سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۲:۱۹
شعر یعنی حقیقت بیان و احضار کلمات در شورش عواطف

به مناسبت روز شعر و ادب فارسی سرویس ادبیات ایبنا به سراغ عبدالجبار کاکایی، این شاعر محبوب رفت و با او درباره قصه شعر ایرانی، این همسفر همیشگی ما ایرانیان به گفت و گو نشست

سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -سمیه خاتونی: عبدالجبار کاکایی شاعر و ترانه‌سرای محبوب ایرانی است که اشعار تیتراژ مجموعه‌های تلویزیونی متعددی را سروده است. وی علاوه بر مقالات و نقدهایی که پیرامون شعر در رسانه‌ها دارد، دبیر و داور جشنواره‌های مختلف، عضو هیئت علمی و مدیر خانه شعر بنیاد نویسندگان و هنرمندان و عضو شورای ترانه وزارت ارشاد نیز بوده است. به مناسبت روز شعر و ادب فارسی، سرویس ادبیات ایبنا به سراغ این شاعر محبوب رفت و با او درباره شعر ایرانی؛ این همسفر همیشگی ما ایرانیان، به گفت‌وگو نشست.

در ابتدا از هنر شعر فارسی به عنوان هنری کهن که در فرهنگ، خانه و نگاه هر ایرانی، به درازنای یک تاریخ هموار حضور داشته است، بگوئید.

هر کشور و ملت، با یک هنر مانوس و موسوم است و ملت ما، بیشترین تنیدگی خود را در میان هنرها با شعر و شاعری دارد. شعر برای ما، به ویژه بستر انتقال علوم دینی و تجربه‌های ناب عرفان و تصوف بوده است و نگاه هنرمندانه به دین و حماسه‌های ملی، غالباً در بستر شعر منتقل شده است. به طور کلی، در فرهنگ عمومی جامعه ما استفاده از شعر و ادبیات شاعرانه در سخنان پیران قوم تا همین چند دهه گذشته، جزو امور رایج بوده است.

مردم ایران و اهل سخن، ذوق شنیدن شعر دارند. از طریق شعر مسائل را می‌پذیرند و ارتباطی دلی با عالم کلمات و شعر دارند. به همین جهت شعر در کشور ما بسیار مهم تلقی می‌شود. البته جنبش‌های جدید شعر نو و تنازع آن با شعر سنتی و همچنین نقدهایی که بر شعر سنتی و کهنه نوشته شد، باعث شد که کمی شعر ما به حاشیه برود.

همچنین تقویت هنرهای دیداری و بصری چون سینما و … سبب شد عنصر تخیل که عنصر جوهری شعر است، تحت الشعاع قرار بگیرد. جهان تصویرگری شعر، برگرفته و متاثر از کلمات است و همین کلمات تحت تاثیر جهان تصویری و رسانه‌های دیداری نیز قرار گرفتند، تا جایی که در دوره‌ای اعلام شد که شعر به انزوا خواهد رفت. در واقع همانند مواجه‌ای که هنر نقاشی با هنر عکاسی داشت، شعر هم در مواجهه با جهان تصویر و بصری قرار گرفت و طبیعی بود که برای ادامه دادن، باید ذهنی‌تر و انتزاعی‌تر می‌شد. این انتزاعی شدن، لازمه طی کردن پروسه زمانی بود که در آن شعر بتواند خود را احیا کند.

به نظر شما شعر ایرانی که از حدود ۱۲۰۰ سال پیش مسیر خود را آغاز کرده است، در این دوره در حال سپری کردن چه دوره‌ای است و در کدام بخش از فرایند شعر به مثابه تاریخ است؟ آیا در حال گذار از دوره‌ای برای رسیدن به دوره بعد است و یا در حال بازنمایی و تقلید از دوره‌های پیشین خوداست؟

شعر فارسی در دوره گذار است. شعر امروز ایران هنوز به تثبیت نرسیده است و دارای مشخصه‌های روشن یک سبک ادبی نیست که بتوانیم نام یک سبک جدید را بر روی آن بگذاریم. شعر امروز ما همان سبک‌های ادواری گذشته است که در دوره‌های مختلف آن را تجربه و از سر گذرانده است.


در این میان، آخرین سبکی که مشخصاً در شعر ایرانی استقرار و تثبیت یافته چه سبکی است؟

سبک هندی آخرین سبک مستقل شعری است که پس از طی شدن دوره‌ای در شعر فارسی به تکامل رسید. از سبک هندی به بعد، احیای سبک‌های قدیمی شروع شد که نوعی درجا زدن و بازگشت به گذشته بود و ما را وارد دوره موسوم به بازگشت ادبی کرد. این دوره، دوره‌ای است که سبک‌های ادبی ادوار گذشته تکرار می‌شوند و حتی با ظهور و حضور شاعرانی مثل شهریار، باز هم می‌بینیم که سبک‌های ادبی گذشته تقلید و تکرار می‌شوند. نگاه زیبایی‌شناسانه استاد شهریار به جهان، متاثر از سبک عراقی بود. یعنی عناصر، شخصیت‌ها و… در شعر شهریار غالباً بر اساس همان نظام زیباشناسی کهن است و انتقال تجربه‌ها از طریق عناصری است که متاثر از فضای شعری گذشته است. در همین بین، شعر فارسی با شعرایی چون؛ حسین منزوی، هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و محمدعلی بهمنی وارد جهانی جدید از شعرمدرنیته می‌شوند. در این دوره تا حدودی غزل خودش را متحول کرد و در قالب‌های آزاد نیز درخشش‌هایی داشتیم. اما در مجموع با وجود همه این توسعه‌ها و ورود به جهان شعر مدرن ایران، باز هم در یکصد سال گذشته شاخصه‌هایی که بتوانیم از آن به عنوان یک سبک ادبی جدید یاد کنیم نداریم و گویا این نهالی است که هنوز به کمال نرسیده است و در حال طی کردن دوران تکامل و گذار خویش است.

فضای زیستی به لحاظ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و دینی در ادوار مختلف همواره باعث شده است اتمسفری خاص و فضایی متفاوت در ایران شکل بگیرد، به نظر شما با توجه به اینکه شعر اصولاً با خیال‌انگیزی و تصویر پیوند دارد، چگونه توانسته است، در هر دوره موثر از زمانه خود، عیان و سبک قالب خود را احیا کند؟

برخی معتقدند که ادبیات باید متعهد و ملتزم به زندگی اجتماعی مردم باشد و این بیشتر بستگی به روحیه خود شاعر تربیت و فرهنگ و مواضع او دارد و اینکه بخواهد از هنر به عنوان وسیله‌ای برای انتقال تجربه زیسته و حقیقت زندگی خویش استفاده کند. در مقابل، ما یک شعر جهان چپ و یا مارکسیسم را داریم که در آن تعهد امر مهمی است و نمونه‌های از آن در آموزه‌های کمونیست و نقدهای ادبیات روسیه وجود دارد. در کشور ما ادبیات اجتماعی، نقش مهمی در این رویکرد خصوصاً در دوره مشروطه به بعد ایفا کرد. شاعران شعر اجتماعی کسانی هستند که به جای بیان احساسات و عواطف خویش، سعی می‌کنند در آثارشان به جهان اطراف، مشکلات کشور و زندگی مردم اجتماعی بپردازند، تا به احساس تکلیفی که در مقابل حقیقت دارند پاسخ دهند. در مقابل این مسئله، نظام ممیزی فرهنگی نیز سعی می‌کند با سیاه نما خواندن این آثار انتشار آنها را محدود کند. شاعران در هر کجای دنیا در هر مرتبه و شغل دائماً در نظام بروکراسی، هنرشان محدود می‌شود و اگر بخواهند به وضوح شعر اجتماعی و انتقادی کار کنند ممکن است معیشیت آنها و آزاد زیستن‌شان مورد تهدید واقع شود. اما با این وصف این‌ها همه اتفاقاتی هستند که باید در جریان شعر اجتماعی رخ دهد، در جریان شعر اجتماعی، شاعر باید بی‌باکانه به نقد زمانه خود بپردازد.


با توجه به اینکه هنر شعر به لحاظ ساختاری و تولید، کمترین وابستگی را به امکانات و شرایط دارد، همین مسئله سبب نمی‌شود جریان هنر در درون شعر باورمندتر و قدرتمندتر پیش برود؟

شاعر می‌تواند آزادانه شعر بگوید، اما همواره باید در نظام بروکراسی اداری نگران مشکلات معیشتی خود هم باشد. حال اگر بخواهد به عنوان یک شاعر آزاد نگاه و تحلیل خود را نسبت به اجتماع بیان کند، ممکن است محدودیت‌هایی چه از جانب جامعه و چه از جانب نظام ممیزی بر او اعمال شود. این مسئله در تمام دنیا و از قدیم الایام رایج بوده است، به همین دلیل در گذشته شاعران آزاد از دربار فاصله می‌گرفتند و به دنبال مشاغلی چون کشاورزی و دامپروری می‌رفتند، عده‌ای هم بودند که به دربار وابسته بودند و در مدح شاهان و دربار قصایدی می‌گفتند. باید پذیرفت زندگی در نظام بروکراسی امروز برای یک شاعر سخت است.

نفوذ و رسوخ شعر در هنرهای دیگر چون آبی است که در هر هنری قابلیت روان شدن و جاری شدن دارد. ما در موسیقی، تئاتر، سینما و حتی گرافیک و طراحی لباس با نقش‌های شعری شاهد حضور شعر در همه جای زندگی خود هستیم، با این وصف چرا گاهی از این ساختار معجزه گر شعر غافلیم؟

همه هنرها شعر هستند. سینما در دیزالو کردن تصویر به تصویر از شعر الهام می‌گیرد. شعر یعنی حقیقت بیان و احضار کلمات در شورش عواطف. وقتی عاطفه انسانی در مواجهه با موضوعی به جریان می‌افتد و می‌خواهد بیانی داشته باشد، کلمه‌ها را طوری کنار هم می‌چیند که دیگر از آن گزاره‌های خبری و رفتارهای معمول زبانی خبری نیست و از آن فاصله می‌گیرد. در تمام هنرها از جمله انیمیشن، نقاشی، مجسمه‌سازی وقتی مفهومی برجسته می‌شود، شعر اتفاق افتاده است. من معتقدم که مجسمه اسب بالدار یک شعر است. در سینما هم شعر اتفاق می‌افتد. شعر هنری نیست که تنها به کلام اختصاص داشته باشد؛ جریانی است که در هر هنر، در شکلی تازه جلوه پیدا می‌کند. واقعاً چه ایرادی دارد که ما نام همه این‌ها را شعر بگذاریم؟ سینمای شاعرانه، نقاشی شاعرانه و … بعضی اوقات که من به بعضی از ابیات حافظ فکر می‌کنم، احساس می‌کنم آنها یک نقاشی هستند مانند این بیت که می‌گوید:

ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

مصرع دوم این بیت، سراسر تخیل است و انسانی را تصویر می‌کند که تبدیل به جام می‌شود. در اینجا کلام است اما می‌تواند نقاشی هم باشد. یعنی من می‌توانم این بیت را به یک نقاش پیشنهاد دهم و از او بخواهم که با توجه به این بیت یک نقاشی بکشد و این‌گونه است که شعر تبدیل به نقاشی می‌شود.

یکی از مشخصاتی که در سینمای شاعرانه و هنری مطرح می‌شود گسست روابط علی‌معلولی و عدم پایبندی به زمان و مکان است که همین مصادیق، از مهمترین عناصر سازنده شعر هستند. ساختار شعر همین سبکبالی و رها شدگی است. شعری که با وجود آهنگین بودن و وزن داشتن در محتوا می‌تواند چنان خیال‌انگیز، زمان‌ها و مکان‌ها را در خیال و رویا پیش و پس کند. آیا تمام این‌ها دلیل نمی‌شود که هنرمندان بیاموزند برای خلق هر اثر هنری می‌توانند از ساختار شعر و شاعرانگی کمک بگیرند؟

دقیقاً همان‌گونه هست که می‌گویید. شعر با فاصله گرفتن از گزاره‌های خبری و تبادل و برجسته کردن زبان، از نظام علی و معلولی و حتی نظام منطقی جهان فاصله می‌گیرد. به نظر من شاعر کسی است که منطق را آگاهانه در هم می‌شکند و فرم دیگری را با منطقی جدید می‌سازد. به همین خاطر بود که برخی علمای منطق با شعر مخالف بودند. ارسطو نیز راجع به شعر نکاتی داشته و یا اینکه در مدینه فاضله شعرا راهی نداشتند، چرا که شعر با منطق در می‌افتد. هدف شعر اقناع عقلی نیست، تحریک عواطف است و برای رسیدن به این هدف از تاثیر استفاده می‌کند.

در کدام دوره ما شاهد بیشترین ارجاعات بینامتنیت در شعر هستیم؟ یعنی اینکه شاعر در بیان خود به افسانه و یا مولفه‌ای در جامعه و در کتاب‌ها ارجاع دهد.

ارجاعات غالباً در مثنوی و در آموزه‌هایی که قرار است برای ما تجربه‌های دینی و عرفانی را به همراه داشته باشد. مثلاً در «خمسه نظامی» نظامی گنجوی، «مثنوی و معنوی» مولوی، «شاهنامه» فردوسی، «اسرارنامه» عطار و «طریقه» سنایی، ما شاهد انتقال آموزه‌ها، تجربه‌های دینی و اخلاقی هستیم که از مولفه ارجاعات نیز استفاده شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها