دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰
خون کودکان فلسطین به اندازه قرمز اسکارلت شفاف نیست

خون کودکان فلسطین به اندازه اسکارلت فرانسوی شفاف نیست. آخر می دانید، تنفس دودِ انفجار و استشمام بوی باروت، خونشان را کدر کرده است. چاره چیست؟ سینما در مرحله اصلاح رنگ و نور، کدر بودن خون کودکان فلسطینی را به درخشش قرمز اسکارلت فرانسوی نزدیک می‌کند. هرچند بازهم اسکارلت چیز دیگری است. گرچه سینما مدیای این روزها نیست. هنرِ اکنون سرعت بیشتری طلبد می‌کند. باید با موشک‌هایی رقابت کند که ۲۴ ماخ سرعت دارند.

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مجید بزرگ‌زاده، پژوهشگر و نویسنده: به نام خدا، ۳۶۵ + ۱. یا یک سال و یک روز. ۴۰ هزار و۲۰۰ و ۶۹ نفر تا ساعت ششمِ روزِ اول از سال دوم. معادل صد و ده نفر برای هر یک روز.

ساعت ششم از روز دوم برای این انتخاب شده است که تعداد قربانیان، به عدد روزهای سال بخش پذیر باشد. می‌بینید ریاضیات چقدر دقیق است. دستش باز است. اصلاً برای همین است که ریاضی مهمترین درس ما بود. سال‌های مدرسه را می‌گویم. اما هنر نه. آشغال است. آنچنان که وقتی نویسنده‌ای می‌خواهد تعداد کشته‌های جنگ را بشمارد، هیچ رقمی را زیر قلمش نمی‌پذیرد. دائم می‌گوید: مگر این‌ها عدد هستند! آدمند. خانواده دارند. آرزو دارند. هرکدامشان قصه‌ای دارند. اصلاً بگو عدد مهم است. چند بنویسم که دروغ نباشد؟ هنر مثل ریاضیات نمی‌تواند ضرب و تقسیم کند. عددی بگو که روز به روز، روز به روز هم نه، ثانیه به ثانیه زیاد نشود. محال است. وقتی با هر ضربه ی انگشت روی صفحه ی کلید، جنازه‌ای بر زمین می‌افتد. مگر آنکه هوش مصنوعی این سطور را ثانیه به ثانیه دقیق کند. بله، فکر خوبی است! اصلاً وظیفه‌ی هنر همین است. نشستن و شماره کردن.

چهل هزار نهصد و پنجاه و سه، چهل هزار و نهصد و پنجاه و چهار، چهل هزار نهصد و پنجاه و پنج، چهل هزار و نهصد و پنجاه و شش. چهل هزار و نهصد و پنجاه و هفت. خسته شدید؟ من که شدم. قدری تحمل کنیم، به پنج و هزار و پانصد و پنجاه و پنج که برسد قشنگ می‌شود. مسجع می‌شود. آهنگین می‌شود. فرم لب را که نگو. هنگام ادعای «پ» خیلی زیبا می‌شود. اگر حاشیه این عدد را نیز، نگارگری با قرمز اسکارلت و کرم اخرایی قلم بگیرد که دیگر هیچ! چه شود این اثر هنری. آخر قرمز اسکارلت در اروپا بیانگر عشق است و ارتباطش با رنگ خون کودکان فلسطینی تناسب خوبی دارد. به به. تناسب برای هنر خوب است. البته باید از کمال‌گرایی فاصله بگیریم. خون کودکان فلسطین به اندازه اسکارلت فرانسوی شفاف نیست. آخر می‌دانید، تنفس دودِ انفجار و استشمام بوی باروت، خونشان را کدر کرده است. چاره چیست؟ قدر هنر همین است. همین قرمز کمی کدر را از قلم هنرمندِ نقاش بپذیرید. آن‌ها دستشان پر نیست. سوژه که دیگر غوز بالای غوز است. آخر چه بکشند؟ جنازه‌های تکه تکه شده را کسی نمی‌بیند. همه زیر هشدارِ «صحنه دلخراش» دفن می‌شوند. شاید بهتر باشد تا اطلاع ثانوی، همه بیایند و ذوقشان را در موسیقی سنجه کنند. الان وقت موسیقی است. خودم می‌خواهم یک سمفونی بنویسم، آوانگارد!

