سه‌شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۰
از کوه اگر یک ریگ می‌افتاد پایین؛ السّاعه بهر خدمت آنجا بودی ای مرد

گلستان- در پی شهادت آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی و همراهانش در سانحه سقوط بالگرد، جمعی از شاعران گلستانی در فراغ آن خادم الرضا و سید محرومان ابیاتی را سرودند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در گرگان، خبر جانکاه و حزن‌انگیز شهادت رئیس‌جمهور مردمی، صادق الوعد، ولایتمدار و همراهانش، هم‌زمان با شب میلاد هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع)، قلوب مردم ایران را به درد آورد و سراسر این مرز پرگهر و ملت‌های آزاده جهان را در غم و اندوه فرو برد.

در پی وقوع این حادثه جان‌سوز، جمعی از شاعران استان گلستان آثاری را با طبع و ذوق خود در وصف و فراغ رئیس‌جمهور دولت مردمی سیزدهم قلمی کردند که در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد.

جعفر خاندوزی- گرگان

از سلام ضامن آمد

در شلتاق تیرهای باران

بر این فراز و آن نشیب عبا کشید.

از زمین و زمانه سفید می‌بارید و محاسن می‌شد

چشم اما یقین از قامت عبا می‌دید.

دور می‌گردید و

به گلوی نداشته‌ها، جرعه می‌بارید

در عبور از زبانه‌های زخم

موج اما بود و سترگ

عبا می‌کشید و روشن آبی بود و سربه‌زیر

انگار رسیده بود که وقتی نبود

که اگر بود برای نشستن نبود

ایران بود و دستی برای جبران

مردی که مردم می‌دید و زمین خدا میز صدارتش.

سبز

امانت طوس

از آن سرد و سایه مرتفع

عبا می‌کشید و روشن آبی بود و سربه‌زیر

رو به‌جانب هشتم آفتاب.

نازنین بزی- گرگان

مثل ابر سیل مشهد در دلم باران گرفت

این چه وقت رفتنت بود؟ باغ ایمان جان گرفت

مثل ابراهیم آتش‌بر وجودت سرد شد

وقتی از نزدیک دیدی، قلب تو بی‌درد شد؟

چون تو می‌گفتی خودم باید ببینم وضع را

حال می‌فهمم دوباره معنی هم‌رزم را

تسلیت بر ملت ایران که مولا آمده

حاج قاسم دیدن اولاد زهرا آمده

مرضیه ملکان- گرگان

در فکر لوت و فکر دریا بودی ای مرد!

مثل سلیمانی، شکوفا بودی ای مرد

لبخندها را روبه‌رویت می‌نشاندی

با گریه‌ی ما هم، هم‌آوا بودی ای مرد

از کوه اگر یک ریگ می‌افتاد پایین

السّاعه بهر خدمت آنجا بودی ای مرد

نقطه‌به‌نقطه رفتی و با انعکاست

منشوری از حلّ معما بودی ای مرد

ای سید ابراهیم! ای مشتاق خدمت

با دردها اهل مدارا بودی ای مرد

زخمی اگر سر باز می‌کرد و نمی‌رفت

با جان‌ودل فکر مداوا بودی ای مرد

خونِ دل ما خشک شد با رفتن تو

دل بودی و جانی به جان‌ها بودی ای مرد

گفتی نشستن را نباید پرورش داد

برخاستی، هر آن مهیا بودی ای مرد

رفتی که تاریکی بمیرد در دل ما

تو کهکشانی در دل ما بودی ای مرد!

«تصمیم کبری» بود در ذهنت همیشه

از خستگی دور و مبرّا بودی ای مرد

باران گرفت و خیس شد «تصمیم کبری»

ای‌کاش فصل دیگری را، بودی ای مرد!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها