به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اردبیل، این نشست ادبی ۲۲ خرداد روز سه شنبه در حوزه هنری اردبیل به مناسبت اجرای جشنواره کتابخوانی «بیلیک اوبالاری» ویژه مناطق عشایر استان به همت اداره کتابخانه های استان اردبیل برگزار شد.
در این نشست مدیر حوزه هنری استان اردبیل اظهار کرد: انسان به صورت ذاتی به دنبال قصه و رمان است و این فرایند به پرورش تخیل و ذهن او کمک می کند.
مهیار سپهری بیان کرد: قصه در عین اینکه میتواند یک نوع تفریح و سرگرمی و یک تز روشنفکری و فرهیختگی باشد، درمانگر نیز است، یعنی شفای روح و روان و اندیشه میراث ادبیات برای ماست و هر نویسنده و شاعری که برای خود بنویسد و شعر بسراید به همان اندازه اثرش تاثیرگذار می شود.
وی ادبیات را هدیهای برای بشر دانست و افزود: وقتی نویسنده چیزی مینویسد در ناخودآگاه از خودش نوشته است و خوددرمانی را با فرم و بازی با کلمات جذابتر می کند.
مدیر حوزه هنری اردبیل از ادامه کارگاههای داستان و رمان نویسی در محل حوزه هنری خبر داد و بیان کرد: حوزه اردبیل در کنار این دورها در تولید آثار و رونمایی و جشن کتاب در کنار نویسندگان است.
مدیرکل کتابخانههای عمومی استان اردبیل نیز با اشاره به انتخاب کتاب «کوه مرا صدا می زند» برای جشنواره کتابخوانی ویژه عشایر عنوان کرد: این جشنواره در مناطق عشایر نشین پارس آباد، بیله سوار و گرمی در سه گروه سنی کودک، نوجوان و بزرگسال برگزار شد.
پروانه رضا قلیزاده از رسیدن آثار مختلف در قالب نقاشی از طبیعت، خلاصه کتاب و قصههای مادربزرگها به دبیرخانه جشنواره خبر داد و اضافه کرد: خاطرات کوچ و نامه برای شخصیت جلال داستان و گاه داستانهای بومی از دیگر آثار رسیده به دبیرخانه است.
مدیرکل کتابخانههای عمومی استان اردبیل افزود: مراسم اختتامیه جشنواره کتابخوانی «بیلیک اوبالاری» قرار بود در ماه اردیبهشت ماه برگزار شود که به دلیل واقعه تلخ شهادت رئیس جمهور و یارانش کنسل شد و امید میرود بعد از ماههای محرم و صفر برگزار شود.
قلی زاده با اشاره به استقبال مردم عشایر و روستاها برای نویسندگی خواستار برگزاری دوره های نویسندگی توسط حوزه هنری شد برای این اقشار شد و نیز از برگزاری کلاسهای داستان نویسی برای نابینایان عضو کتابخانهها با همکاری بهزیستی و حوزه هنری خبر داد.
در ادامه این مراسم توران قربانی صادق از نویسندگان استان اردبیل با خوانش برشی از کتاب کوه مرا صدا می زند که خود به زبان ترکی ترجمه کرده است به نقاط قوت این اثر اشاره کرد.
کریم عظیمی ججین مترجم، نمایشنامه نویس و منتقد ادبی نیز در این مراسم توجه به نقد و یادگیری نحوه نقد را وظیفه هر نویسنده عنوان و بیان کرد: باید در نقد و بررسی قبل از هر چیز بدانیم متن در چه طبقه ای قرار می گیرد و از چه نظریه ادبی پیروی می کند یعنی اثر را معرفی کنیم.
وی ادامه داد: بحث نشانه شناسی را نیز باید فهمید اینکه در این بخش نویسنده چرا این مطالب را آورده و چه معنا و مفهومی دارد، بعد از آن بحث تفسیرآن نشانه است، یعنی در مرحله اثر را نقد یا توصیف می کنیم.
عظیمی ججین اضافه کرد: مرحله دوم تحلیل عناصر متن است که به ساختارگرایی و فرمالیستی برمی گردد و مرحله سوم نیز تفسیر است و برای کامل شدن نقد بحث قضاوت ارزیابی آن است که گفته می شود یک اثر نقد شده است.
به گفته این نویسنده با انجام چهار مرحله معرفی، توصیف و تفسیر و قضاوت و ارزیابی یک اثرتجریه تحلیل می شود و ماندگار می شود و نویسنده ای که نقد می داند بهتر می تواند آثار دیگران را بخواند و کیفیت آثار تولیدی خود را بالا ببرد.