آهنگ را در گام ماژور می‌سازم. مینور کارم را سانتی مانتال می‌کند. هنر نباید سانتی مانتال باشد. باید عمیق باشد. مشکل نوازانده هم ندارم. جنسی که می‌خواهم جورِ جور است. اولین ساز من بمب است. صدای انفجار نه، صدای صوتِ قبل از انفجار. حساب و کتاب دارد، الکی که نیست. روی ضرب ششم، صدای زجه زنی که انگار رو شکمِ خود خم شده است، را بالا می‌کشم. صدای زن منقطع است. آخر جنازه دخترش را روی سینه‌اش گرفته و دیافراگمش درگیر است. باید با این حالش بسازم. نوازنده‌ها همیشه ناز داشته‌اند. انقطاع صدای زن را با آژیر آمبولانس پر می‌کنم. عجب چیزی می شود. ای بابا! این هم که قطع شد؟ بی‌ذوق‌ها به آمبولانس هم شلیک می‌کنند. نمی‌گویند یک نفر دارد اینجا هنر می‌کند؟! آخرین حربه‌ای که دارم، صدای مردانه است. فریادهایی زخمت که کسی تا بحال نشنیده است. می‌دانید، فریادهای مردانه مزیت‌های خوش را دارد. باس دارد و دیافراگم تولیدکننده‌اش مثل زن ها تحت فشار نیست. چون مردهایی که برای ارکستراسیون انتخاب کرده‌ام، دست‌هایشان را زیر انفجار پیجرها مجروح کرده‌اند. فعلاً نمی‌تواند جنازه‌ای را بغل بگیرد. دستشان، دیافراگمشان، صدایشان و ناله‌هایشان آزاد است. آزادِ آزاد.

آزادی مستتر در هنر موسیقی خیلی خوب است. مثل سینما نیست که گیر صدنفر باشد. یکی بنویسد، یکی دکوپاژ کند، یکی بازی کند، یکی تدوین کند و…. بعدهم تا نوبت اکران بگیرند، تقویم از سال بگذرد. اصلاً برای همین نباید دور و بر سینما پلکید. با اینکه مزیت های زیادی دارد. به‌خصوص نسبت به نقاشی.

سینما در مرحله اصلاح رنگ و نور، کدر بودن خون کودکان فلسطینی را به درخشش قرمز اسکارلت فرانسوی نزدیک می کند. هرچند بازهم اسکارلت چیز دیگری است. به هرحال سینما مدیای این روزها نیست. هنرِ اکنون سرعت بیشتری طلبد می کند. باید با موشک هایی رقابت کند که ۲۴ ماخ سرعت دارند.

اگر کسی روی هنر نمایشی اصرار دارد، تئاتر گزینه بهتری است. با دو سه ماه تمرین در می‌آید. نوبت بازبینی هم زود می‌دهند. این روزها مدیران ارشاد سرشان خلوت است اما مزیت تئاتر فقط به سرعتش نیست، به میرایی است. یک تناسب ماهوی، بین قالب و محتوا. با قابلیت‌های تفسیر فلسفی. وقتی چراغ های سالن خاموش شود و ثانیه‌هایی بعد صدای کف زدن تماشاچیان بلند، تئاتر می‌میرد و مرگ چقدر به حال و هوای این روزها نزدیک است. بله همین است. دلم تئاتر می‌خواهد. تئاتری که در انتهایش بمیرد. نه فقط اجرای آن شب. همه چیزش باید بمیرد. بازیگران بمیرند، عوامل صحنه بمیرند. تماشاچیان بمیرند. حتی بلیط فروش گیشه هم باید بمیرد. نه از آن مردن‌هایی که لوسی اسمیت در کتابش می‌نویسد. آنجا که بازیگر برای ماندگار شدن در تاریخ خودش را روی صحنه می‌کشد. این دیگر قدیمی شده است. هنر تکرار نمی‌کند. هنر باید خلاقانه باشد. وقتی اثری از عدم آفریده شد، هنر متولد شده است. دلم تئاتری می‌خواهد که صحنه‌اش نه سالن اصلی فلان جای شهر، بلکه خیابانی باشد منتهی به قدس. جایی که در مقام بازیگر، ده نظامی پوشِ صهیون را به رگبار می‌بندم و در انتهای داستان، سینه‌ام گلوله‌ای را پذیرا می‌شود و دقایقی بعد، خونم بر پالت سنگی خیابان منتهی به قدس، با خون کودکان فلسطینی مخلوط می‌شود. ای وای الان دیدم. چقدر خون من کدر است!
بله، همین است. هنر امروز همین است. دیگر زمانی برای رنگ و بوم و ساز و متن و دوربین و قلم گذشته نمانده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها