اهل شعر و ادب از لحظات اولیه وقوع حادثه در به شهادت رسیدن مظلومانهی جمعی از هموطنانمان آثار خود را در زمینه شعر به تولید رساندند که در ادامه بخشی از این آثار که حاوی اشعاری به یاد شهدای حادثه هستند را به شرح زیر میخوانید.
استان بوشهر
حیدر منصوری:
عمریاست به دست داس دارد دشمن
خوف از تو و باغ یاس دارد دشمن
از هیبت چشمان تو نه؛ بعد از این
از زائر تو هراس دارد دشمن
سیدمرتضی کراماتی:
خبری تلخ به جریان افتاد
شعله در جان درختان افتاد
قتل عامی شد و در یک لحظه
لاله در خاک فراوان افتاد
غصۀ تازه نمایان شده است
تا دلم یاد شهیدان افتاد
خط خون دامنهاش گسترده
رد بغداد به کرمان افتاد
گرمی شوق سلیمانیها
در دل سرد زمستان افتاد
روبه اینبار هم از حول حلیم
گذرش بیشۀ شیران افتاد
خم نشد قامت ایران عزیز
نگهم تا به خراسان افتاد
غلامرضا ابراهیمی:
دیدار- تو، هر سال به سر میآییم
بیترس و هراس از «خطر» میآییم
در رگ رگ ما خون سلیمانیهاست
ما را بکشید… زندهتر میآییم
حدیث زنگنه:
آتش بزن … ادامهی ققنوس میشود
خاکستری که شعلهی فانوس میشود
«زائرکشی» نهایت گم راهیِ شماست
مقصد نتیجه است که معکوس میشود!
دستش به قاف قلهی «قاسم» نمیرسد
خاری به راه زائر پابوس میشود
این «دود» توی چشم خود خصم میرود
آتش بیار معرکه، سالوس میشود!
کمتر که نه، به دشنهیتان بیشتر شدیم
شیطان از این معادله مأیوس میشود
ما قطرهایم و جانب «دریاست» چشممان
چشمیکه روی خواب تو کابوسمیشود…
دریا افکارآزاد:
عشق این سرِ بازارچه سرگرم جنون است
در جوش و خروش آمده خود «لشکر خون» است
میرقصد و میسوزد و مست از می عشق است
خاکی که تماشاگه «گلهای نگون» است
این قصّه نه مربوط به «کرمان» و به یک قوم
مربوط به «ایران» و به یک ایل و قشون است
«سردارسلیمانیِ» این شهر نه تنهاست
همسنگر او در صف وحدت به ستون است
ترسی است بر اندام خبیثان «تروریست»
با بود و نبودش، تبشان رو به فزون است
در قتل و جنایات شریک است کسی که
«اندیشه او»، همنظر دشمن دون است!!
هر روز «شهیدی» سرِ این کوچه بیارند
اینشهر به خون شهدا امن و مصون است
استان هرمزگان
مظفر علیمرادی:
از خانه عاشقان خبر آوردند
باشوق وصال چشم تر آوردند
در راه مزار حاج قاسم بودند
ناگه سر از بهشت در آوردند
نیایش عظمایی:
کرمان را مثل لاله سرخ کردهاند
امشب چشمهای بارانی
کرمان را مثل لاله
سرخ کردهاند
میان دویدن ها
غم جاریست
و ترس
کودکها را دزدید
از لابهلای
بی نام ترین
انفجار
محمدزمان حیدری:
خاکم ایران است
من زاده ایران ولی
هویتم افغان است
دوستدارم این خاک را
که طربت شهیدان است
مذهبم شیعه امم سنی
دین آئینم اسلام و قرآن است
خطه ام هرچند افغان ستانست
خاکم ایران است
زبان شیرین تان لفظ و قلم
دری و فارسی نام، نشان است
بی نظیر بود فصل هایت
مهربان ایران مردمان است
خطه تو پاک بادا از کف شر و
شرارت، ناکام باشد دشمنانت
مرگ زان خصمت شاد زی
همیشه در پی درد و ماتم است
دور باشد از خاک و مردمانت
تکههای بم و باروت
سرفراز و پایدار سبز بادا
نام تو ایران تا جهان است
بر دو چشمی خاک بادا
ندارد کو تاب و دیدنت
مرگ بر خصمت، همیشه شادی
کو در پی درد بی درمان است
محمدزمان حیدری:
خالی نگذاریم عطر تن مسیر شهدا را
شکر خدا کنم هر لحظه یاد خدا را
به قول رهبرم دعا کنید خدا دهد مراد ما را
شهادت و شهید شدن نصیب گردد
نه آن مرگ مفاجا را
مانده نگردیم چون عهد شهادتت بود ما را
خالی نگذاریم عطر تن مسیر شهدا را
لبیک لبیک لبیک گویان کرببلا را
اسماعیل دلشادی:
و امروز کرمان
دنیا نظارهگر است
پرواز کودکان
دیروز غزه
و امروز کرمان
کاش
بغداد تو را به آرزویت نمیرساند
کجای این جهان ایستادهای
که هنوز از چشمانت میترسند
من باور دارم
تو بعد مرگ زنده شدهای...
