چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۲۳
وقتی گذر محمدعلی اسلامی ندوشن به اصفهان افتاد

اصفهان - محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب «بازتاب‌ها» از اصفهان می‌گوید.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مونا فاطمی‌نژاد: محمدعلی اسلامی ندوشن (۳ شهریور ۱۳۰۳ تا ۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ خورشیدی)، شاعر و داستان‌نویس و مترجم و پژوهشگر کشورمان، که با نام مستعار م. دیده‌ور نیز دست به قلم می‌بُرد، مرد سفر بود. سال‌های زیادی از عمر پرثمرش، زندگی درخشانش، روزگاری که جز در خدمت به فرهنگ و ادبیات و جامعه «ایرانی و تنهایی‌اش» سپری نشد، در سفر به سر می‌برد. بارها سفرهای برون‌مرزی رفت (و حالا قرار است از درازترین آنها به خانه بازگردد). و در سرزمین مادری‌اش از شهرهای نامدار و روستاهای دورافتاده بسیاری دیدار کرد. تأثیر این سفرهای بلند و کوتاه بر اندیشه و قلم اسلامی ندوشن انکارشدنی نیست. چندین سفرنامه‌ای که از خویش به یادگار گذاشته، دلیل این مدعاست، چنان‌که در کتاب «بازتاب‌ها» نیز گوشه‌ای از آن سفردوستی و تأثیراتش را می‌توان یافت.

«بازتاب‌ها» چه می‌گوید؟

«بازتاب‌ها» از سفر می‌گوید و نوشته‌هایی پراکنده هستند. از سفرهایی که اسلامی ندوشن طی سالیان و دهه‌های مختلف عمرش داشته می‌گوید، البته فقط برخی از آنها را. بنابراین، «بازتاب‌ها» خاطرات بخشی از سفرهای نویسنده‌اش است. سفرنامه است. این کتاب که به کوشش نشر آرمان و در ۳۰۰ صفحه و به سال ۱۳۸۲ به بازار کتاب آماده، سه بخش اصلی دارد. قسمت اول و دوم به‌ترتیب، شرح مجموعه‌ای از سفرهای اسلامی ندوشن به کشورهای مختلف جهان (آمریکا، سوئد، تاجیکستان و غیره) و شهرهای ایران (میبد، سنندج، سیراف، نیشابور، محلات و غیره) است. گاهی تنهایی به سفر می‌رود. و گاهی همسفر بنامش، شیرین بیانی، یا دیگران از مبدأ یا در مقصد، همراهش هستند. در بخش پایانی و کوتاه‌ترین قسمت کتاب به مسائل متنوعی از ایران و جهان زمانه خودش نظر دارد. برای نمونه، به طبیعت شهر تهران نگاه می‌کند. از گفت‌وگوی تمدن‌ها در اسپانیا می‌نویسد. یا در پی مرگ رئیس‌جمهور اوگاندا، عیدی امین، نکته‌هایی یادآور می‌شود.

یکی از خواندنی‌ترین قسمت‌های «بازتاب‌ها» گزارش‌های او از دیدار با شهر اصفهان و نقاط دیگری چون کاشان و قمصر و آران‌وبیدگل و خوراسگان است. این سفرها به اصفهان گاهی کاملاً شخصی بوده و برنامه فرهنگی و علمی خاصی در پشتشان نبوده. اما گاهی نیز به دعوت گروه‌ها و انجمن‌های مستقل یا دولتی صورت گرفته که از این ایران‌شناس برجسته برای سخنرانی در دیارشان و به مناسبتی دعوت کرده‌اند و محمدعلی اسلامی ندوشن نیز پذیرفته است. این بخش‌ها، هم از نظر تحلیل‌های تاریخی و دیدگاه‌های فرهنگی نویسنده‌اش درباره اصفهان شایسته اعتناست و هم از این باب که به مسائلی اجتماعی، اقتصادی و زیست‌محیطی این منطقه نظر دارد؛ گزارش‌هایی که مختصرند اما با همان قلم همیشه وزین و بخردانه و پُرادب اسلامی ندوشن روی کاغذ آمده‌اند.

