سید ناصر هاشمی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، با اشاره به داستانهایی که با موضوع نوجوان و در فضای انقلاب نوشته شدهاند، گفت: نویسندههای زیادی در مورد انقلاب و حوادث انقلاب قلم زدهاند که اکثراً داستانهای خوب و قابل قبولی هستند. ولی هر چه از اوایل انقلاب دورتر میشویم کتابها در این مورد کمتر و کمتر میشوند. زمانی که من نوجوان بودم تقریباً ۶۰ درصد داستانهایی که چاپ میشد در مورد انقلاب یا دفاع مقدس بود ولی الان که از آن زمان و فضاها فاصله گرفتهایم، این سهم کمتر شده است.
وی با اشاره به نقش پسر و دختران نوجوان در انقلاب اسلامی و پتانسیل نوشتن داستان با این موضوع، بیان کرد: این موضوع پتانسیل بالایی برای نوشتن دارد به شرطی که فقط روی انقلاب اسلامی تاکید نداشته باشیم و به صورت خیلی مستقیم نخواهیم حوادث انقلاب را به خورد مخاطب بدهیم.
هاشمی استفاده از طنز در ادبیات داستانی برای نوجوان داری مزیتهایی خوبی برشمرد و گفت: طنز همیشه مخاطب را بهتر جذب داستان میکند، و البته طنز هر چه ظریفتر و برگرفته از وقایع روزمره و زندگی واقعی باشد بیشتر به دل مخاطب مینشیند و مخاطب بیشتر با آن همذات پنداری میکند.
این نویسنده درباره ادبیات تالیفی تصریح کرد: ادبیات تالیفی اگر برگرفته از فرهنگ و آداب و رسوم کشور باشد بر ادبیات ترجمه میچربد. گاهی من کتابهایی را میبینم (البته خیلی کم) که نویسندگان ایرانی نوشتهاند ولی حتی نام قهرمان داستان نیز ایرانی نیست و متأسفانه با فرهنگ ایرانی همخوانی ندارد.
نویسنده کتاب «شلوغکاریهای آقاجون» اضافه کرد: فضای تاریخی، طبیعتاً نوجوان را با گذشته نه چندان دور آشنا میکند. نوجوانی که حوصله خواندن کتابهای تاریخی را ندارد حداقل با این روش میتوان کمی از گذشته را برای آنها بازگو کرد. ولی نوشتن این نوع داستانها برای نویسنده خیلی مشکل است.
وی درباره تازهترین اثرش تصریح کرد: کتاب «شلوغکاریهای آقاجون» یک رمان طنز است که حوادث آن در فضای انقلاب ۵۷ روی میدهد. من بیشتر از فضای آن زمان شهر قم استفاده کردهام، نوع زندگی مردم، نام کوچهها و خیابانها و خیلی چیزهای دیگر را سعی کردهام در داستان بیاورم که نشان دهنده یک زندگی واقعی خانواده نه چند فقیر آن زمان باشد.
هاشمی یادآور شد: ایده کار که از سالها پیش در ذهنم بود برگرفته از خاطرات مرحوم پدرم است. چندین سال این موضوع را در ذهنم پرورش میدادم تا اینکه پارسال عزمم را جزم کردم و در طی ۴ ماه که هر روز چند صفحهای از داستان را تایپ میکردم رمان را تکمیل کردم. البته با چندین بار بازنگری و بازنویسی و اصلاح. روند نوشتن هم که مثل همه پشت کامپیوتر مینشستم و تایپ میکردم تا جایی که ذهنم و دستم خسته میشد. البته کمی سخت بود چون باید با افراد مختلف صحبت میکردم تا بتوانم فضای قدیم قم را که خودم هم ندیده بودم بهتر به تصویر میکشیدم. فقط گاهی موقع نوشتن داستان، چون طنز بود، خودم میخندیدم، پسرم میگفت: بابا چه شغل خوبی داری مفرح و شاد.
نظر شما