به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در شیراز، اولین رمان مجتبی بنیاسدی، نویسنده گراشی، با عنوان «از این شهر میروم…» با حضور علاقمندان به کتاب و کتابخوانی به همت مؤسسه فرهنگی هنری پندری گراش رونمایی شد.
سجاد فتحی، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش با ابراز خوشحالی از رونمایی این رمان بومی به اسم کتاب اشاره کرد و گفت: البته امیدوارم عنوان از این شهر میروم» صرفاً اسم یک رمان باشد و نه چیز دیگری.
وی ضمن خوشامدگویی به حضار تصریح کرد: برگزاری مراسم رونمایی و نقد چند سالی است که از طرف نویسندگان و شاعران با هدف ترویج کتابخوانی و یاری رساندن به نویسندگان انجام میشود. البته عمر برگزاری این مراسمها به بیش از یک دهه نمیرسد. ممکن است سؤالی پیش بیاید که متولی این مراسم کیست؛ انتشاراتی یا نویسنده؟ با چه هدفی؟ چقدر توانسته در ترویج کتابخوانی موفق باشد. تا چه حد توانسته به فروش کتاب و افزایش شمارگان کتاب کمک کند و آیا توانسته سرانه مطالعه کتاب را افزایش بدهد؟ پاسخ این است که این موضوع از دو بخش فرهنگی و اقتصادی حائز اهمیت است. در بخش فرهنگی به معرفی هر چه بهتر کتاب کمک میکند. و در بخش اقتصادی کمک میکند به فروش و تبلیغ کتاب و این حداقل مزیت این سبک برنامهها است.
در ادامه با حضور نویسنده کتاب و مسئولین شهرستان گراش از جلد رمان «از این شهر میروم…» رونمایی شد.
پس از رونمایی، مجتبی بنیاسدی، نویسنده کتاب چند دقیقهای در خصوص روند چاپ رمانش صحبت کرد. او یادآورشد: در ایام نمایشگاه کتاب گفتوگویی با خانه ادبیات داشتم و گفتم ما در شهرمان یک هواشناس تجربی داریم به نام عبداللهاحمد. شهرت عبدالله از سیستان و بلوچستان است تا شهرهای بوشهر. او یک جملهی معروفی دارد که باران دست خداست، ما فقط پیشبینی میکنیم. و این جمله از زبان شخصیتِ عبداللهِ داستان بنده نیز شنیده میشود. میتوانم بگویم اگر عبدالله محسنی نبود، این رمان متولد نمیشد. او سپس از حاضرین خواست عبدالله محسنی را تشویق کنند.
بنیاسدی در ادامه گفت: قصه از این شهر میروم قصه فردی به نام عبدالله است که یک هواشناس تجربی است. تمام اتفاقات، رویدادها و شخصبتهای این داستان که در گراش اتفاق میافتد تخیلی است. به جز اسم عبدالله که به خاطر ویژگیهایی که از عبدالله محسنی در شخصیت عبداللهِ رمان استفاده کردم، تغییر ندادم. در واقع دلم نیامد اسم این شخصیت تخیلی را تغییر بدهم.
انگیزه این رمان از مسابقه خودنویس شروع شد
نویسنده رمان از این شهر میروم به روند چاپ کتابش اشاره کرد و گفت: سال ۱۴۰۰ انتشارات صاد تحت عنوان مسابقه خودنویس، از نوقلمها دعوت کرد که طرحهای رمان خود را برای خودنویس ارسال کنند. من در آن سال ۵ طرح برای جشنواره ارسال کردم. ولی روز پایانی پس از چند روز بارانی و پیشبینیهای عبداللهاحمد در گراش، پایگاه خبری پندری گفتوگویی با عبدالله ترتیب داد. من گفتوگو را برای انتشار آماده کردم. شنیدن زندگی پر فراز و نشیب عبدالله جرقهای برای نوشتن طرح رمان دیگری شد.
وی ادامه داد: از بین حدود ۹۰۰ طرحی که از سراسر کشور برای خودنویس ارسال شده بود، طرح آخر بنده، یعنی «از این شهر میروم»، یکی از ۲۰ طرح برگزیده بود. جوایز این ۲۰ طرح برتر تبدیل طرح به رمان زیر نظر اساتید مطرح کشوری بود. به یاری خدا پس از سه سال این رمان به چاپ رسید.
گراش داستان، گراش واقعی نبود
در حاشیه رونمایی از رمان بومی «از این شهر میروم…»، سه تن از منتقدین جنوب فارس، این رمان را نقد کردند.
بهروز بیغرض منتقد لاری در این خصوص گفت: از نظر من گراشِ داستان، گراشِ واقعی نبود.
او توضیح داد: این مراسم هم رونمایی کتاب است و هم نقد. حالا شیرینیهایش را خوردیم، تبریکاتش را گفتیم اما من را برای بخش تلخش دعوت کردهاند. اگر صحبتی در نقد اثر میشود در راستای بهتر کردن کار است. چرا که کلیت کار ارزشمند و قابل دفاع است.
بیغرض، شاعر و منتقد ادبی که یک سال دبیر کانون ادبی سیمرغ دانشگاه هنر تهران بوده ودر جشنواره ملی شعر مهر مقام اول را کسب کرده ادامه داد: وظیفه نویسنده در نوشتن هر اثر داستانی، کشاندن مخاطب به جهان داستان و مشارکت دادن او در جهان داستان است. اگر رسالت نویسنده را این تعریف بکنیم، نویسنده داستان واقعگرا یا رئالیستی که داستان «از این شهر میروم» هم از این ژانر محسوب میشود، اصلیترین اصلی که رعایت میکند برای دعوت از خواننده اصل واقعنمایی است. یعنی ما جهانی را خلق میکنیم که یک سری شخصیتهایی در آن حضور دارند که اگر چه در عالم واقع حضور ندارند، اگرچه مثلاً حاجالیاس، یا نعمتِ ضد قهرمان در عالم واقع وجود ندارند، اما امکان حضور آنها در جهان واقعی معدوم نیست.
وی ادامه داد: یعنی یک سری راستهای کوچولویی را میگوییم که در خدمت آن دروغ بزرگ به اسم جهان داستانی است که افراد را به آن دعوت میکند. اما این داستان رئالیستی «از این شهر میروم» الزاماً یک داستان اقلیمی نیز هست که دور از مرکز اتفاق افتاده و مناسبات حاکم بر آن در واقع متفاوت از چیزی است که در مرکز اتفاق میافتد. پیرنگ آن نیز بایستی ضمیمهمند باشد و نمیتواند در جای دیگری اتفاق بیفتد. در اقلیم جنوب دارد اتفاق میافتد.
وی این اثر را یک داستان واقعگرا دانست که کشمکش بیرونی دارد و افزود: نویسندگانی که کشمکش را به ابتدای داستان میکشند، باعث میشود هم یک تعلیق بلند مدتی ایجاد شود و هم ذهن خواننده تنظیم بشود در راستای اینکه بخواهد بقیه بخشهای داستان را بخواند برای اینکه آن کشکمکش به یک نتیجهای برسد. این صحنهی آغازین، گفتوگوی عبدالله با یک سری از کشاورزان، که از خشکسالی به ستوه آمدند را به تصویر کشیده است. قیمت زمینهای کشاورزی کاهش پیدا کرده و کشاورزان از پیشبینیهای این آقا خسته شدند. چون این آقاعبدالله میگوید باران نمیآید ولی آنها میخواهند بروند برای باران دعا کنند.
در نهایت آقای عبدالله در همین فصل اول اتفاق را رقم میزند و میگوید اگر باران بیاید من از این شهر میروم و داستان از اینجا شروع میشود و دیگر مراحل داستان در خدمت حل این کشمکش است.
این منتقد ادبی با اشاره به زمان وقوع این داستان در دهه ۸۰ و ۹۰ ابراز داشت: ما داریم از گراشِ دهه نود صحبت میکنیم. اگر اسم نبرده بودیم گراش، ما یک مفهومی را گسترده مطرح کردهایم. ولی ما از یک شهری به نام گراش صحبت میکنیم که در دهه هشتاد و نود، یک وضعیت منحصر به فرد خودش را داشته است. این باعث میشود آن جهان داستانی که نویسنده برساخت کرده، فاصله خیلی نجومی داشته باشد با گراش واقعی و من اگر این نامِ گراش را حذف کنم، احساس میکنم یک روستای عقبافتاده ایران در مرز سیستان است. دلیل چیست؟ گراشی که در این داستان تصویر شده، گراشِ پارداوکسیکال است.