نقش و کاشی و ستون و صفای دودمان‌ها

نیمه اول شهریور ۱۳۷۴ شمسی است و در نظر این استاد زبان و ادبیات فارسی هوای اصفهان برای سفری به‌یادماندنی دل‌نشین نیست. بااین‌حال، بر گفته حافظ شیرازی که «هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار، کس را وقوف نیست که انجام کار چیست» تکیه می‌کند و راهی نصف جهان می‌شود. نقل دیدارهایش از برخی بناهای تاریخی اصفهان که چهار روز تمام برایشان وقت می‌گذارد، پُرکشش است و نکته‌های درخور درنگی دارد. در این دیدارها مخصوصاً از صفویه رمزورازهای جالب و دقایقی به زبان می‌آورد. برای نمونه می‌گوید اگر صفویان از خویش آثار هنری به جای نگذاشته بودند، «سلسلۀ بی‌صفائی می‌شدند».

اول از همه به دیدار مسجد شیخ لطف‌الله می‌رود؛ جایی که در کاشی‌هایش روح ایرانی «روح مهجور و مشتاق، وجدان ناآگاه پرغلیان او» حبس شده: «نخست مسجد شیخ لطف‌الله بود که منظور اول است. در زیر طاق و در ساحت آن بدنۀ هوشربا ایستادیم و نظاره کردیم. این گنبد گردان با بوته‌ها، خط‌ها و اسلیمی‌ها، یکی از اعجازهای تبدیل هنر ناروا به رواست. از هنر ناروا منظور نقش انسانی است، که منع مذهب، دست هنرمند را به آن بسته می‌داشته؛ ولی نمی‌شد از هنر چشم پوشید، جانشین‌هایی می‌بایست تعبیه گردد، و آن، گلها، بوته‌ها و اسلیمی‌ها هستند.»

ادیب کشورمان در تماشای نقش جهان یادآور می‌شود که گویا بزرگ‌ترین میدان دنیا همین است. و عصر صفوی را با حکومت ساسانی در تاریخ ایران مقایسه می‌کند و شهر اصفهان را همچون تیسفون روزگار باستان می‌داند و نام شاه‌عباس و خسرو انوشیروان را کنار هم می‌گذارد. در گوشه‌ای از این تحلیلش می‌نویسد: «چه از لحاظ قدرت سیاسی، چه از لحاظ تحرک اجتماعی و شادخواری، اصفهان زمان شاه‌عباس به تیسفون عصر خسرو اول ساسانی می‌مانست.»

مسجد نمادی از فرهنگ اسلامی است، اما جامع اصفهان را سرشار از نمادهای فرهنگ و تمدن ایران باستان می‌داند: «طره‌های مرمرین کنار ایوان، تخت‌جمشید را به یاد می‌آورند. ستونهای سترگ حاکی از عظمت دورۀ هخامنشی هستند، و گل نیلوفر، که نشانۀ ایران باستانی بوده، در همۀ نقش‌ها تکرار می‌شود.» پرعظمت‌ترین بنای ایران اسلامی را مسجد شاه می‌پندارد و در یکی از تأملاتش می‌نویسد: «شاید بشود گفت که مساجد ایران در مقایسه با کلیساهای اروپا، تفاوت میان دو روحیۀ شرقی و غربی را منعکس می‌کنند. کلیساها معمولاً بسته، قلعه‌وار، جسیم و عظیم هستند و حالت پناه‌دهندگی دارند.» و این برخلاف مساجد ایرانی است که می‌خواهند «نور وارد کنند، آسمانگرای و گشاده» باشند.

اسلامی ندوشن می‌گوید بدون تردید کاخ چهلستون به تقلید از تخت‌جمشید بنا شده و همانند آن بنای باستانی مکانی برای نشست‌وبرخاست‌های رسمی شاه بوده. او درباره چهلستون و شاه صفوی چنین می‌گوید: «شاه‌عباس داریوش را نمی‌شناخته ولی به نحو ناآگاهانه می‌خواسته است همان عظمت گذشته را که چه بسا از طریق شاهنامه، بر آن آگاهی یافته بوده، تجدید کند. اما تفاوت میان دو کاخ، نشانه‌ای از اُفتِ دوران است. در تخت‌جمشید همه‌چیز جدی، سترگ و جهاندار است، در اینجا بزم و نوش و جنگ و زندگی معمول.»

منتقد ادبی کشورمان در نگریستن به کاخ عالی‌قاپو نیز به چنین سنجش‌ها و تشبیهاتی دست می‌زند: «نقش و نگارهایش، گل و گیاه و طاووس و مرغ، بر دیوار و سقف، یادآور فرش بهارستان ساسانی می‌شوند.» همچنین، در نگاهش جالب‌توجه و اعجاب‌انگیز است که عالی‌قاپو، مکانی برای بزم و موسیقی، دقیقاً روبه‌روی مسجد شیخ لطف‌الله قرار می‌گیرد: «جای دیگر یک همچو نزدیکی و تقابلی میان نمازخانه و میخانه دیده نمی‌شود.»

گاهی این دیدارها به بناهای خارج از شهر اصفهان مربوط می‌شود. مثلاً در بهار ۱۳۸۰ شمسی سفری پرشتاب به کاشان دارد و عجولانه به تماشای سه خانه نامی آن شهر، یعنی بروجردی‌ها، طباطبایی‌ها و عباسیان، می‌رود. هرچند در همین ملاقات شتابان هم از مکاشفه‌های خاص خودش غفلت نمی‌کند؛ چنان‌که در زیارت خانه بروجردی‌های عصر قاجاریه می‌خوانیم: «طرفگی بنا از همان سردر ورودی نموده می‌شود که تصویر دو گربۀ عابد تسبیح‌به‌دست بر آن نقش کرده‌اند، گویا با توجه به این بیت حافظ: ای کبک خوشخرام که خوش می‌روی به ناز، غرّه مشو گربۀ عابد نماز کرد. و البته منظومۀ عبید زاکانی هم دور از نظر نبوده. صورت و طرز ایستادن گربه‌ها حالت انسانی دارد. دو روباه تسبیح‌به‌دست هم به همان شیوه نقش شده‌اند، در حالت بسیار زنده و طنزآمیز.»

این ادیب و جهانگرد کشورمان فقط به دنبال دیدن و نوشتن از بناهای پراسم‌ورسم و شاهانه نیست و گاهی یک چهاردیواری حقیر و کهنه نیز نظرش را جلب می‌کند؛ چنان‌که در بازار قدیمی پیرامون مسجدجامع یک عطاری می‌بیند: «یک عطاری سنتی بود که گفتند قدمت سیصدساله دارد، با قوطی‌هایی که ادویه و گیاه‌های داروئی و مواد دیگر در آنها می‌گذاشتند. بدنۀ دکان پوشیده از این قوطی‌ها بود و این مثل را به یاد می‌آورد که «توی قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود» یعنی توی قوطی عطارها همه‌چیز پیدا می‌شود.»

وقتی تماشای محمدعلی اسلامی ندوشن به اصفهان رسید

گل سرخ و بلبل خوش‌خوان و نوازش نسیم

اسلامی ندوشن همان‌قدر که به ابنیه تاریخی اصفهان علاقه و اهمیت نشان می‌دهد، در جست‌وجوی طبیعت و دیگر جاذبه‌های آن نیز هست. بنابراین، به دل قمصر از توابع کاشان می‌رود. در این دیدار، هم از سرخی گل‌ها و آواز بلبلان و نسیم ملایم آن دیار سرمست می‌شود و هم به تماشای آیین گلاب‌گیری می‌نشیند و با باغبانان سخن‌ها می‌گوید.

گلستان و بوستان قمصر نیز، همانند معماری اصفهان، این سفرنامه‌نویس را به سوی تاریخ و ادبیات ایران رهنمود می‌کند: «صدای بلبل می‌آمد و نسیم می‌وزید. نوای مشتاق و غم‌آلود بلبل، چقدر تاریخ ایران را همراهی کرده است. اگر شاعران ما آن همه از آن حرف زده‌اند، برای آن است که هوای تاریخ ایران بوده است، به همان اندازه مقرون به هجر و جویندگی. عمر بهار نیز یادآور کوتاهی عمر انسان می‌شود، و می‌گوید که جوانی، شادابی و روزهای خوش زندگی بر گذرند. دلبستگی ایرانی به بلبل، در پیش از اسلام هم حرفش بوده که او را «زندواف» خوانده‌اند، ولی در دوران بعد از اسلام خیلی بیشتر با روح ایرانی تطابق می‌یابد که عاشق‌پیشه، خیام‌وش، و به کام نرسنده است. در ادب فارسی وقتی گفته می‌شود گل، منظور گل سرخ است، و این همان گل لطیف چند روزه است، متفاوت با گل سرخی که از خارج آورده‌اند و «رُز» نامیده می‌شود.این، گل ایران است، همانگونه که سرو درخت ایران است. کوتاهی عمرش توجیه‌گر زیبائیش است.»

