سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): خواجوی کرمانی که «نخلبند شاعران»، «خلاق المعانی» و «ملک الفضلا» از جمله القاب وی است، از شاعران همعصر حافظ بوده به گونهای که خواجو در سال ۷۳۵ و حافظ در سال ۷۹۲ از دنیا رفته یعنی حافظ ۴۰ سال بعد از خواجو از دنیا رفته است.
اشارههای فراوانی به نقاط اشتراک بین شعر خواجو و خواجه در مقالات و پژوهشهای مختلف شده و به اذعان محققان، تأثیری که خواجو از سعدی گرفته بسیار کمتر از تاثیری است که حافظ از خواجو گرفته است. البته حافظ با دخل و تصرف در شعر خواجو لطافت دیگری به شعر وی افزوده است. در واقع حافظ هم میزان معانی که یک بیت به ما میرساند را زیاد کرده و هم توازی معنایی ایجاد کرده است.
در ادامه به برخی استقبالهای زیبای حافظ از خواجو اشاره میکنیم:
«ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون / روی سوی خانه خمار دارد پیر ما» در استقبال از «خرقه رهن خانه خمار دارد پیر ما / ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما»
«کِی کُنَد سویِ دلِ خسته حافظ نظری / چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد» استقبال از «نکند سوی دل خسته ی خواجو نظری / آه از آن دلبر پیمانشکن سنگیندل»
«با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی ارنیگوی به میقات بریم» استقبال از «تا ببینند مگر نور تجلی جمال / همچو موسی ارنیگوی به میقات آیند»
«بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست / گرم به هر سر مویی هزار جان بودی» استقبال از «گرم به هر سر موئی هزار جان بودی / فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش»
«نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی / گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی» استقبال از «ایا صبا خبری کن مرا از آنکه تو دانی / بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی»
«فریب جهان قصه روشن است / ببین تا چه زاید شب آبستن است» استقبال از «همه کار این چرخ دل خستن است / دگر تا چه زاید شب آبستن است»
«به آب خرابات غسلم دهید / پس آنگاه بر دوش مستم نهید» استقبال از «به آب خرابات غسلم دهید / پس آنگاه بر دوش مستان نهید»
«ماهی که قدش به سرو میماند راست / آیینه به دست و روی خود میآراست» استقبال از «کارم ز بزرگان عراق ار به نواست / چون پرده عشّاق دلم تنگ چراست»
اشعار خواجوی کرمانی دارای مضامین عمیق عرفانی است که نا با اشاره و کنایه بلکه کاملاً صریح بیان میشود.
پیش صاحبنظران ملک سلیمان بادست
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزادست
آنکه گویند که بر آب نهاد است جهان
مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست
هر نفس مهر فلک بر دگری میافتد
چه توان کرد چو این سفله چنین افتادست
دل در این پیر زن عشوهگر دهر مبند
کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست
خاک بغداد به مرگ خلفا میگرید
ورنه این شطّ روان چیست که در بغدادست
حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را
شادی جان کسی کو ز جهان آزادست
آرامگاه این استاد عرفان در تنگ الله اکبر شیراز زیارتگاه اهل دل است.
نظرات