استان خراسان شمالی
علی حصاری:
رفت اگر پیش خدا جانتان
خورد بسی تیر جفا جانتان
سمبل پرواز و رهایی شدند
در ره جانانه فدایی شدند
در دل آتش شده دیوانه وار
عاشق دیدار تو پروانه وار
قالب تن را به خدا دادهاند
مست از آن ساقی و آن بادهاند
صولت سردار جهان را گرفت
شعلهی آن عشق درین جان گرفت
تا که بسوزد بن اهریمنان
تا که بدوزد دهن دشمنان
تا که زند بر دل دشمن خدنگ
چون که بزرگست چنین مرد جنگ
جام شهادت همه را نوش باد
با ازل آن عشق هم آغوش باد
پرتو عشقی که فروزان شدست
از تو ره پاک نمایان شدست
استان فارس
معصومه مرادی:
خون کودکی کوچک
روی جاده پاشیده
باد هرز و طوفانی
غنچه غنچه گل چیده…
جادهها پر از لاله
لالهها پر از شبنم
ابر اشک میبارد
روی شاخهها نمنم
گرچه چشم ما امروز
خیس و سردِ باران است
باغ ما پس از این دی
شاد از بهاران است
محمد کاظمینیا:
آئینه و قرآن مجید آوردند
آغشته به خونِ رو سفید آوردند
هر بار به گلزار سپردند شهید
اینبار ز گلزار شهید آوردند
محمد مرادی:
به روی شانهی باران، بخواب ریحانه!
بخند قهقهه از کنج قاب ریحانه!
بخواب دخترم و خوابهای خوب ببین:
بدون جنگ، بدون عذاب، ریحانه!
جهان بدون تو بدجور جای تاریکی است
ستارهای شو و بر ما بتاب ریحانه!
به روی بالشی از ابرها بخواب و بخند
بخند! ای گل رویت، گلاب ریحانه!
زمین برای تو و بازی تو دلگیر است
بپر به آنطرف آفتاب ریحانه!
بپا که وا نشود گوشوارهی قلبیت
میان آنهمه جیغ و شتاب، ریحانه!
چه شد که عمر نگاهت به مدرسه نرسید؟
به سنّ درس و کتاب و حساب ریحانه؟
لباس صورتیات را درآر و سرخ بپوش!
به رنگ خونیِ داغِ مذاب ریحانه!
جهان برای تو انگار جای خوبی نیست
بخواب دختر خوبم! بخواب ریحانه!
استان زنجان
ناصر دوستی:
ای شیاطین حریفتان ماییم، این صدا از نفس نیفتاده
نینوایی ست نایِ مان چون نی، این نوا از نفس نیفتاده
این شهادت، نه از ممات است این! تازه آغاز یک حیات است این
در خطر کشتی نجات است این، ناخدا از نفس نیفتاده
روی بازو چهار قُل بستیم، حجله در حجله تاج گُل بستیم
تا خدا در قنوت پُل بستیم، "ربّنا…" از نفس نیفتاده
سرِّ نی جلوه کرد در کرمان، موج زد داغ و درد در کرمان!
زد صلا شیرمرد در کرمان: نینوا از نفس نیفتاده…
حاج قاسم که کوکبش باقی ست، همچنان قصّه شبش باقی ست
تا ابد راه و مکتبش باقی ست، بخدا از نفس نیفتاده
اژ شکوهش هنوز می ترسند، هست روشن چو روز، می ترسند!
از همین اشک و سوز می ترسند، شیر ما از نفس نیفتاده
خنجری باز در هوا چرخید، شهر کرمان به خون خود غلتید
در وطن عطری از حرم پیچید، لاله ها از نفس نیفتاده
باز شوریده ایم برگشتیم، مثل قاسم بدون سر گشتیم
هرچه کُشتند زنده تر گشتیم، شور ما از نفس نیفتاده
باز از داغ شعله ور شده ایم، مرد میدان پُر خطر شده ایم
غرق در خون بدون سر شده ایم، "جانفدا" از نفس نیفتاده
نقش بسته در عرش نام حسین، زنده تر می شود قیام حسین
زد صلا "ملّت امام حسین": کربلا از نفس نیفتاده
شعر "آماده ایم" را خواندیم، کاخ کین را دوباره لرزاندیم
عهد بستیم و با علی ماندیم، این وفا از نفس نیفتاده
بر ولایت دوباره با عزّت، اقتدا کرده ایم ما ملّت
بسته ایم از پی اش چنین قامت، مُقتدا از نفس نیفتاده
از بتول است کوکبه هادیست، گر که "زن زندگیّ و آزادیست، "
این همان سنّتی که اَجدادیست، این حیا از نفس نیفتاده
زخم سینه ست داغ دیرینه، فاطمیّه ست داغِ در سینه
داغ بانوی آب و آیینه، روضه ها از نفس نیفتاده
دسته دسته مسافران اینجا…، گریه کردند شاعران اینجا...
غرق خون اند زائران اینجا… این منا از نفس نیفتاده
تن سربازهای قاسم را، در کفن کرد شاه عاشورا
غرق در خون "مُقطّعُ الاعضا، " این عبا از نفس نیفتاده
تیرِ آهِ غریبِ اهلِ شرف، هان! تلاویو را گرفته هدف
فاتح اند عاشقانِ شاه نجف، لافتی از نفس نیفتاده
آه این زائران غرقِ به خون، سیلی محکمی ست بر صهیون
هان! "مِنَ المُجرِمینَ مُنتَقِمون"، این صلا از نفس نیفتاده
استان لرستان
میثم جعفری:
دی ماه، شروع فصل کرمانی ماست
خون، برکت سفرهی زمستانی ماست
جان میدهم و خاک به دشمن هرگز...
این مکتبِ قاسمِ سلیمانی ماست
محمدتقی عزیزیان زمانه:
ای که نامت سبب شوکت کرمانیهاست
شوق نقاشی تو در قلم مانیهاست
پهنهی زاگرس از داغ تو مشکیپوش است
نوحهات زمزمهی "هوره" و "گورانی" هاست
میوزد نام تو از مشرق و از هجرانت
غصهای در دل چاووش خراسانیهاست
کوچههای وطنم نام تو را میدانند
نامت آوازهی اهوازی و کاشانیهاست
پایتختاند ولی باز تو را کم دارند
دوری از مقبرهات حسرت تهرانیهاست
گرچه این حادثهها مرثیه دارد؛ اما
فصل دیدار شما، فصل غزل خوانیهاست
"عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد"
عاشقی شیوهی ما، شیوهی ایرانیهاست
در مسیری که تو هستی همه هستیم از دم
گرچه لبریز بلا، جمع پریشانیهاست
اشتراکی شدهای بین تمام مردم
اول اسم تو بر گردهی زندانیهاست
شک ندارم به شهیدان تو حسرت خورده است
آنکه در پشت سخن گاه سخنرانیهاست....