این پژوهشگر ادبی و خاطره‌نویس کشورمان در میانه سیر و سیاحتش و هم‌زمان با بیان موشکافی‌ها و الهامات فرهنگی و شاعرانه خویش در اصفهان، درددل‌ها و گلایه‌هایی نیز دارد که بخشی از آن به مردم کوی و برزن بازمی‌گردد و بیش از همه مخاطبش مدیران کشور است. چون هنوز اصفهان ما با بیشتر این مسائل روبه‌روست، دقت در آنها اهمیت دوچندان دارد. یکی از آنها به رشد و توسعۀ گردشگری در اصفهان بازمی‌گردد که همواره برای این شهر مسئله‌ای حیاتی به شمار می‌رفته. در تابستان ۱۳۷۴ شمسی و وقتی در بازار اصفهان است، می‌نویسد: «اصفهان که شایستگی پذیرش میلیونها جهانگرد دارد، اکنون شبیه به زمین تشنه‌ای است که از بی‌بارانی کز کرده است. وقتی کشوری چون اسپانیا، در سال چهل میلیون دیدارکنندۀ خارجی دارد، و درآمد توریستی کشور دورافتاده‌ای چون مالزی، به بیست میلیارد دلار بالغ می‌شود (یک برابر و نیم درآمد نفت ایران) دستگاه‌های تبلیغی کشور افتخار می‌کنند که سال گذشته سیصدوپنجاه‌هزار جهانگرد خارجی داشته‌اند!»

همان سال، وقتی به سی‌وسه پل می‌رود، مثل هر بنای دل‌انگیز و فاخری از دیدنش احساس افتخار می‌کند و یادآور می‌شود که از نگاه یک سیاح خارجی «باشکوه‌ترین پل جهان» است. همپای آن دل پُری از موتورسیکلت‌ران‌ها و دوچرخه‌سوارهایی دارد که در نهایتِ بی‌نظمی و بی‌قانون روی این پل تاریخی آمدوشد می‌کنند و برای رهگذران و گردشگران این محدوده آرامش نمی‌گذارند.

در جای دیگر در توصیف حال‌وهوای پل‌های اصفهان می‌آورد: «در فاصلۀ میان سی‌وسه پل […] و پل خواجو، گردشگاه بسیار زیبایی ایجاد شده است، با چمن و گل و درخت، و رودخانه که در کنارش می‌گذرد. من صبح‌ها در آنجا گردش می‌کردم. ولی این سو اگر آب و آرامش و طبیعت است، سوی دیگر دود است و اتومبیل که لاینقطع می‌گذرند، و دست آدمیزاد چمن را به حال خود رها نمی‌کند که در آن بساط می‌اندازد، و پیک‌نیک می‌کنند و سماور و پریموس، و حتی سیلندر گاز برای پخت و پز گذارده شده‌اند؛ در کنار شیرهای آب ظرفشویی و لباسشویی به راه است، و کف صابون می‌ریزد و در مجموع بی‌حسابی عجیبی حکمفرماست.»

سال ۱۳۸۰ شمسی بار دیگر به اصفهان می‌آید، ولی این بار با خاطره تلخی که از خشکی زاینده‌رود در ذهنشان مانده، آن را ترک می‌کند: «براستی زنده‌رود خشک غم‌انگیز است. آن را باور نمی‌شود کرد.» او ضمن تأملاتش در باب اهمیت حیاتی آب و ایزدبانوی آناهیتا در تاریخ ایران می‌نویسد: «هیچ‌گاه کسی به زاینده‌رود خشکیده عادت نمی‌کند. اصفهان را بی‌آنکه آب از زیر سی‌وسه پل بگذرد، نمی‌توان جدی گرفت. من از چند تن از سالمندان اصفهان پرسیدم که آیا به یاد دارند «چنین عجب زمنی؟» گفتند: نه.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها