سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): بعید است فیلم «چ» ساخته ابراهیم حاتمیکیا را ندیده باشید. در این فیلم که نگاهی به چند روز از زندگی شهید مصطفی چمران است، گوشههایی از ماجرای نبرد پاوه و چگونگی آغاز و فرجام آن روایت میشود. سالها پیش از اکران «چ» نیز مجموعهای از تلویزیون کشور ما پخش میشد به اسم «سیمرغ» که داستانهایی از مجاهدتهای نیروی هوایی ارتش را به تصویر میکشید. در قسمتی از آن مجموعه هم به آخرین مراحل درگیریها در پاو و نقشی که شهید احمد کشوری در آن نبرد ایفا کرد پرداخته میشود. به جز شهید چمران و شهید کشوری که از آنها نام بردیم، تیمسار شهید ولیالله فلاحی، فرمانده آن روز نیروی زمینی ارتش و شهید اصغر وصالی، فرمانده سپاه پاوه را نیز نباید از یاد ببریم که در آن ماجرای سخت و پیچیده و حساس نقش مهمی ایفا کردند. دیگرانی هم مثل شهید محمد نوژه آنجا در پاوه، در دفاع از انقلاب و تمامیت کشور بودند و هر کدام به سهم خود، آنچه از دستشان برمیآمد انجام دادند. در نهایت خود حضرت امام خمینی (ره) با دستوری صریح، قائله را ختم کرد و بساط ناامنی و آشوب را برچید.
داستان پاوه، داستان دلیری و فداکاری و وظیفهشناسی است. این سه ویژگی، از مهمترین فضایل شهید اصغر وصالی بودند. او را گاهی اصغر چریک میخواندند و همرزمانش را – که بسیار به او شباهت داشتند - به دستمالسرخها میشناختند. عبدالله نوریپور، راوی کتاب «او یک دستمال سرخ بود» از این لقب که برای بچههای سپاه پاوه به کار میرفت میگوید. «قضیه کردستان پیش آمد. ما حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر میشدیم. اولین اعزام ما به مریوان بود. با هواپیما به کرمانشاه رفتیم. سپس زمینی حرکت کردیم و به جایی شبیه پادگان رسیدیم که در دست ژاندارمری بود. آذوقه، لباس و در کل وضعیت خوبی نداشتیم. ماه رمضان هم شروع شده بود. خلاصه فرمانده آنجا، ما را جا داد. بعد از افطار، به همراه بعضی از دوستان رفتیم تا برای بچهها کمی ملزومات، مانند خشاب و جاخشابی و حمایل بگیریم. فرمانده آنجا سولهای را به ما نشان داد و گفت که در آنجا همه چیز هست. به همراه شهید مجید جهانبین، شهید رضا مرادی و شهید جهانگیر جعفرزاده و شهید انصاری به داخل سوله رفتیم. در تاریکی، سوله را میگشتیم. شهید مرادی در آن بحبوحه چراغ قوه پیدا کرد. من چند جعبه چوبی دیدم. با تلاش آنها را باز کردیم و دیدیم که زرورق دارند. زرورقها را کنار زدیم و دیدیم که پر از دستمالهای سه گوش قرمزند. با نظم کنار هم چیده شده بودند.»
نوریپور خط خاطراتش را با این جملات دنبال میکند: «من با این دستمالها مشغول بودم که یاد روایتی از امام علی (ع) افتادم. ایشان در عملیاتهای رزمی، به سختی وارد رزم میشدند و زمانی که میخواستند بجنگند، دستمال زرد یا قرمزی به سرشان میبستند که بقیه با آن دستمال میفهمیدند ایشان قصد جنگیدن دارند. این موضوع را به شهید علیرضا شجاعداوودی که طلبه بود، گفتم و از او پرسیدم که آن دستمالی که حضرت به سرشان میبستند، زرد بود یا قرمز؟ یکی با شوخی گفت زرد و دیگری گفت قرمز بود. آنها در آنجا بسیار شوخی کردند و گفتند که من جعل حدیث میکنم، اما بعد از اندکی حرف، در آنجا با هم پیمان بستیم و این دستمالها را بقیه هم دادیم و به گردنشان بستند. اینگونه به دستمالسرخها معروف شدند. در عملیاتهای بعدی آن دستمال را به سرمان میبستیم. زمانهایی که گرد و خاک بود، آن را به دور دهانمان میبستیم. گاهی با آن عرق و خاک را از صورتمان پاک میکردیم. در جریان پاوه آن را به گردن و پیشانی و در جنگ تحمیلی به پیشانی بستیم.»
دستور میدهم که فوراً با تجهیز کامل عازم منطقه شوند
درباره نبرد پاوه، به کتابهای دیگری هم میشود اشاره کرد، از جمله، «پاوه در جنگ با ضد انقلاب و دفاع مقدس» از محمد الهیاری و «اطلس نبردهای جبهه میانی در دوران دفاع مقدس» از امیرحسین کیهانپناه، و نیز «پاوه سرخ» از داوود بخیتاری دانشور. در این کتابها میخوانیم که تازه چند هفته از پیروزی انقلاب و تغییر حکومت در ایران میگذشت که نیروهای ضد انقلاب در دو استان کرمانشاه و کردستان، از فرصتی که فکر میکردند برایشان شکل گرفته است استفاده کردند و کوشیدند بر چند شهر از شهرهای آن دو استان مسلط شوند. یکی از این شهرها پاوه بود. ناآرامیهای آن نواحی تقریباً از همان اوایل انقلاب شروع شد و در تابستان ۱۳۵۸ شدت گرفت. سرانجام، دستهای از فتنهجویان موسوم به حزب دموکرات کردستان همه داشتههایشان را به میدان آوردند و پاوه را محاصره کردند. راههای زمینی منتهی به شهر را بستند و با آتش خمپاره، جلوی ورود و خروج به آن را گرفتند.
مدافعان شهر و دلبستگان به انقلاب، به فرماندهی شهید اصغر وصالی نیز با همه توان به مقابله با آنان رفتند. دلیرانه جنگیدند و فداکاری بسیار کردند. اما به ناچار، بخشی از شهر را به شورشیان دادند. بحران بالا گرفت و این خطر ایجاد شد که در یکی دو روز آینده، شهر سقوط میکند و ضد انقلاب بر آن مسلط میشود. کوششهایی که با ورود شهید چمران به شهر، برای مصالحه و کاهش تلفات انجام شد، به نتیجهای نرسید. شورشیان که مطمئن بودند پیروزی نزدیک است، تمایلی به ختم درگیریها و زمین گذاشتن اسلحه خودشان نداشتند. در شهر جار میزدند که «هر کس وفاداری خود را به حزب دموکرات اعلام کند، در امن و امان است. ما فقط آمدهایم که پاسداران و دکتر چمران را سر ببریم.» ادامه درگیریها نیز با برتری شورشیان همراه بود. سرانجام، زمانی که معلوم شد این ماجرا با صحبت و مدارا به پایان نمیرسد، امام (ره) دستور به شکستن محاصره شهر و مقابله با تجزیهطلبان دادند. «من به عنوان ریاست کل قوا به رئیس ستاد ارتش دستور میدهم که فوراً با تجهیز کامل عازم منطقه شوند؛ و به تمام پادگانهای ارتش و ژاندارمری دستور میدهم که بیانتظارِ دستور دیگر و بدون فوت وقت با تمام تجهیزات به سوی پاوه حرکت کنند؛ و به دولت دستور میدهم وسایل حرکت پاسداران را فوراً فراهم کنند.»
درگیریهای پاوه، روز بیستوسوم مرداد ۱۳۵۸ شروع شد و روز بیستوهشتم به پایان رسید. در مقطعی از این ماجرا، شورشیان تقریباً بر کل شهر چیره شدند و همه مناطق اصلی آن را اشغال کردند. از ترور و ارعاب نیز بهر گرفتند و حتی در بیمارستان شهر، با سنگدلی تمام، تعدادی از مجروحان بستریشده را کشتند. فقط ساختما ژاندارمری پاوه در دست دستمالسرخها باقی مانده بود. آنان، به بهای جان عزیزشان، این آخرین سنگر را حفظ کردند. فداکاری و پایمردی آنان ستودنی بود و حماسهای بزرگ محسوب میشد. اما چنانکه بعدها به درستی نوشتند، اگر خود حضرت امام خمینی (ره) چنان قاطعانه به ماجرا ورود نمیکردند، بحران به سادگی ختم نمیشد و خطر تجزیه بخشی از کشور، به خطری جدی تبدیل میشد.
نظر شما