پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۲
هنرمندی که تجربه زیسته خود را هنرمندانه نوشت

مونا ربانی‌پور درباره مسیر پرفراز و نشیب زندگی‌اش، از دست دادن عزیزان، مواجهه با چالش‌ها و نهایتاً یافتن راه‌های جدید برای پیشرفت و تحقق اهدافش گفت.

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): مونا ربانی‌پور، داستان‌هایی از رنج‌ها و پیروزی‌های شخصی‌اش را با خوانندگان به اشتراک می‌گذارد. در این مصاحبه، او درباره مسیر پرفراز و نشیب زندگی‌اش، از دست دادن عزیزان، مواجهه با چالش‌ها و نهایتاً یافتن راه‌های جدید برای پیشرفت و تحقق اهدافش صحبت می‌کند. ربانی‌پور متولد تیر ماه ۱۳۷۰ در شهر تهران، فرزند ارشد خانواده و دیپلم ریاضی و فیزیک است. چند سال برای ورود به دانشگاه و رشته‌ای که به آن علاقه داشت تلاش کرد اما موفق نشد. آنچه در ادامه می‌خوانید روایت مونا ربانی پور از سرگذشت نویسنده‌ای پرتلاش و زنی با تجربه‌های عمیق زندگی است.

- پس از ازدواج مسیر پر فراز و نشیبی طی کردید! ابتدا کمی از این مسیر بگویید.

پس از ازدواج، صاحب فرزند پسری شدم که به علت نوعی عفونت در دوران بارداری، پس از یک ماه از تاریخ تولد فوت شد. احساس خلاء درونم باعث شد که فکر کنم تنها با داشتن فرزند دیگری می‌توانم خوشبختی از دست رفته را جبران کنم و دوباره برای داشتن فرشته‌ای کوچک اقدام کردم که این‌بار فرزندم با یک مشکل ژنتیکی حاد به دنیا آمد.

- این تجربیات چگونه روی شما تأثیر گذاشت؟

دیگر خودم و اینکه چطور می‌شود یک زندگی عادی داشت را فراموش کردم و یک پرستار تمام وقت شدم. اما این‌بار جای خالی تمام لذت‌هایی که می‌توانستم در اوج جوانی داشته باشم و از تمام آن‌ها محروم شدم را با کتاب خواندن پر کردم. به‌طوری‌که نه تنها رمان بلکه کتاب‌هایی در حوزه روانشناسی، تاریخ و همچنین انگیزشی می‌خواندم تا اینکه احساس کردم به یک بلوغ فکری نزدیک می‌شوم و دنیا را از بعد دیگری نگاه می‌کنم. در همین بین پسرم مهزیار را از دست دادم. تا مدتها برایش سوگواری کردم اما در نهایت با خودم گفتم آمدن مهزیار برای چه بود؟

- این سؤال شما را به چه نتیجه‌ای رساند؟

وقتی به جواب این معمای پیچیده رسیدم خودم را به چالش کشیدم و وارد دنیای عروسک‌ها شدم. دقیقاً کاری را کردم که حتی یک بار آن را انجام نداده بودم. در گذشته قلاب‌بافی کرده بودم و فرشینه‌هایی بافته بودم حتی تکسچر کاری هم انجام داده بودم، اما خیاطی هرگز. چون رمقی برای کار کردن خارج از خانه نداشتم، یک چرخ خیاطی صنعتی خریدم و در خانه شروع به دوختن عروسک کردم.

- چطور توانستید با چالش‌های جدید کنار بیایید؟

با وجود اینکه گواهینامه رانندگی داشتم و به خوبی بلد بودم پدال زیر پایم را تحت کنترل خودم درآورم اما این مدل از پدال چیز دیگری بود. به هر حال بعد از چند روز توانستم این پدال را هم تحت کنترل خودم درآورم همان‌طور که در بقیه موارد زندگی‌ام توانسته بودم. مدتی که گذشت صدایی را از درون ذهنم می‌شنیدم که می‌گفت بیشتر از توانایی ذهن و سنی که داری بار غم را به دوش می‌کشی، تا دیر نشده کاری کن.

- چگونه به این صدا پاسخ دادید؟

تصمیم گرفتم یک ساز کوبه‌ای را یاد بگیرم. به کلاس‌های آموزشی رفتم و در آن محیط هر آنچه از غم و خستگی و شکست بود در من فروریخت. سال‌ها بود که خاطراتم و روزمرگی‌هایم را می‌نوشتم حتی داستان‌های مهیجی را در ذهنم خلق می‌کردم و روی کاغذ ثبت می‌کردم اما هیچ‌گاه جسارت چاپ آن‌ها را نداشتم.

- چه چیزی باعث شد تصمیم به چاپ نوشته‌هایتان بگیرید؟

همسرم که در تمام مراحل زندگی نقش حامی من را هم به عهده گرفته بود این انگیزه را در من ایجاد کرد تا برای جلوگیری از هر نوع خطای پزشکی و در ضمن رساندن آگاهی، به افرادی نظیر خودم کمکی کرده باشم و «ماه ایزدیار» را به چاپ رساندم.

- کتاب «ماه ایزدیار» درباره چیست؟

«ماه ایزدیار» بیانگر یک زندگی اجتماعی کاملاً ساده و بی‌آلایش است که می‌خواهد به سادگی بیان کند عدم سواد و آگاهی چه‌ها که با زندگی نمی‌کند. مطلقاً با مدرک دانشگاهی نمی‌توان به آن شهود دست یافت بلکه با جست‌وجو در بین کتاب‌ها می‌توان از تجربیات استفاده کرد. هر چقدر در زندگی شکست و خطا بیشتر باشد، میزان انگیزه برای ادامه راه کاهش می‌یابد و در پی آن هزینه‌های بیشتری متحمل خواهیم شد. پس تنها با یادگیری می‌توان قوی‌تر گام برداشت.