وی با اشاره به کتاب کوه مرا صدا می زند، بیان کرد: در این اثر نویسنده کشف شهودی و ذهنی خود را به مخاطب به هنرمندی انتقال داده است و برای همین اثر موفق و مخاطب پسندی است.
محمدحسین حسین پور دیگر نویسنده اردبیلی نیز در یاداشتی در مورد زمان «کوه مرا صدا می زند» چنین گفت: از زمانی که این کتاب را خواندم یک اسم همیشه یادم است و آن «قاشقا» اسبی با خالِ سفید بر پیشانی، شاید قسمتِ جذابِ رمان اینجا باشد «با خودم میگویم: «نخیر، انگار بدجوری زده به سرش.» و دورتادورش میچرخم تا ببینم یک وقت چیزی به بدنش نچسبیده باشد. هیچ چیزی دیده نمیشود. افسارش را میکشم تا بندش را سفت کنم، اما، در همین موقع، یکهو شیههی دیگری میکشد و چنان سر دست بلند میشود و میچرخد که بند پاره میشود. دیگر حسابی ماتم برده. اسب، وسط طویله، میدان گرفته و دور خود میچرخد و چنان بیتابی میکند و این طرف و آن طرف میرود که آدم خیال میکند همین حالاست که بخواهد یکی از دیوارها را سوراخ کند و بزند بیرون. همین طور چشمم به حرکاتش است که صدایی به گوش میرسد؛ جیغی از ته دل، که تمام بدنم را میلرزاند. یک آن، سر جا خشکم میزند و بعد در طویله را باز میکنم. میدوم طرف خانه، بابا مرده است.»
یادم است داستان به اینجا که رسید، اشک آرام آرام چشمانم را خیس کرد. اسب فهمیده بود که دیگر «پدری» نخواهد بود و یا داشت به «پسر» طعنه میزد که به خانه برود و برای آخرین بار «بابا» را ببیند و از این پس باید بار زندگی را به دوش بکشد. برایم باورش سخت بود که نوجوانی اینقدر سختی بکشد و برای مداوای پدر از کوه و کمر بگذرد تا حکیم را بیابد و آخر سر، مرگ زورش از زورِ او بیشتر باشد.
اما حال و هوای روستا در پای آن کوهِ بلند، چیزی میگفت که مرا هم به سوی قهرمان شدن سوق میداد تا حتی مانند او در کمین «عمو اسحاق» باشم و برای شکار کبک بروم و با خود بگویم: - آفرین جلال!
بعد سبلان را بنگرم و به این نوشته کتاب فکر کنم: «باز هم تودهای از برف پایین میغلتد و به دیوارهی سرخ و سیاه پرتگاه میخورد و، مثل آبی که از بلندی بریزد، از هم باز میشود و پاش پاش میشود و بعد صدایی میآید و انگار چیزی میغرد و یا سنگی قِل میخورد و میبینم که دیگر نزدیک است دیوانه بشوم. – عمو اسحاق کجایی؟ … عم… م… و اسحاق! کجایی؟ کجایی؟ صدا در صدا میپیچد و تکرار میشود و برمیگردد طرفم. انگار کوه است که دارد صدایم میزند».
به نظر «کوه» همان «بابا» است که دارد فرزندش را صدا میزند که چون کوه محکم و قوی. باش کوه یا همان بابا است که میگوید دلگرم به من باش که کنارت هستم و هرگز تو را فراموش نمیکنم، رمان به قدری با جزییات بسیار نوشته شده که همهچیز مانند فیلمِ سینمایی از مقابل چشمان مخاطب میگذرد و همراه با «جلال» مراحل بزرگ شدن در آنِ نوجوانی را طی میکند.
میتوانم بگویم تعریف از «سلبریتی» باید تغییر داد. کسی که از «پدر» کوهی با عظمت میسازد تا «پسرش» را همچون قهرمانان بپرورد، باید شهرتی بیش از افراد مشهور دیگر میداشت که بیهیچ هنری، دنبالکنندگان بیشماری دارند. خوب گوش کنیم: کوه ما را هم صدا میزند.
در این جلسه ضمن پخش سخنان نویسنده کتاب کوه مرا صدا می زند یعنی محمدرضا بایرامی در مورد نقش طبیعت بکر روستای لاتران در خلق این اثر، از نویسندگان اردبیلی که آثارشان در بین بیش از ۷۰۰ اثر به مرحله دوم جشنواره حماسه ملی راه یافته است از جمله خدیجه سلمانی سولا، خدیجه خانی و جعفر اسفندیاری با اهدای لوح تقدیر قدردانی شد.
نظر شما