استان همدان
مجتبی حاذق:
به نفسهای بیقرار سلام
به خبرهای داغدار سلام
ای اناری که دانهدانه شدی
ای شهیدان بیشمار، سلام
خونتان رود رود در جریان
رودهای ادامهدار؛ سلام
ما از این چیزها نمیترسیم
به گلوله، به انفجار سلام
به مزار شهید قدس درود
به شهیدان این مزار سلام
سیدمهدی موسوی:
از عزت و شوکت تو هم می ترسند
از جلوه ی غیرت تو هم می ترسند
کرمان شده غرق خون و دنیافهمید
از زائر تربت تو هم می ترسند...
استان کهگیلویه و بویر احمد
قاسم بدره:
آسمان دلم چه بارانی است
داغدار غم سلیمانی است
غمگسار غم غریبی عشق
شَروه خوان زمان حیرانی است
تیغ بَر می کَشَد چو تُندَرِ تور
بَر تَنِ مَن، تَبی که توفانی است
کاج های کریسمس روشن
شام اهریمنان چراغانی است
کاخ هایی همیشه در سایه
تختگاه تبار تورانی است
صبر کن تیغ آفتاب دمد
شَب، شَریکِ شَرور شیطانی است
از سیاوش سراغ می گیریم
گرچه افراسیاب نیرانی است…
قاسم بدره:
دشمن آمد، مایه از شیطان گرفت
انتقام از مردم ایران گرفت
خوب می داند سلیمانی که بود
شعله ای در بیشه ی شیران گرفت
شیر زخمی می شود دَرَّنده تر
این سخن را می شود آسان گرفت؟
او که از سردار دلها ترس داشت
پس تقاصش را در این سامان گرفت
نعش صدها زائر غرقه به خون
نقش فرش قالی کرمان گرفت
جای جای خاک ایران عزیز
آسمان چشم ها باران گرفت
روز مادر پهلوی زهرا شکست
باز نوحه، باز هیأت، جان گرفت
تیغ و تَرکِش سینه ی یاران درید
دشت هم صد کُشته بر دامان گرفت
صبر دیگر طاقت ماندن نداشت
خوان یغما از دل پاکان گرفت
ای خدا پس وعده ات کَی می رَسَد؟
این غزل با گریه ای پایان گرفت
میلاد خانی- استان کرمانشاه:
از رنگ کتیبه و علم می ترسند
از صاحب آن دست قلم می ترسند
پرواز مسافران کرمان گوید:
از زائر آن مزار هم می ترسند
استان آذربایجان غربی
نازیلا کاظم علیلو:
ببین به یاد نگاهت، شکوه باران را
به راه سرخ تو، انبوه بی قراران را
تو آن حکایت سرخی، که مثل یک جاده
به سوی خویش کشی، خیل هم قطاران را
چگونه آتش این داغ می شود خاموش
چه مرهمی ست سزا، زخم سوگواران را
ببین به باده ی خون می کنند مست این بار
به جرم عشق تو، در حسرتت خماران را
درِ کرم بگشا، باز میهمان داری
به پیشواز بیا، جمع جانثاران را
به روز سرد زمستان، بهار آمده است
هزار لاله دمیده ست، گلعزاران را
زنام ویاد تو هم می هراسد، این ابلیس
که برنتافت، به یادت حضور یاران را
به باد فتنه مگر عشق می رود از یاد
حماسه می شکند، دست نابکاران را
هزار حادثه دیدیم و باز می آییم
که امر، امر ولی هست، سربدارن را
سید تیمور جامعی:
قلم یازیر دیلیم ایله ییر بیان
آیری کربلا یارانیب کرماندا
دسته دسته گوللر توکولوب یئره
پر پر اولوب قانیله ن بو طوفاندا
نه لر یازیم او خیرداجا اوشاقدان
قولچاق الده شهادتی ایستدی
نه لر یازیم اومهربان آنادان
آنا گونی شهادتی بسله دی
دئدی آنا شهادتدی هدیه ن
بو هدیه دن مگر یوخاری اولار
بیزه ده ایسته شفاعت زهرادن
زهراسیز گلستاندا گوللر سولار
دئدی آنا چال لایلایین بیزلره
چالدیقین لایلالار حیات یولودور
الله اوزو ایسته ییب عاشقلیق یازا
مقامین تانری یانیندا اولودور
فیکر ائتمسین دوشمن گئدیبدی سردار
مینلرجه سردارلار دالینجا واردی
بیز شهادت ملتیخ بولگونان
توکولن قانلار! بیزه اعتباردی
ای سرداریوردومون قوجا سالاری
وطنین ابدی یاشیل بهاری
آدین اولوب دوشمنلرین آزاری
ای غیرتین کانی وطن وقاری
گوزل اوخشامیشان دوشن الینله
مات قویدون دونیا اؤز عملینله
خانما جشن توتدون گوللرینله
سسلدین زهرانی گوزل دیلینله
کفر اهلی هر نقدر ایله سه طغیان
نقشه سینی چکه بیر عده شیطان
دانشگه سرداردا چوخ دانشجو
به نام وطن اولاجاق غزلخوان
قوی یاراد سینلار اول قانلی گلشنی
اووخ وورانلار رحم ائتمسین اصغره
قوی کربلا دشتی نمایان اولسون
زینب وقاسم عباس اکبره
عاشورادن درس صبری آلموشوخ
جلوه نیب وحدتله نوریله ن ایمان
صبح گورسنیبدی اهل یقینه
غالب اولوب داها شمشیرلره قان
فاطمه جهانگیری:
به رویای مردان میدان سلام
به زیبایی نام یاران سلام
به دریا و باران، خروشنده رود
به مردی به مانند طوفان سلام
به رزم آور صحنه های نبرد
بلندای تاریخ دوران سلام
به رسم شهادت در آیین عشق
به مرد شهید و شهیدان سلام
به افتاده بر تربت خاک عشق
به دلداده ی دین و قرآن سلام
به شمشیر برنده ی کشورم
دریده گلوی حریصان سلام
به همسنگر باکری، کاظمی
به قاسم به مرد نیستان سلام
به ناجی شام و رُمادی، حلب
مجاهد به معنای قرآن سلام
به ویرانگر دشمن و اهرِمن
به این قهرمان مردِ ایران سلام
سحر افضلی:
می خورد زخمی به جانت قلب من خون می شود
غنچه می روید از آنجا جبهه گلگون می شود
با گذشت از جان حفاظت کرد ه ای از میهنم
هر پلیدیّ و سیاهی محو و بیرون میشود
در دو دست تو نشانی از دعاها دیده ام
از دعاهایت دیار خشک کارون میشود
لرزه بر اندام خاک از ذکر "یا مهدیّ" تو
در دل خونین مادر هم شبیخون می شود
وعده ی حق خدا آمد وَ آن فتح مبین
باطلٌ کانَ زهوقا با تو مضمون میشود
ای دلاور مرد عاشق، ای سلیمانی غیور
عشق هم با دیدنت شیدا و مجنون می شود
ما بسیجی، وارثان جرات و مردانگیت
تا که هستیم اجنبی نابود و وارون می شود
یا علی گفتی و عشق از غیرتت آغاز شد
بر تو این آزادگی تا هست مدیون میشود
سحر افضلی:
رو به رو یک پنجره، آن هم گشوده روی شب
پشت سر، آوارها خوابیده در پهلوی شب
از اتاقت عطر نارنج و گل شب بو پرید
پر شده اینجا ز نارنجک؛ هوا از بوی شب
این عروسک پس کجا گم کرده پاهای تو را
چند وقتی میشود خوابیده بر زانوی شب
من کجا دنبال تو باید بگردم بعد از این
در غبار این فضا؛ در این هزاران توی شب؟
با تو نه، با جان تو این گرگ بازی کرد و رفت
تا ابد پنهان شدی طفلم تو در پستوی شب
بمب خشم و انفجار آرزوها، شهر خون
پس کجا ماندی تو ای خورشید در آن سوی شب؟!
بر سرش آوارها اندوه عالم ریخته است
کاش دستی شانه میزد بر پریشان موی شب
استان خوزستان
احمدرضا کیماسی:
صنوبران باغ بهخاک افتادند
لالهها سر بر آوردند
زمین سرخ
زمان سرخ
چمن سرخ
استغاثهی مادران سرخ
چارقد نوعروسان سرخ
حنجرههای زخمی سرخ
کجاوهی خورشید سرخ
چهرهی سبزینهی کرمان سرخ
غیرت ایران همه سرخ
حمداله احمدی:
آمد که مکملِ مثلث بشود
با خیل بزرگ زاده ها کس بشود
از برکت خون او پس از مشهد و قم
کرمان سومین شهر مقدس بشود
هر شب به اتاق بازیش سر بکشد
هی اشک به روی برگِ دفتر بکشد
در سینهی ابری شدهای کودکِ ماه
اندوهِ تو را چگونه مادر بکشد؟
استان ایلام
صغری ناصری:
از سینه ی بی قرار تو می ترسند
از شوکت و اعتبار تو می ترسند
سوگند به قطره های خون شهدا
حتی ز تو و مزار تو می ترسند
محمود عزیزنژاد «آوا»:
در کشور دل، داغِتو درسینه نهاناست
آوازهی جانبازی تو روی زبان است
پیچیده شمیم نام تو در دل این شهر
این بویخدا در پسِ هر کوچه روان است
از هیمنه ات شکسته زنجیرهی داعش
این قدرتعشق است که در روح، رواناست
آنقدر بزرگی که زبان هماره گوید
در وصف علمدار چه حاجت به بیان است
از هیبت تکبیر تو لرزد تنِ تکفیر
این معجزه از مالک محبوب زمان است
در سینهی تو شوکتی از عِرق وطن بود
این عِشق الهی ست که در ریشهٔ جان است
با قدرت ایمان زدهای، مُهر عدم بر
پیشانی تکفیر که شیطان جهان است
برخیز بزن مالک من! دست خطر را
آن دست پلیدی که سرِجنگ، در آن است
بر دوش بماند، عَلم از دست نیفتد
تا عِرق وطن در رگ ایرانیِمان است
در روز وداعت دلِ هر پیر و جوان سوخت
این شورِ الهیست که در پیر و جواناست
سرباز حَرم بار سفر بست و بدانید
عشقش بهرگِ غیرت آوا عیاناست
استان گلستان
هوشمند افتخاری:
آسمان شد سیه پوش کرمان
خون ببارد ز ابر زمستان
رعد و برقی و توفان ز آتش
شعله زد آسمان روی یاران
بر مزار سلیمانی ما
غرق خون شد سپاهی ز ایران
دشمنش سرنگون، مرده بادا
زنده بادا بگو بر شهیدان
شور و غوغای دیگر به پا شد
فتنه ای دیگر از دست شیطان
شعله آتش کشید و سر آنجام
رقص سوزنده شد زیر باران
مرد و پیر و جوان و زنان را
آتشی زد که جان گیرد آسان
فتنه از سوی دشمن همیشه
بوده و خم نگشتیم و حیران
سرنگون سرنگون سرنگون باد
پیر و کفتار و شیطان دوران
رهبرم رخت مشکی به تن کرد
در عزای شهیدان کرمان
دیده اش خون شد و اشک غمگین
میچکد بر رخ ماه تابان
بار دیگر در ایران عزا شد
کربلا شد زمین شد گلستان
باغ گل زرد و پژمرده اما
باغبان حافظش شد نگهبان
طول عمرش بلند و مداوم
سایه اش بر سر ما نمایان
اخرین قطرهی خود را
میدهم در ره او شتابان
کشته شد کودک و طفل معصوم
داغ دیگر نشسته فراوان
اینچنین فتنه ها کار ظالم
باشد و سرنگون گردد از جان
دشمن از کینه اش آتش افراخت
غزهی دیگری شد به میدان
یک دو صد ها شهیدان کرمان
لاله گون گشتند از نور قرآن
ما نخوابیم و همت گماریم
انتقام انتقام شهیدان
مشت محکم زنم بر دهانش
میکنم کشورش را چه ویران
با قلم مینویسم قصیده
از شهیدان شهیدان کرمان
خون ز چشمم ببارد ز دیده
گریه از چشم من گشته باران
بر مزار سلیمانی جان
انفجاری شد از سوی شیطان
لاله ها میدمند از سر شوق
خاک کرمان به خون شد گلستان
در زمستان تلخی که شاید
شد عزا و نیاید بهاران
چهار صد و دو چه سالی عجیب است
روز زن شد عزا در شبستان
دی شد و بهمنی هم نیامد.
نی نوازید و غمگین و گریان
مادری ناله اش آسمان رفت
در عروج عزیزان پریشان
کودکی غرق خون در لباسش
کشته ها بیشمار از خیابان
هر یکی با کفن آشنا شد
هر زن و مرد و پیر و جوانان
لحظه ی رویش این قصیده
گریه از چشم شاعر فراوان
خسته ام خسته ام خسته جانم
در عزای شهیدان کرمان
هاجر خاندوزی:
گرچه گلزار کرمان لاله گون شد
چشم ایران تمامی ژاله گون شد
یاد دستان قاسم تازه گردید
شور تکبیر برلب واژه گردید
مویهگر اهرمن باشد نه نیکان
انتقامی بُود از قوم سلمان
با هزاران شقایق روز هستیم
راه سردار را ما عهد بستیم
این شهادت معطر باغ نایاب
طبل بیهوده کوبد جهل ناباب
خنده هایش به خون آغشته گردد
خواب هایش کنون آشفته گردد
سربه سرهمدلی روئید زین غم
گرچه این سرزمین شد رنگ ماتم
غم زدل ها بشوید لطف زهرا
هم نگهدار خاکم دست یکتا
آفتاب از فلق تابد ظهوری
خون پاکان زمین را چون طهوری
نازنین بزی:
گلزار شهید دوباره گلباران شد
با حمله دشمنان چرا ویران شد
ایرانی و ایران همه در خون بنشست
ازجوش و خروش مردمش طوفان شد
ای آنکه درون قلب، غیرت داری
من با توام ای آنکه بصیرت داری
ساکت منشین تاکه تورا فتح کنند
از خون شهید است که نعمت داری
کرمان که دیار مردم و خوبان است
کرمان که پر از شهید جان افشان است
سردار دلم، تسلیتم را بپذیر
این حمله، مثال جنگ خوزستان است
سید ابراهیم سجادی زاده:
چرا از انقلاب نام آن سردار میترسید؟
چرا از زائرانِ عاشقِ دیدار، میترسید؟
سلیمانی شب و روزش برای کار مردم بود،
چرا از شیوه یاران مردم دار میترسید؟
شهادت آبیاری می کند این باغ گل ها را
چرا ازباغ گل، ای همرهان خار، می ترسید؟
از آن انگشتر و دست سلیمان، بهرههاتان چیست؟
چرا از پیروان دست آن دلدار، میترسید؟
سلیمانی یکی بوده و اکنون صدهزاران است
شما از صدهزاران صدهزاران یار، میترسید
شهیدانی به راه و رسمِ آن سردار افزودید،
بترسید از همان جنسی که از سردار میترسید
فرشته لکزایی فرد:
کرمان بار دیگر خون شده
پر ز آتش و درد و فغان و دود شده
کودکی در گوشهی افتاده است
حال باباها چه قدری تازه است
مادری دستی به سر زخمی و خون
دختری چشم انتظار از درد و خون
رنگ و بوی نینوا باز هم گرفت
خون طفل بیپناه را خواهم گرفت
کودکی دستش رهای میشود
او دگر دیدار زهرایی شود
مادری در گوشهی کز کرده است
نوجوانی داشت انگار گل کرده است
دست خونی زیر چادر پیدا شود
یا که کفشی غرق خون در گوشه ی مأوا شود
کفش خونی پدر مامن دختر میشود
حسین زنگانه:
ضربت از پشت زدی منتظر ضربت باش
دائماً غرق در این استرس و وحشت باش
تو کز افتادن شیری به زمین خوشحالی
مثل کفتار به بی غیرتیات میبالی
این وطن خاک عزیزیست که رهبر دارد
قدر موهای تو سلمان و ابوذر دارد
وای اگر "سیّد علی" اذن جهادم بدهَد
بغض یک ملت نه بغض جهان می ترکَد
ما به "سیّد علی"و یارانش حساسیم
و زمانش برسد تک تک ما عبّاسیم (ع)
مرگ در راه خدا در نظر ملت ما
این لباسی که قضا دوخته بر قامت ما
ترسی از کشته شدن نیست در ایرانیها
می دمد در رگ ما خون سلیمانیها
استان قم
مریم فردی:
قسم بر شب که وجدان زمین ساکت نخواهد ماند
قسم بر صبح روشن تیرگی ثابت نخواهد ماند
قسم بر نام آن مرد آن جوانمرد بزرگ آیین
که روییده به روی مدفنش سربازی عطرآگین
که مشت تیره ی شب را طلوعی باز خواهد کرد
سرانجام جهان را روزی او آغاز خواهد کرد
که یک شب از بُن این پلک های قرمزِ بسته
مسیری باز خواهد کرد آن چشمان وارسته
از انوار ندایش آسمان لبریز خواهد شد
به دست نور مطلق، ظلمت حلق آویز خواهد شد
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکُش فریاد
جوان خواهد شد و شیرین به لطف حافظ اوتاد
جوان خواهد شد آری این زلیخایی که پژمرده
به دست یوسف گمگشته ی کرمان آزرده..
هم از تو هم از زائرانت می هراسند
از عکس و از نام ونشانت می هراسند
عاطفه خرمی:
تصویر چشمت مثل تیری در کمانست
از چشم و ابروی کمانت می هراسند
صدها ستاره در سپاهت می درخشد
خورشیدی و از کهکشانت می هراسند
در سایه ی دستان تو، ما قد کشیدیم
از دست های پر توانت می هراسند
هر چند پشت ابری اما شب پرستان
از نور خورشید نهانت می هراسند
اینجا مزارت نیست، باغی از بهشت ست
از آن بهشت جاودانت می هراسند
تو زنده ای در خاطرات روشن شهر
ای خاک من! از قهرمانت می هراسند
فاطمه عارف نژاد:
رسیدند از غروبِ جاده مهمانهای بسیاری
ببین! جمعاند اطرافت پریشانهای بسیاری
هوا بوی جدایی میدهد در موسم دیدار
افق ابریست، در راهاند بارانهای بسیاری
تو خویشاوندی دیرینهای با رودها داری
به دریای تو میریزند جریانهای بسیاری
نگاهت چلچراغ مسجد و دیر و کلیسا بود
به تو روشن شده چشم شبستانهای بسیاری
از آن روزی که شهر آمادهٔ تشییع زخمت شد
چراغانِ غمت مانده خیابانهای بسیاری
تو، ای تا بوده و هست آشنا با سبزِ فروردین!
گذشت از باغِ ما بی تو زمستانهای بسیاری
چرا گلدان شکست و گلترینها سرخ پوشیدند؟
چرا در خون خود غرقاند ریحانهای بسیاری؟
به شوق آسمان از غزه تا بیروت، تا کرمان
کبوتر میشوند اینروزها جانهای بسیاری
بگو با دشمنان از اقتدار آه مظلومان
کماکان پیش رو دارند طوفانهای بسیاری…
عاطفه جوشقانیان:
از مردمان کوچه و بازار میترسند
از عکس تو روی در و دیوار میترسند
از خشم تو، از چشم تو، گویا هراساناند
از صبر تو، از قبر تو، انگار میترسند
خورشید را در خواب میخواهند خفاشان
از چشمهای عاشق بیدار میترسند
خود را مگر طوفان نمیدانند جلادان؟
از قاصدکها پس چرا هربار میترسند؟..
تا راه و رسمت منقطع گردد تو را کشتند
بعد از تو از اسمت ولی سردار! میترسند
به گزارش ایبنا، حادثۀ تروریستی کرمان عصر چهارشنبه ۱۳ دیماه، همزمان با سالروز شهادت شهید سردار قاسم سلیمانی با دو انفجار در مسیر زائران در گلزار شهدای کرمان اتفاق افتاد، طبق آخرین آمار اعلامشده از سوی مرکز اوژانس کرمان تا کنون صدها شهید و مجروح داشته است.
نظر شما