سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): خاطراتی که دربارهاش روایت میکنند، گوشهای از شخصیت پیچیده و ستودنیاش را نشان میدهد. روایت میکنند در سالهای جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانوادههای ایثارگران در یکی از شهرکهای تازهتاسیس تهران زمین میداد. دوستان صیاد شیرازی که از نزدیک وضع مالی او را میدانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی - که جانباز هم بود - قطعه زمینی اختصاص بدهند. رییس بنیاد هم که از زندگی او بیاطلاع نبود، موافقت کرد. دوستان برای اینکه او را در مقابل کار انجامشده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست به کار ساختمانسازی شدند. تا اینکه در نیمه کار صیاد فهمید. چنان عصبانی شد که حتی صدایش میلرزید. شاهدان ماجرا اذعان میکنند که هرگز او را چنین ندیده بودند. میگویند حتی برای نخستین بار سر دوست قدیمیاش داد زده بود که «شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟»
عصبانیتش که فروکش کرد، از آنان عذرخواست. گفت میداند آنان قصد خدمت به او و خانوادهاش را داشتهاند، اما چنین استحقاقی ندارد. بعد برای رییس بنیاد شهید نامهای نوشت به این مضمون که «اکنون در وضعیتی قرار دارم که احساس میکنم به ازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم میپردازم، آن هم ثمره همه مجاهدتهای فی سبیل اللهی (که اگر خداوند آن را تایید فرماید) که قلبم رضایت نمیدهد چنین شود. لذا با توجه به اینکه خدا میداند، نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمیدانم بلکه همچنان مدیون هستم و باید تا روزی که نفس در بدن دارم، عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم. قاطعانه اقدام فرمایید که ساختمان نیمهکاره مسکن این جانب را از طرف بنیاد شهید تحویل گرفته و فقط مخارجی را که اضافه بر وام واگذاری هزینه شده است، به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم.»
یا روایت میکنند پیش از عملیات بدر، صیاد نظرش را صریحاً گفت که من مخالف اجرای این عملیات هستم. وقتی طرح درنهایت تصویب و به همه ابلاغ شد، صیاد گفت: «از این لحظه که دستور صادر شده، من، از دیگرانی که این طرح را دادند، محکمتر خواهم ایستاد و هیچ تخطیای را هم نخواهم بخشید.» ایشان حقیقتاً آخرین نفری بود که صحنه عملیات بدر را ترک کرد. میگفت میخواهم خدای من و امام من گواه باشند که فقط نظر کارشناسیام را دادم، اما در اجرا محکمتر از دیگران بودم… لوله تانکهای عراقی دیده میشد و گلولههایشان جلوی پاهایمان میخورد. در چنین موقعیتی، بچههای سپاه دو قایق تندرو آورند، به آقا رحیم و صیاد و جمعی که آنجا بودند، گفتند سوار شوید، بروید که الان تانکها میرسند؛ شما باید بروید، وگرنه اسیر میشوید. صیاد گفت: «من نمیآیم، من جواب امام را چه بدهم؟ من به امام قول دادم تا پای جان در این عملیات بایستم.» دو سه نفری او را گرفتند و بلندش کردند و انداختندش توی قایق تندرو. قایق حدود بیست متر توی آب پیش رفت، صیاد خودش را به آب انداخت و گفت بروید و نگران من نباشید. چند نفر مجبور شدند از قایق بپرند پایین. نمیشد تنهایش بگذارند. خلاصه با مصیبتی او را برگرداندند.
که به آرزوی دیرینش رسید
همسرش آن روز از فروردین ماه ۱۳۷۸ را در خاطر داشت. تعریف میکرد «یادم هست شب قبل از شهادتش را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران. خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد. صبح روز شهادت ساعت ششونیم بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظیاش نشدم و او رفته بود. هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچهها در کوچه ترقهبازی میکنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»
راوی میافزاید: سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشمهایش بسته بود، مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش میبرد. آنقدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زنگ زدم اما کسی جواب نداد. وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایهها علی را به بیمارستان برده بودند. بچهها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم: «بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که میدانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است. خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.»
از گامهایی روی زمین خاکی «تا کوچههای آسمان»
درباره زندگی و مجاهدتهای شهید علی صیاد شیرازی، چند عنوان کتاب خواندنی وجود دارد که البته بیشتر این عناوین در دهه ۱۳۸۰ منتشر شدهاند. هرچند نباید ناگفته گذاشت که شماری از این کتابها، مانند «آزادی خرمشهر» و «در کمین گل سرخ» در سالهای اخیر تجدید چاپ شدند. اما احتمالاً تازهترین کتاب درباره شهید صیاد، «تا کوچههای آسمان» نام دارد و کاری از محمدمهدی بهداروند و نشر شهید کاظمی است. این کتاب اواخر دهه ۱۳۹۰ منتشر شد و نسخه الکترونیکی آن نیز سال ۱۴۰۱ در پلتفرمهای اصلی عرضه کتابهای الکترونیکی در دسترس مخاطبان قرار گرفت. این کتاب، مانند اغلب کتابهایی که زندگی یکی از شهدای ما را موضوع محوریشان قرار میدهند، کتاب خاطرات است و در آن، شماری از خاطرات مرتبط با زندگی و تجربیات فرماندهی این شهید بازخوانی میشوند.
از زمان مخالفت با بنیصدر و اخراج – موقت – از ارتش، نامش سر زبانها افتاد. نه اینکه آدم گمنامی باشد، اما از آن ماجرا به بعد بود که خیلیها اسمش را شنیدند. به روایت کتاب «تا کوچههای آسمان» او بعد از آن ماجرا، متواضع و بدون هیچ چشمداشتی، بدون درجه و مقام وارد طرح عملیات سپاه شد و تلاش کرد اطلاعات خود را در زمینه نقشهخوانی در اختیار سپاه قرار دهد. به قول سردار غلامعلی رشید – که اولین بار شهید صیاد را در چزابه دیده بود - مهمترین ویژگی او، در اجرای اوامر امام را میتوان تلاش وی برای وحدتبخشی بین نیروهای سپاه و ارتش و بسیج بدانیم. روزی در جلسهای، در محضر امام که فرماندهان عملیات سپاه و ارتش حضور داشتند، حضرت امام خمینی دستان سردار رضایی و سپهبد صیاد شیرازی را در دست یکدیگر گذاشت و به آنها گفت: «با وحدت عمل کنید.»
نظر شما