به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ بررسی و نقد کتاب «آذرخش و رقص فانتومها» با حضور محمد قاسمیپور منتقد، صادق وفایی نویسنده و روزنامهنگار، احمد مهرنیا نویسنده و پژوهشگر و مرتضی سرهنگی مدیر دفتر ادبیات پایداری حوزه هنری، دوشنبه ۲۱ آبان در تالار صفارزاده برگزار شد.
حسینعلی ذوالفقاری، خلبان ارتش و آزاده با یادی از محمود اسکندری گفت: بزرگترین افتخارم خدمت در پایگاه هوایی همدان است. در جنگ اسیر شدم و پس از اسارت جزو هشت خلبانی بودم که به ایران ایر معرفی شدم و در آنجا شروع به پروازهای تجاری کردم. سال ۹۵ پس از ۲۳ سال بازنشسته شدم. وقتی وارد پروازهای تجاری شدم مشاهده کردم که هیچ یادی از خلبانان مطرح، شهدا و ایثارگران نمیشود.
او افزود: در زمان شروع جنگ ۳۹۰ خلبان برای پرواز داشتیم، به جز برخی خلبانانی که سنی از آنها گذشته بود یا مریض بودند، مثل سرهنگ ندیمی که با وجود بیماری با شروع جنگ شاگردانش را تنها نگذاشت و کنار آنها پرواز کرد و جنگید.
در ادامه محمد قاسمیپور گفت: من هم احساس میکنم در کتاب بیشتر به بخش اسارت خلبان ذوالفقاری پرداخته شده و بخش رزم ناتمام مانده است و برای همین سوالاتی برایم پیش آمده که خواهم پرسید. چون کتاب به نوعی زاینده سوال است. به نظرم کتاب از دو ویژگی برخوردار است؛ کلاً خاطرات خلبانان به عنوان یک رسته تاثیرگذار هم پرمخاطب است هم مخاطبان خاص خودش را دارد.
او افزود: بازیابیای که در اسارت اتفاق میافتد و ذوالفقاری محکم میایستد، آن فضای غمناک و سخت اسارت را در خاطرات او به شکل دیگری دید، به طوری که به نظرم واحد اسارت را در محضرش میتوان به خوبی طی کرد. به نظرم بخشی از نقد کتاب متوجه صادق وفایی، محقق و پژوهشگر کتاب است که فراتر از این جلسه درباره آن میتوان صحبت کرد. بخشی هم ناظر بر متنی است مستقل از راوی و محقق کتاب تدوین و ارائه شده و در اختیار مخاطبان قرار داده شده است.
این منتقد ادبی بیان کرد: کتاب را که به دست گرفتم، متوجه شدم به صورت پرسش و پاسخ است. در زمینه کارهای تاریخ شفاهی معمولاً پرهیزی از ارائه خاطرات به صورت پرسش و پاسخ وجود دارد که بخشی از آن میتواند به دلیل سخت بودن قالب باشد. چون برخی جرئت نمیکنند به این قالب نزدیک شوند. زیرا باید در پشت صحنه کار باید نور بتابانید و روی کاغذ بریزید و در اختیار مخاطب قرار دهید. از این لحاظ ما در خاطرات شفاهی از این قالب کارهای کمی داریم، عمدتاً سوالات حذف میشود و آن روند گفتوگو محور دیده نمیشود از این لحاظ کتاب مرا به ذوق آورد.
قاسمیپور گفت: صادق وفایی، پژوهشگر و محقق کتاب را از طریق کارهایش در رسانه میشناسم و این رسانهای بودن خودش را در کتاب نشان میدهد. درباره این نکته داوری صریح نمیکنم خوب یا بد بودن آن را به قضاوت خواننده میگذارم. اما آنچه که باید در ثبت و ضبط خاطرات شفاهی اتفاق بیفتد، یعنی توقعی که از محقق پرسشگر داریم، کسی که برای فراهم آوردن یک اثر مکتوب گفتوگو میکند مرزبندی دقیق با کارهای رسانهای ترسیم میشود. ما به محقق میگوییم که این مصاحبه با کارهای خبری و مجلات، تفاوتهای بنیانی دارد. در بخشهایی از کار این مرزها درهم آمیخته شده است.
او ادامه داد: به نظرم پرسشها میتوانست در همان قالب استانداردی که در مقدمه اشاره شده، قالب تاریخ شفاهی پیش برود. در کار تاریخ شفاهی، نیاز به محقق باسواد و پرسشگر است که در اینجا محقق ما باسواد است و به نوعی در این عرصه تخصصی دانش دارد. این دانش در گفتوگو لازم و ضروری است اما همیشه به محققانی که در گفتوگوی تاریخ شفاهی کار میکنند، توصیه میکنیم که دانش خود را به موقع و به جا خرج کنند.
این پژوهشگر ادبیات پایداری بیان کرد: در روند سوالات که مورد نقد من است، به دلیل علم و اطلاعات و آشنایی نسبی که محقق کتاب با دانش پرواز و عملیات رزم در روند سوالت برخی موضوعات را تعریف میکنند و صاحب خاطره عملاً پاسخ آن قسمت را میدهند. حس من این است که پرسشگری در کار ثبت و ضبط خاطرات باید پرسشگری آمیخته با طلب و تمنا و ابراز نادانی باشد، یعنی ما بیخبریم. لذا ما را خبر کنید، برای من شرح دهید. اما در این کتاب محقق گاهی مسائل را به یاد راوی میآورند و نشان میدهند که فلان ماجرا را میدانند. این نوع پرسشگری باعث شده ما به لایههای زیرین و عمق مطلب نزدیک نشویم. چون من حس میکنم فضای روانی جلسه به شکلی است که راوی با خود میگوید او میداند چون با همه دوستان زندهیاد محمود اسکندری صحبت کرده است.
صادق وفایی در بخشی از بررسی و نقد «آذرخش و رقص فانتومها» گفت: کتاب «بیگانه با ترس» را به مرتضی سرهنگی قبل از چاپ دادم تا بخواند. در روزهای شلوغی سرهنگی کتاب را خواند و بعد به من گفت: خاطرات خلبان ذوالفقاری ظرفیت تبدیل شدن به یک کتاب مستقل را دارد، برو این کتاب را دربیاور. با این نصحیت جناب سرهنگی جلو رفتم و سراغ خاطرات ذوالفقاری رفتم.
او افزود: آن مصاحبهای که با ذوالفقاری درباره خلبان اسکندری گرفتم ویژه آن کتاب بود. اما وقتی جناب سرهنگی خاطرات ذوالفقاری را خواند به ویژه آن قسمت که به ماهر عبدالرشید، افسر عراقی میگوید آمدم تا شیرینی خامهای بخورم! باعث شد که زمینه جدایی برایم باز شود و موافقت خلبان ذوالفقاری را گرفتم. لذا هفت هشت جلسه با او حضوری مصاحبه کردم و گاهی هم صحبتهای تلفنی در نتیجه مصاحبهها از ابتدا برای جای گرفتن در یک کتاب مستقل گرفته شد که نتیجه کار کتاب «آذرخش و رقص فانتومها» شد.
این محقق و پژوهشگر عنوان کرد: به عنوان یک پژوهشگر وقتی سراغ رصد و بررسی زندگی یک خلبان میروم و به منزلش رفت وآمد پیدا میکنم و نزدیکی در طی پژوهش درباره سوژه شکل میگیرد، به نوعی با آن فرد زندگی میکنیم. من چنین حسی نسبت به ذوالفقاری دارم.
وفایی گفت: تلاشم این است که اصطلاحات عربی و انگلیسی به کار نبرم. نکته دیگر اینکه خیلی سعی میکنم که امانتدار باشم حتی گاهی دوستان با من شوخی میکنند که کوچکترین حرکات را منتقل میکنی. برای همین قالب تاریخ شفاهی را انتخاب میکنم چون اگر داستانی یا مستند باشد، این جزئیات منتقل نمیشود.
این گزارش تکمیل میشود…
نظر شما