خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - داوود ضامنی، پژوهشگر: با اینکه نزدیک به سه دهه از تولد مفهومی به نام «ادبیات پایداری» در کشور ما میگذرد و کتابهای زیادی ذیل این عنوان ردهبندی شدهاند، اما پژوهشهای این حوزه نشان میدهد که ما همچنان در موضوع ادبیات پایداری، در دوره پیشامسئله هستیم؛ یعنی با وجود مراکز مطالعاتی متعددی که در کشور تأسیس شدهاند و بهرغم برگزاری جشنوارهها، جایزهها و رویدادهای مختلفی که در طول سال برگزار میشود (نظیر بیستویک دوره جایزهی کتاب سال دفاع مقدس)، همچنان نمیتوانیم باقاطعیت ادعا کنیم که: «نظام مسائل گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری را احصا کردهایم و امروز این نظام مسائل در دسترس است».
به نظر میرسد، برای این کار باید یک نگاه از بالا به پایین و به شکل مخروطی و مبتنی بر یک نگاه درجهبندی (مشتمل بر ماهیت مسائل، گستره مسائل، ابعاد مسائل، شدت مسائل، تنوع مسائل، عمق مسائل، اولویت مسائل و ربط مسائل با نیازهای فرهنگی و اجتماعی زمانه خویش)، به حوزه ادبیات پایداری داشته باشیم تا مشخص شود پروژههای پژوهشی از آن دست که محققانی مانند فرانک جمشیدی و مرضیه آتشیپور انجام دادهند، جایگاهشان کجاست و دقیقاً در کدام قسمت از «مخروط مسائل ادبیات پایداری» قرار میگیرد؟ مهمتر از این، هر پژوهشی (از جمله پژوهش این دو محقق توانا)، ذیل کدام دسته از سه نوع «پژوهش بنیادی»، «پژوهش کاربردی» و «پژوهش توسعهای» قابلشناسایی است.
یکی از اشکالاتی که به این پژوهش وارد است، این است که مخاطب دقیقاً متوجه نمیشود آیا این پژوهش، آنطور که نویسندگان در صفحه ۳۸ نوشتهاند: «هدف در این تحقیق، پیبردن به ماهیت مسئلهها در گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری است.»، پژوهشی بنیادی است؟ یا براساس آنچه در صفحه ۱۱ کتاب آمده، مبنی بر اینکه چرایی مسئلهگریزی یا ناپایداری مسئله در گفتمان پژوهشی ادبیات پایداری، مدنظر محققان کتاب بوده، یک پژوهش کاربردی است؟
۲
ما در این سالها در عرصه ادبیات پایداری، اغلب به «مسئلهورزی»، آنهم بسیار بسیار محدود، اشتغال داشتهایم، نه به «فلسفهورزی». صرفنظر از برخی آثار استاد علیرضا کمری نظیر «پویه پایداری»، «پرسمان یاد، یاد مانا» و کتاب سهنگاه به برخی از مسئلههای موجود در سه ساحت فرهنگ، روایت و پژوهش جنگ / دفاع مقدس (جمشیدی و کمری) و نیز چند مقاله در همین حوزه از استادان دیگر، اثر قابلاعتنایی در حوزه «فلسفه ادبیات پایداری» مشاهده نمیکنیم حتی آثار محمد درودیان، نظیر پرسشهای اساسی جنگ، مسئلههای اساسی جنگ در آثار منتشرهشدهی ارتش و سپاه یا جنگ ایران و عراق: موضوعات و مسائل، اغلب آثاری ادبیتاریخیاند تا کتاب ادبیفلسفی. به بیانی دیگر، میخواهم بگویم «ادبیات پایداری» یک حوزه اندیشیدهناشده است، لااقل تا به امروز. البته مراد و منظور من در اینجا، اندیشه فلسفی و عقل فلسفی است، نه عقل تاریخی یا اندیشه ادبی.
بههیچ وجه نمیخواهم ارزش کتابهای تاریخی و ادبی را که در این سالها منتشر شدهاند، نقضکنم، بلکه اتفاقاً برآنم که برخی از آنها (و قطعاً نه همه آنها)، واجد کارکردهای فرهنگی، تربیتی و حتی اجتماعی و سیاسیاند. اما، چنانکه عرض کردم، ما با عقلانیت فلسفی به مصاف ادبیات پایداری نرفتهایم. لذا برخی مسئلههایی که تاکنون تحتعنوان «مسائل ادبیات پایداری» طرح شدهاند، به اعتقاد بنده، شبهمسئله بودهاند، نه مسئله. چون وقتی یک پژوهشگر میخواهد با عقل فلسفی به سراغ ادبیات پایداری برود، اول باید مشخص کند که با چه سنت فلسفی میخواهد پروژه فکریاش را پیش ببرد.
هر سنت فسلفی دارای پیشفرضها، اصول بنیادین (fundamental principles)، هستیشناسی، معرفتشناسی، روششناسی و انسانشناسی خاص خود است که متفاوت با سنت فلسفی دیگر است. مثلاً فرض کنید آن سنت فلسفیای که قائل به این است که واقعیت، یک امر بیرونی است، در شناخت جنگ و دفاع مقدس نیز بر آن است که ما هنگامی میتوانیم این پدیده را بشناسیم که آن را به ابژه شناخت تبدیل کرده باشیم. حالا اگر بخواهیم با سنت فلسفی دیگری (مثلاً فلسفهی کانت)، به سراغ جنگ و دفاع مقدس برویم، اساساً مسئله چیز دیگری میشود. کانت میگفت: همانطور که یک انقلاب کوپرنیکی در نجوم پیش آمد، یک انقلاب کوپرنیکی هم باید در فلسفه بهوجود بیاید. کوپرنیک میگفت: تا دیروز همه تصور میکردند زمین، مرکز عالم است و همه سیارات و ستارهها دور زمین میگردند. اما اینطور نیست؛ زمین هم به دور خورشید میگردد. کانت میگفت: پیش از این ما تصور میکردیم برای اینکه شناخت ما از جهان یک شناخت واقعی باشد، باید آگاهی ما بر ابژهها انطباق یابد. اما ما هیچوقت به ابژهها دسترسی نداریم. چون ابژهها همیشه در محدوده آگاهی ذهن ما محصور هستند. کانت گفت: چطور است فرض کنیم که این ابژهها هستند که باید خودشان را با شناخت ما تطبیق دهند.
شاید ایده کانت، در وهله اول، بسیار سادهانگارانه و حتی احمقانه به نظر برسد. اما همین تئوری، انقلابی در فلسفه ایجاد کرد. چون از آن پس فلاسفه رفتند سراغ جستوجوی آن شرایط پیشینی که در ذهن ما وجود دارد و ذهن آنها را بر جهان حمل میکند و به آگاهی ما شکل میدهد. استنتاج استعلایی کانت بیانگر تلاشهایش اولاً، برای رد این نظریه بود که ذهن، آینهای است که جهان در آن تابیده میشود و ثانیاً، برای اثبات این نظریه که ساختارهای پیشینی ذهن، خودشان را به جهان تحمیل میکنند و در نتیجه، این ذهن است که به جهان شکل میدهد.
رد و نشان نظریهی کانت در نظریه پدیدارشناسی هوسرل قابل پیگیری است. هوسرل میگفت: کنشهای آگاهی، کنشهای پنهان نیست، بلکه چنانچه بتوان آنها را بهدرستی توصیف کرد، آنگاه میتوان ذوات آگاهی را نشان داد. هوسرل به این منظور از مفهومی به نام «اپوخه» استفاده میکند. اپوخه یعنی عزل نظرکردن یا کنارزدن رویکرد طبیعیانگارانهای که ما به چیزها داریم.
یکی از مصادیق رویکرد طبیعیانگارانه در حوزه جنگ و دفاع مقدس این است که تصور کنیم هر کسی که در صحنه جنگ و دفاع مقدس حضور داشته، لزوماً شناخت دقیقی از واقعیت جنگ داشته یا دارد. در حالی که ممکن است صدها هزار نفر در صحنه جنگ حضور داشته باشند که واقعیت جنگ را درک نکرده یا واقعیت جنگ را درک کرده، اما توان زبانی لازم برای روایتکردن آن را نداشته باشند. اینطور نیست که بگوییم فلانی جنگ را درک کرده اما نمیتواند آن را توصیف کند. چون به تعبیر هوسرل و برخی فیلسوفان زبانی، از آنجا که انسان چیزی جز زبان نیست، اگر کسی نتواند چیزی را توصیف کند (حال چه جنگ باشد، چه هر چیز دیگر)، یعنی آن چیز را نمیشناسد.
در نظریه پدیدارشناسی هوسرل مفهوم دیگری هم هست به نام «حیث التفاتی» که منظورش از کاربرد این مفهوم این است که آگاهی ما همواره متعلق دارد. آگاهی، امر دربستهای نیست که بتوانیم هر کجا خواستیم آن را ببریم یا با خود حمل کنیم، بلکه آگاهی، رو به سوی جهان دارد. به این ترتیب، هوسرل آن سوژه منفصل از جهان را که دکارت میگفت: «میاندیشم، پس هستم» نقد میکند و کنار میزند.
جهان جنگ، به تعبیر هایدگر، یا یک جهان گشوده است یا فروبسته. ممکن است جهان جنگ، با همه اقتضائاتش، برای بسیاری، حتی برای برخی کسانی که در جنگ حضور داشتهاند، فروبسته باقی بماند و نتوانند به شناخت این جهان برسند. ممکن است مطابق آنچه برخی فلاسفه گفتهاند، هیچگاه نتوان به حقیقت برخی چیزها شناخت پیدا کرد (نظیر مفهوم «شهادت» که یکی از پربسامدترین مفاهیم در حوزه ادبیات پایداری است). چون، به تعبیرمرلوپونتی، آگاهی از اساس بدنمند است. جهان ابتدا برای بدن من آشکار میشود. مرلوپونتی میگوید: ما دو بدن داریم؛ «بدن زیسته» و «بدن ابژکتیو». بدن ابژکتیو، مثل همهی چیزها و اشیایی است که در جهان هست. اما بدن زیسته، بدنی است که من در مقام اول شخص تجربه میکنم. این بدن زیسته، چیزی مثل بقیه چیزها در جهان نیست. اگر بدنِ زیسته نباشد، جهان نیست. نه اینکه جهان، چیزی است ماورای بدن من که من چه آن را تجربه کنم، چه نکنم، همیشه هست. اصلاً شرط اینکه جهان باشد، این است که من تجربهاش کنم؛ یعنی بدن خیز برمیدارد برای شناخت جهان. اما هیچگاه نمیتواند حقیقت جهان را درک کند. لذا ما همواره تقرب به حقیقت میجوییم.
فیلسوفان پستمدرن تمام این انگارهها را کنار میگذارند و رد میکنند. برخی از آنها معتقدند آنچه موجب شناخت ما از حقیقت میشود، قدرت است. ساختارهای قدرت نه فقط تعیین میکنند حقیقت چیست، بلکه حقیقت را میسازند. مفهوم truth making ناظر است به این معنا که حقیقت کشف نمیشود، حقیقت ساخته میشود.
با این ملاحظات، پاسخ به پرسشِ «حقیقت جنگ و دفاع مقدس و ادبیات پایداری چیست؟»، منوط به این است که ما در چه سنت فلسفی میخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم.
۳
اگر قائل به این باشیم که حقیقت کشف نمیشود، بلکه ساخته میشود، آنگاه پرسش مهم این است که پس ملاک صدق و کذب حقیقت چیست؟ آیا نگاه تاریخیِ مبتنی بر تواتر میتواند ما را به حقیقت دفاع مقدس برساند یا نگاه ادبی، ذوقی و هنری به دفاع مقدس، ما را به حقیقت رهنمون میسازد؟ کدامیک میتوانند ما را به حقیقت جنگ و دفاع مقدس نزدیک کنند؟
برخی فیلسوفان، نظیر هابرماس و فوکو، البته با تقریری خاص و در بین اندیشمندان و فیلسوفان ایرانی دکترعبدالکریم سروش، معتقد است ملاک صدق و کذب حقیقت، توافق عقلاست و لاغیر؛ یعنی اگر عقلا چیزی را تأیید کنند و درباب موضوعی به توافق برسند، آن چیز «صادق» و اگر توافق نکنند، «کاذب» خواهد بود. به بیان دیگر، اگر عقلا تصدیق کنند که ادبیات (مشتمل بر شعر، رمان، داستان، خاطره)، حقیقت دفاع مقدس را بهتر، دقیقتر، گستردهتر، جامعتر، دلنشینتر و سودمندتر بیان میکند، آنگاه ارزش حقیقتی که هنرمندان و نویسندگان درباب جنگ و دفاع مقدس میگویند، دقیقتر و صادقتر از حقیقتی خواهد بود که مورخان درباره جنگ گفتهاند و میگویند. پس، اینکه ما تاکنون چنین میپنداشتهایم مورخان، حقایق جنگ را بهتر، دقیقتر و باوضوح بیشتری بیان کردهاند یا تصور میکردهایم که افراد حاضر در صحنه نبرد و میدان جنگ، بهتر و دقیقتر و واضحتر حقایق جنگ را روایت کردهاند، محل تردید قرار میگیرد؛ اگر بهلحاظ فلسفی قائل به این قول باشیم که تصدیق عقلا موجب تولد حقیقت میشود. زیرا عموم مردم، که البته آنها هم بخشی از عقلا هستند، از کتابهای ادبی بیشتر از کتابهای تاریخی استقبال میکنند و این را هم میدانیم که در ادبیات جنگ و پایداری، نویسندگانی بوده و هستند که از قوه تخیلشان هم برای جذابکردن روایت بهره بردهاند. اگر بپذیریم که به هنگام روایت از حقیقت جنگ و دفاع مقدس، هیچ اشکالی ندارد اگر پای تخیل و انواع آرایههای ادبی، صناعات ادبی و ژانرهایی چون شعر و داستان و رمان به میان بیاید، آنگاه خواهیم پذیرفت که هنرمندان، حقیقت جنگ و دفاع مقدس را خیلی واضحتر، دقیقتر و درستتر از مورخان به ما ارائه خواهند داد.
از این بحث بنده نتایج عدیدهای حاصل میشود که مجال طرح و ورود به آنها نیست و انشاءالله باید در نوبتهای دیگری به آن پرداخت.
جمعبندی
الف. ما در این سالها در مورد ادبیات پایداری عمدتاً مسئلهورزی کردهایم، نه فلسفهورزی. این شاید مهمترین نقدی باشد که بنده به کتاب مسئله و ناخودآگاه متن دارم. زیرا مؤلفان محترم هم در این اثر عمدتاً مسئلهورزی کردهاند، نه فلسفهورزی.
ب. هر سنت فلسفی، مسئلهشناسی خاص خودش را دارد. ما نمیتوانیم در دل یک سنت فلسفی تمام مسئلههای حوزه ادبیات پایداری را تشخیص دهیم یا حتی بفهمیم.
ج. ما در مسئلهشناسی ادبیات پایداری به هر سنت فلسفی قائل باشیم، باید به لوازم آن سنت و نیز نتایج و تبعات آن سنت فلسفی هم وقوف پیدا کنیم.
نظر شما