وی بیان کرد: تفاوت شهر و روستا را در سهم اقتصادی میدانیم. شهر جایی است که بیشتر خدمات اقتصادیاش را خدمات و صنعت شکل میدهد. در اینجا کشاورزی خیلی مهم است. یکسری کشاورزان حیاتشان به بارش باران وابسته است و اگر باران نبارد، حاضراند خیلی کارها بکنند. مثلاً به جنی شدن اعتقاد دارند. وقتی احساس میکنند، یک آدم جنی در مقابل باران آمدن میایستد، از آنجایی که نیرویی به نام نیروی پلیس، در گراش دهه ۸۰ و ۹۰ وجود ندارد، میتوانند سرخود بریزند خانه طرف و او را از شهر اخراج کنند. این باورپذیر نیست.
وی ادامه داد: شهرهای منطقه ما از خنج و اوزو گراش و لار به لحاظ توسعه شهری خیلی زودتر با تحولات توسعه شهری همراه شدند. ما با خیلی از بخشهای کشور که به تازگی شهر شدند و مناسبات شهری حاکم شده تفاوت داریم. باید دقت داشته باشیم، داریم یک جهان داستانی را میسازیم باید به واقعیت نزدیک باشد و دغدغههای آن فضا و زمان را روایت بکند.
وی درخصوص مسائلی که درباره اقتصاد زمین در رمان مطرح میشود نیز تاکید کرد: این مسائل در داستانهای دهه ۴۰ و دهه ۵۰ بسیار پررنگ بوده؛ مثل جای خالی سلوج و نوشتههای احمد محمود که نویسنده خوانده و تاثیر پذیرفته ولی من نمیتوانم همچین چیزی را برای گراش دهه ۸۰و دهه ۹۰ بازنمایی کنم. دلیلش این است که اگر آن نویسندگان در آن روزگار از این مسائل صحبت میکردند بخاطر اصلاحات ارضی بعنوان سیاست غالب آن زمان بود. ما دهه هشتاد داشتیم مسکن مهر میساختیم. یک نوع زمانپریشی است. این نشان میدهد که نویسنده آن آگاهی تاریخی لازم را ندارد.
وی در خصوص زبان داستان نیز توضیح داد: در داستان اقلیمی باید یک زبان فیگوراتیوی شکل بگیرد. نویسنده تلاشش بر این بوده اما تلاشش به دلایلی الکن باقی مانده است. زبان اقلیمی این نیست که مستقیماً عبارات از زبان محلی بیاوریم و وارد بکنیم. باید تلاش کنیم یک سری فرآیندهای واجی، در قالب دیالوگها نشان بدهیم که این داستان در یک اقیلم خاص اتفاق افتاده است. در تنگسیر چوبک مثالهایی است. در داستان «از این شهر میروم» عبارت مستقیم گویش محلی مستقیم آمده و ما یک پانوشتی نوشتیم و توضیحاتی دادیم و دارند به زبان فارسی معیار صحبت میکنند و شخصیتها تشخص و تفرط پیدا نکردند.
وی افزود: تنها شخصیتی که تشخص پیدا میکند عبدالله است که لکنت دارد و نویسنده بیحواس برخورد کرده و گاهی این لکنت را از یاد میبرد. نویسنده از نظر نقد روایتشناسانه باید به این مسائل حواسش جمع باشد.
این منتقد لاری ادامه داد: «از پیشبینی تا پیشگویی» عنوانی است که من انتخاب کردم برای نقد این رمان. عبدالله در پی پیشبینی است. اگرچه خودش را غیبگو میداند. پیشبینی در فلسفه علم و روش تحقیق مطرح میشود که پیشبینی آینده بر اساس فکتهای علمی، از طرف دیگر پیشگویی یک مبحث پیشاعلم است و مبتنی بر خرافه و هر چیز غیرعینی است.
داستان بلندی داریم که هویت گراشی دارد
مریم قاسمیزادگان، شاعر، منتقد ادبی و عضو هیئت مؤسس انجمن شعر چشمه گراش دومین منتقد رمان بود.
قاسمیزادگان گفت: در کتاب آقای بنیاسدی با داستان بلندی مواجهیم که از همان ابتدا شما را وارد فضای بومی منطقه و گراش میکند. نویسنده اگر از گراش اسم هم نبرده بود با انتخاب شغل شخصیت اول که سفالگری است و نام شخصیتهای اصلی داستان، به کتابش هویت گراشی داده است
وی افزود: من به عنوان یک فرد گراشی که درک زیستی مشترکی با فضای داستان دارم، از خواندن کتاب آقای بنیاسدی ذوقزده شدم.
این منتقد ادبی درخصوص ارتباط افراد غیربومی با کتاب تصریح کرد: وقتی من از کتاب روزگار سپری شده مردم سالخوره محمود دولتآبادی، یا بافتههای رنجی علیمحمد افغانی یا اهل غرق منیره روانیپور لذت میبرم که فضای داستانی آنها مربوط به منطقه خاص است و من ارتباطی با آنها نداشتم، پس مخاطب غیربومی این کتاب هم ممکن است همان لذت را ببرد.
وی ادامه داد: درست است که نمیشود مجتبی بنیاسدی به عنوان یک کتاباولی را در جایگاه اساتیدی مثل محمود دولتآبادی قرار داد، ولی فکر میکنم این کتاب با زبان روان و به دور از پراکندهگویی تا حدودی به عنوان یک اثر اول خوب از آب درآمده است.
قاسمی زادگان یادآور شد: همه شخصیتهای رمان نماینده قشری از مردم هستند. عبدالله با سادگی و اهلدلی، فولاد با خیرخواهی و دلرحمی و آقانعمت با بلندپروازی و بیرحمی و مادر عبدالله که شخصیت خاکستری در کتاب دارد. ما در کتاب کلاً دو شخصیت زن بیشتر نداریم؛ بیبی و مادر عبدالله. این حضور زنان در کتاب آقای بنیاسدی هم بسیار کمرنگ است. حتی اگر مونولوگهای عبدالله با دختری که قرار بود به خواستگاریاش برود را به عنوان زن در داستان به حساب بیاوریم باز هم به نظرم رمان، رمانی تقریباً مردانه به حساب میآید. پرداختن به موضوع منفوری مثل نزول و ماندگار کردن برخی از واژگان و آداب و رسوم گراش در این اثر جای تقدیر دارد و از نکات قوت کار است.
به بهانه باورپذیری دست تخیل نویسنده را نبندیم
نظامالدین مقدسی، شاعر، نویسنده و مدرس داستاننویسی، نیز در خصوص این اثر گفت: ما در این اثر با یک داستان رئال بومیِ انتقادی و با لحن امروزی و جذاب و پایانبندی خیلی خوب مواجه هستیم که انتظار نداشتم. کار آقای بنیاسدی واقعاً جای تبریک دارد. درباره نویسنده معتقدم که میتواند همین داستان را حتی بسیار ویرایش کنند و به یک رمان بزرگ تبدیل کنند. چون شخصیتهایی که در این داستان هستند جای پردازش برای یک رمان وجود دارد.
وی افزود: از آقای بیغرض یاد گرفتم اما با بعضی صحبتهایشان مخالفم. داستان به هر حال یک تخیل است و ما میتوانیم یک شهر را به اندازه روستا کوچک کنیم یا یک کشور را به اندازه یک شهر کوچک در بیاوریم. تخیل من نویسنده است اینکه گراش امروز مثل آنچه که در رمان است، نیست، دلیل بر این نمیشود که باورپذیر نباشد. به نظر من تکنیک نویسنده این باورپذیری را به وجود میآورد و جای خالی تکنیکها این باورپذیری را از بین میبرد. ولی من موافقم که با شما اصل باورپذیری در داستان مهمترین اصل است. یعنی اگر یک لحظه خواننده متوجه شود یک جایِ داستان با روند کلی و شخصیتهای داستان نمیخواند آنجاست که خواننده زده میشود. مثلاً ما در رمانهایی که میگوییم زرد و زیاد عمیق نیستند، این را زیاد میبینیم.
به گزارش ایبنا نویسنده گراشی در پایان از همراهی خانوادهاش برای نوشتن این رمان تشکر کرد.
در ادامه احمد نوروزی، عضو هیئت مدیره مؤسسه آبشار اندیشه و موسسه توسعه و همیاری گراش از طرف این دو مؤسسه مبلغ ۵ میلیون تومان کتاب خریداری کرد و از برنامه هایشان برای ترویج کتابخوانی گفت. بنیاد فرهنگی نوبهار نیز ۳۰ جلد از کتاب را برای ترویج کتابخوانی تهیه کرده است.
پخش کلیپ گفتوگو با عبداللهاحمد محسنی، خوانش بخش هایی از کتاب و اجرای رادیویی فرزاد رجائیان وتقدیر از نویسنده و منتقدین کتاب از دیگر بخش های این برنامه بود.
نظر شما