- هدف و پیام مهم «ماه ایزدیار» چیست؟

یکی از اهدافم این بود که نشان دهم دنیا علاوه بر اینکه به افراد با مدارک تحصیلی عالیه احتیاج دارد، افرادی را نیز می‌خواهد که مهارت‌های فوق‌العاده‌ای دارند. حتی مهارتی همچون فن بیان و کنترل خشم یا حتی فرزندپروری. این تنها نردبان نجات افراد از چاه مشکلات است. چرا قبل از اینکه کسی بخواهد فرزندی را به دنیا بیاورد تمام فاکتورهای خون او بررسی می‌شود تا فرزند سالمی تحویل جامعه دهد اما از لحاظ روانشناسی مورد بررسی قرار نمی‌گیرد؟ آیا فقط سلامت جسم یک فرد برای جامعه مهم است؟ آیا لزوماً هرکس که می‌تواند پوشک و لباس و شیر خشک کودکی را فراهم کند باید به خودش اجازه تکثیر دهد؟ آیا برای جامعه یک قاتل زنجیره‌ای سالم مفیدتر است یا یک مفلوج اقتصاددان؟

- دیدگاه شما درباره خانواده و تربیت فرزند چیست؟

از همه منفورتر برای من، نگاه پدر خانواده به جنس برتر بود که متأسفانه چون خودش در گذشته روزگار را با حقارت سپری کرده بود نتوانست همان پسر را هم به نحو احسن تربیت کند. بخش دیگر کتاب در رابطه با طلاق بهناز بود که خواستم با تعدادی پرسش و پاسخ و رجوع به درون از پاشیده شدن یک زندگی جلوگیری کرده باشم.

- به نظر شما خطاهای پزشکی چه تأثیری بر زندگی شما داشت؟

انتقادهایی از خطاهای پزشکی داشتم و عدم مسئولیت‌پذیری برخی از آنان و اینکه رنج‌هایی که از نگاه و قضاوت‌های مردم متحمل شدم بار مضاعفی روی دوش من و همسرم بود. و ثابت کردن اینکه آنچه که ما نفی می‌کنیم روزی همان بر سر راهمان قرار خواهد گرفت و ما را وارد یک بازی خطرناک می‌کند.

- خلاصه داستان «ماه ایزدیار» چیست؟

این کتاب نگاهی انتقادی به خانواده‌ای دارد که در نحوه تربیت دچار ضعف هستند. خصوصاً پدر که معتقد است جنس مذکر همان جنس برتری است که می‌تواند تمام نداشته‌های دوران کودکی خود را در داشته‌هایی که با زور به پسرش تزریق می‌کند بیابد و از این رو فضای خانواده را متشنج و سرد می‌کند.

دخترها در یک بلاتکلیفی قرار دارند، نه می‌دانند خانواده مذهبی است و نه اینکه نیست. در بقیه موارد هم همین‌گونه بودند، چرا که گاهی پدر و مادر به سمت و سویی می‌روند که هر بار جهت فکری چند روز پیش خود را انکار و نقض می‌کنند. بدین سبب منجر به از بین بردن عزت نفس در پسر خانواده می‌شوند و او را به ورطه نابودی می‌کشانند، آن هم فقط به دلیل نبود آگاهی کافی در نحوه فرزندپروری. برعکس هر آنچه تصور کرده بودند، تا حدودی دخترها زندگی متعادل‌تری خواهند داشت.

بهناز، فرزند ارشد خانواده، بحرانی در زندگی‌اش پیش می‌آید که اگر این‌بار هم قرار بود از مادرش پیروی کند، او هم نابود می‌شد. اما در لبه پرتگاه توسط همسر بهاره به زندگی خود بازمی‌گردد. در آخر هم که بهاره، دختر دوم خانواده، با وجود اینکه زندگی مرفه و سالمی داشت اما با به دنیا آوردن فرزندی بیمار دچار تنش‌های زیادی می‌شود که آن هم با کمک همسرش می‌تواند خود را بازیابی کند.

- این داستان چه پیام‌هایی برای خوانندگان دارد؟

پیام اصلی این داستان این است که عدم آگاهی و سواد تربیتی می‌تواند زندگی افراد را به شدت تحت تأثیر قرار دهد و منجر به نابودی روابط خانوادگی و شخصی شود. همچنین، این داستان بر اهمیت حمایت خانواده و یافتن راه‌حل‌های مثبت در مواجهه با بحران‌های زندگی تأکید دارد. تلاش من این بوده که نشان دهم که آگاهی و مهارت‌های زندگی می‌توانند به ما کمک کنند تا با مشکلات زندگی بهتر کنار بیاییم و از تجربه‌های خود برای رشد و پیشرفت استفاده کنیم.

- آیا برنامه‌ای برای آینده دارید؟ چه اهدافی را دنبال می‌کنید؟

بله، برنامه‌های زیادی دارم. قصد دارم به نوشتن ادامه دهم و تجربیات و داستان‌های بیشتری را با دیگران به اشتراک بگذارم. همچنین، می‌خواهم به ترویج آگاهی در زمینه‌های مختلف زندگی کمک کنم تا افراد بتوانند با مشکلات بهتر مواجه شوند و زندگی بهتری داشته باشند. یکی از اهداف من این است که با برگزاری کارگاه‌ها و سمینارهای آموزشی، به افراد کمک کنم تا مهارت‌های لازم برای زندگی را فرا بگیرند و از تجربه‌های خود استفاده کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها