دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۳
«پیامبر گل سرخ»؛ داستان زندگی حضرت محمد (ص) از کودکی تا وفات

در کتاب «پیامبر گل سرخ» به قلم مسلم ناصری و تصویرگری رضا مکتبی، کودکان با خوبی‌هایی که پیامبر (ص) برای مردم به ارمغان آوردند و همچنین داستان زندگی ایشان از کودکی تا وفات آشنا می‌شوند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا کتاب «پیامبر گل سرخ» پنجمین جلد از مجموعه «پیامبران اولوالعزم» است. هر جلد از این مجموعه، کودکان و نوجوانان را با زندگی یکی از پیامبران اولوالعزم از کودکی تا بزرگسالی آشنا می‌کند.

کتاب «پیامبر گل سرخ» داستان زندگی حضرت محمد (ص) به قلم مسلم ناصری است. آخرین پیامبر یا به عبارتی برترین پیامبر آمد تا دین الهی را به کمال برساند و نعمت را بر تمام مردم تا روز قیامت تمام کند؛ پیامبری که در شبه‌جزیره‌ای خشک در میان مردمی مبعوث شد که پست‌ترین فرهنگ و رفتار را داشتند؛ اما به برکت دین اسلام تعالی یافتند و عزت پیدا کردند. معجزه آخرین پیامبر برخلاف دیگر پیامبران قرار نبود باعث شگفتی و حیرت آن‌ها شود؛ بلکه کتابی بود که خداوند در آن به صورت مستقیم با انسان سخن گفته و قرار بود از طریق اندیشه و فکر، او را به راه راست هدایت کند. نویسنده این کتاب با هوشمندی و ابتکار در این داستان کودکانه، پیامبر را به گل سرخی تشبیه کرده است که گرچه از دل خاک سربرآورده است؛ اما عطر و زیبایی‌اش شبیه هیچ‌چیزِ این دنیا نیست و خداوند او را بر زمین قرار داده تا نشانه‌ای از رحمت و لطف خود به بندگان باشد. در این کتاب، کودکان با خوبی‌هایی که پیامبر (ص) برای مردم به ارمغان آوردند و همچنین داستان زندگی ایشان از کودکی تا وفات آشنا می‌شوند.

در بخشی از متن این کتاب و داستان «آخرین غنچه گل‌سرخ» می‌خوانیم:

گل سرخ ناراحت و پژمرده بود و دوست نداشت آخرین غنچه‌اش باز شود. ستاره دوست نداشت سوسو بزند و روز شود، اما درخشید تا غنچه باز شود. بوی خوش دوست نداشت پخش شود، ولی پراکنده شد و نخلستان را پُر کرد. نسیم دوست نداشت بوزد اما وزید و عطر گل را با خود برد. ماه پشت ابر بود و دوست نداشت بیرون بیاید، ولی باد ابرها را برد و ماه درخشید و کوچه کمی روشن شد. بوی خوش از فراز نخل‌های غمگین گذشت، به خانه‌های شهر رسید. خانه‌هایی که هنوز تاریک بودند. جز یک خانه که بیماری در آن بود.

نسیم و بوی خوش دور چرخیدند و به سوی کوه‌ها رفتند و به آسمان پر کشیدند. فرشته‌هایی که در آسمان بال می‌زدند، بو را با خود بردند و خبر بازگشت مهمان عزیز در کهکشان پیچید. کهکشان راه شیری مثل گل سفیدی چرخید. فرشته‌ها از میان ستاره‌ها گذشتند و بوی گل سرخ را همراه خود نزد خدا بردند. مهمانی که فرشته‌ها منتظرش بودند؛ اما مردم روی زمین از رفتنش اندوهگین بودند. نور خورشید که از لا به لای برگ‌های نخل تابید، گل سرخ را غمگین دید. کبوتر ناراحتی گل را دید. نسیم که وزید کبوتر پرید و همراه بوی گل به طرف خانه‌ها رفت. مردم شهر هم ناراحت بودند. کبوتر صدای ناله‌ای شنید. روی نخل کنار مسجد نشست. چند نفر نزدیک می‌شدند. دو نفر بازوهای پیامبر را گرفته بودند و به طرف مسجد می‌بردند. کبوتر بق‌بقو کرد، آوازش، قشنگی هر روز را نداشت. مردها وارد مسجد شدند. از هر کوچه زن و مرد می‌آمدند. حتماً خبر مهمی بود. کبوتر پایین‌تر پرید. روی دیوار نشست و بال‌هایش را باز کرد. چند بار در گلو خواند. رفت و برگشت. کسانی که در مسجد بودند ساکت شدند. پیامبر می‌خواست حرف بزند. صدایش کمی خش‌دار بود. آرام و شمرده حرف می‌زد. بعضی گریه می‌کردند. شانه‌های مردها تکان می‌خورد. چشم زن‌ها پُر از اشک بود. بچه‌ها دیگر دنبال هم نمی‌دویدند. فریاد نمی‌زدند. نمی‌خندیدند. مهمان شهرشان بیمار شده بود. پیامبر سر بلند کرد. رنگش کمی زرد بود. چهره‌اش نحیف بود. چشمانش گود افتاده بود. کمی تب داشت. لب‌هایش را باز کرد. نسیم از پنجره وزید. صدای پیامبر را کبوتر شنید.

یاران من! من چگونه رهبری بودم برای شما؟ آیا همراه با شما نجنگیدم؟ دندانم نزد شما در جنگ نشکست؟ پیشانی‌ام شکاف برنداشت؟ آیا همراه شما سختی نکشیدم؟ مثل شما از گرسنگی سنگ بر شکم نبستم؟

صدای گریه بلند شد. کبوتر نوکش را برد لای پرهایش و آرام بق‌بقو کرد.

- چرا پیامبر! تو به خاطر خدا صبر کردی و رنج کشیدی. خداوند تو را پاداش دهد.

- خداوند شما را هم پاداش نیک دهد.

لحظه‌ای سکوت مسجد را فرا گرفت. پیامبر سر بر کمان گذاشته بود. کبوتر نفس‌هایش را می‌شنید….

اطلاعات بیشتر:

کتاب «پیامبر گل سرخ» به قلم مسلم ناصری و تصویرگری رضا مکتبی به کوشش انتشارات جمال در ۶۴ صفحه مصور رنگی و به بهای ۷۵ هزار تومان برای کودکان گروه سنی ۸ تا ۱۲ سال منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها