به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در کردکوی، محرم، ماه عشق و دلدادگی به سرور و سالار شهیدان و ماه جوشش شور و شعور حسینی است و عاشقان اباعبدالله الحسین (ع) ازجمله اهالی شعر و ادب هرساله آثاری را در وصفش قلمی میکنند.
چند از روزی از تاسوعا و عاشورای حسینی در سال جاری گذشته است، اما همچنان شور و شعور حسینی در فضای شعر و ادب استان گلستان به چشم میخورد که در ادامه آثاری از شاعران شهرستان کردکوی را که با جوهر قلم و انبوهی از احساس به سیدالشهدا و یاران با وفایش عرض ارادت کرده اند میخوانیم.
هوشمند افتخاری
آن دم که زینب ناله و افغان به پا کرد
با خطبه ای خود را به دنیا آشنا کرد
گفتا سر سالار دین را میبریدند
پیراهنش را از تن او میدریدند
گفتا که تیری بر گلوی اصغر آمد
دردی جگر سوزی به قلب مادر آمد
گفتا کسی جز من تن بی سر نبوسید
پیراهن خونین و تر یکسر نبوسید
گفتا امیرالمومنین حیدر نبوسید
زهرای اطهر مادرش مادر نبوسید
بابا نبوسید زهرا نبوسید
حتی نسیم صحرا نبوسید
آن موج خشک دریا نبوسید
یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه جان
سر را بریدند از تن سرو شبستان
جانم حسین جانم حسین جانم حسین جان
زینب غریب و خسته با چشمان گریان
بر پیکر آلاله ام اسبان رمیدند
سر را بریدند و به نیزه می کشیدند
هفتاد و اندی لاله را آتش کشیدند
از باغ سبز کربلا سروی بریدند
دریای خون شد کربلا شام غریبان
بر پا شده آواز غم از عندلیبان
آن پیکر خونین چرا بی سر جدا شد
ماتم سرای محشری در کربلا شد
حتی خدا هم گریه کرده اشک خون ریخت
باران بی پایان به دشت لاله گون ریخت
طوفان به پا شد کربلا در آتشی سوخت
از ناله و غم بر تن ما جامه ای دوخت
زینب حزین و خسته در صحرا پریشان
در بند و زنجیری به دست و پا فراوان
زینب که مینالد ز درد بی برادر
در سینه اش، آتش به پا افتاده دیگر
گفتا کسی جز من تن بی سر نبوسید
پیراهن خونین و تر یکسر نبوسید
گفتا امیرالمومنین حیدر نبوسید
زهرای اطهر مادرش مادر نبوسید
بابا نبوسید زهرا نبوسید
حتی نسیم صحرا نبوسید
آن موج خشک دریا نبوسید
یا فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه جان
سر را بریدند از تن سرو شبستان
جانم حسین جانم حسین جانم حسین جان
زینب غریب و خسته با چشمان گریان
نالیده هر شب آسمان از درد جانکاه
اشکش بریزد بر زمین خون بارد و آه
رودی روان گشته در این صحرای بی آب
از خون سالار شهیدان در تب و تاب
در این کویر خشک و بی جان سر بریدند
سرو خرامان مرا آخر بریدند
هر واژه خون میگرید از خون شهیدان
اندوه و دردی در قلم افتاده در جان
شد مثنوی آخر ولی دیوانه گشتم
هر شب به سوی خلوت میخانه گشتم
آمد غزل تا جان بگیرم زیر باران
بر مثنوی غالب شده پنهان و گریان
زینب عزادار حسین در کربلا شد
آماده ی هجر برادر در بیابان
امشب چرا در این بیابان خیمه بر پاست
هر جا صدای شیونی آید فراوان
هر کس سر سالار دین از تن جدا کرد
آتش بگیرد در قیامت نامسلمان
شمر لعین تف بر تو باد ای خصم کافر
ای نابرادر ناجوانمردی به قرآن
شش ماهه ی اصغر گناهش را چه دیدی
با تیغ و تیر و نیزه افتاده به میدان
بر آن گلوی شیر خواره نیزه انداخت
باران خون جاری شده سر تا گریبان
گریان حسین جان ماتمی در خود گرفته
از بابت چندین شهید نوجوانان
اخر بریدی گردن سالار دین را
بی سر شده این پیکر شمس فروزان
سر جای دیگر پیکرش در جای دیگر
شمع فروزان سر ندارد در گلستان
نالیده زینب در عزای ماه خوبان
پائیز غم شمشیر خود زد بر بهاران
آتش زدند و نیزه ها خون در عزا شد
ماه محرم شد عزا در کربلا شد
هفت آسمان در ماتمش نالیدند از غم
باران وسیل خون شده در این محرم
دریا وکوه و آسمان رخت سیه پوش
با درد عالم هم نوا با غم هم آغوش
دیدم خدا بر در نشست و آتش افروخت
در مرگ مولایش حسین در هیزمی سوخت
زینب حدیث روضه اش را بی مهبا
چون رعد و برقی خوانده در آن شور صحرا
گفتا که تا دیدم سر ی از تن جدا شد
فهمیدم آن سر حافظ کرببلا شد
بوسیدم و بوییدمش آن حنجر سرخ
اشکم روان از دیده ها بر دامن و رخ
سالار سالار شهیدان سر ندارد
قربان آن رویش شوم مادر ندارد
هرگز کسی اینگونه با بغضی شکسته
با پیکری بی سر به راه حق نشسته
حیدر فدایش باشد و مادر فدایش
زهرای اطهر آمده زهرا فدایش
آن دم که زینب روی منبر از حسین گفت
گویا خدا یک بار دیگر از حسین گفت
اینجا زمین کربلا خون جوشد و خون
حتی خدا نزد حسین افتاده مجنون
دیگر قلم در دست من لرزان نباشد
اما بگویم این چنین آسان نباشد
مجنون شعری باشم و آنهم حسین است
با هم ردیف و قافیه جانهم حسین است
آن دم که زینب ناله و افغان به پا کرد
با خطبه ای خود را به دنیا آشنا کرد
معصومه قریشی
از کجا میشود رسید به تو، در دل این سیاهی مبهم
به تو که آیهآیه امیدی، مثل یک کوه قرص و مستحکم
شعرها از تو وام میگیرند، این همه شور و بیقراری را
اجتماعِ تمام خوبیها، ای کمالِ شکوهِ یک آدم
چه کسی بر تمام این تاریخ، ردی از عطر عشق پاشیده
غیر اسمت که کل دنیا را، متحد کرده زیر یک پرچم
داغ آن ظلم بر تو و قومت، مانده بر روی صورت تقویم
زخم این درد آنقدر تازه است، که زمان هم نمیشود مرهم
غافل از آنکه تو خودت آبی، تشنگی را نشانه میرفتند
حیف انسان که نامشان باشد، ناکسان دوروی نامحرم
تو حسینی برادر زینب، آنکه بر هم زده جهانی را
رفتنت چنگ می زند هرسال، بر دل هرکه هست در عالم
سرنوشتت به وسعت تاریخ، این غزل قطرهای از آن دریا
میشود مثنوی نوشت اما، ذره ای کم نمیشود از غم
**********
پس از عمری تماشای تو از دور و غمی جانکاه
رسیدم آخرش اینجا به این ششگوشهی چون ماه
پیاده آمدم شاید ثوابش بیشتر باشد
اگرچه دور بود اما خودش هموار میشد راه
برایت حرفها دارم اگر این بغض بگذارد
دو دستم خالیند اما دلم لبریز درد و آه
که گفته مرد باید اشکهایش را نگه دارد
علی هم وقت تنهایی پناهش گریه بود و چاه
به جز این آستان مهربان و این ضریح امن
که آخر میتواند شد پناه آدمی گمراه
به محض دیدن گلدستهات غمهای من پر زد
برایم نوشدارو شد، همین یک لحظهی کوتاه
نگو دیر آمدی تقدیر بوده تا که در عشقت
همیشه صبر باشد قسمت این مرد خاطرخواه
سر از این خاک هرگز برنخواهم داشت باور کن
که از روز ازل بودهست مهرت با دلم همراه
فهیمه یوسفی
دشتی پر از گلهای ایثار
دشتی سراسر جلوهی یار
شیرین، چنان که طعم دیدار
فرهاد جانش مبتلا شد
دشتی که هفتاد و دو خورشید
از آسمانش نور جوشید
بس جرعهجرعه عشق نوشید
پیراهنش عطر شفا شد
هر لحظه باران را سرودند
آوای ایمان را سرودند
احساس یاران را سرودند
تا سرزمینی از دعا شد
صحرا به صحرا عشق بارید
دریا به دریا عشق بارید
همواره اینجا عشق بارید
تا خاک پاکش کیمیا شد
سلام هر چی عاشقه
به تو حسین ابن علی
دوباره من منتظرم
جوابمو بدی ولی
وقت محرم تو دلم
هر ساله حسرت میشینه
وقتی که با چشمای خیس
صحن و سراتو می بینه
زائرا دور حرمت
یکی یکی حلقه زدن
یه عده هم کل مسیر
پای پیاده اومدن
پر میشه از هوای تو
عطر نفسهای همه
ولی چرا تو زائرات
همیشه جای من کمه
آقا میشه منم یه بار
لایق این کرم بشم
بگی طلب کردی منو
زائر این حرم بشم
شبا به شوق دیدنت
چشای من نره تو خواب
تا که بگی تو قافله
عقب نمونی از رکاب
بار سفر ببندمو
از آدما جدا بشم
امضای تو رو کفنم
راهیه کربلا بشم
به عشق تو تا حرمت
هر قدمی که بردارم
مثه کبوتر حرم
به شوق تو پر درآرم
تو کربلا منم یه روز
رخت سفر به تن کنم
گوشه ی بین الحرمین
بگی تورو کفن کنم
دلم میگه منم یه روز
زائر مرتضی میشم
واسه یه لحظه دیدنت
راهی کربلا میشم
صفیه صابری
وقتی که در ذهن خیابانها پرسه می زنم
و نگاهم به پرچمی که نام حسین (ع) روی سینه اش حک شده
می افتد...
تصور زلال حماسه
و بغض تمام پنجره ها
و سردی سکوت
و سنگینی گریه پشت شیون چشم
و فریادی در آستانه ی حنجره و کلام
و گیسوانی خیس در خنکای اندوه زمان
و این همه مرثیه
و قد کشیدن مصیبت
و پاره شدن نخاع بغض
و سقوط شادی
همه خود را
به دقیقه های وصلت زده
به فرصت های بی شکیب اندوهبار این روزها
می آویزد...
ودستی برای اب
و تماشای حماسه ی سرخ تاریخ
ایستادن را تجربه می کند
و اگر تمام هم بشود
باز حوصله اش آنقدر بلند است
سیاه می پوشد
و
محکم به سینه اش می کوبد
و آنقدر می بارد
تا مرگ را می کشد......
****
بیا امشب مرا از غم جدا کن
از این اندوه زندانی رها کن
من از ماتم نمیترسم خدایا
مرا با کربلایت آشنا کن
*****
بانام حسین در عزا مویه کنیم
با اشک برای نینوا مویه کنیم
این قصه ی غصه ی حسین است، حسین
امروز برای کربلا مویه کنیم
نظر شما