سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مرتضی حاتمی: پنجشنبه دهم خرداد ماه سال جاری بنا به عادت و وظیفه به گوشیاش زنگ زدم و نمیدانستم که این تماس، آخرین تماسم با منصور یاقوتی خواهد شد.
از درد کشنده در ران راستش میگفت و خونریزی شدیدی که ماهها اعصابش را خراب کرده بود. اما کلام و لحنش با شکایت و غصهای همراه نبود. همچون «بیستون» و «مادیان کوه»، استوار سخن میگفت. حال عمومیاش خوب نبود و ادامه گفتوگو با او را صلاح ندانستم. خداحافظی کردم…قراری که ماهها پیش با او برای یک گفتوگوی طولانی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان گذاشته بودم، روز به روز میان ما فاصله میانداخت و برایم این عمق فاصله عجیب بود و بیجواب. چه قدر از این قرار و پیشنهاد استقبال کرد.
بعدها و هر لحظه بیماری و بستری شدن و درمان و… را از دور و نزدیک دنبال کردم…تا اینکه روز شنبه، آغاز هفته اول دی، از درد جدا شد و به پرواز سلام گفت.
و حا من به سراغ قراری میروم که بی قرارم میکند؛ حکایت تلخی است.
همان حکایت تلخ همیشگی که قدردانی و تکریم را به وقت مرگ یادآور میشوند و برای بزرگزادگان درویش مسلک و عیار در لحظه زندگی هیچ کسی خود را به انجام تکریم مسئول نمیداند مگر تا زمان مرگ…که همه برایش رخت عزا می پوشند و صاحب عزا در صف میایستند.
اما…او بزرگ بود و از اهالی بزرگمنشی و بزرگواری. او فارغ از این هیاهوها...
روز هشتم دیماه وقتی خبر فوتش را شنیدم، لحظاتی بعد بمب فضای رسانهها و مجازی با صدایی بلند منفجر شد و همچنان پژواک این صدا ادامه دارد. فضای رسانهها و مجازی در برابر حجم این خبر بسیار کوچک شده بود.
هر کس پیام و تسلیت سوگسرود و سوگنوشتی صادر کرد و عکسها و فیلم و کلیپها و صداهایی تازه و قدیمی از استاد را به اشتراک گذاشت…برخی هم فیلمهایی که در بستر بیماریاش در بیمارستان و منزل گرفته بودند و با چهرهای غمناک و اندوهگین به دوربین نگاه میکردند در فضای مجازی منتشر کردند! که مثلاً دلتنگ و نگران حال منصور یاقوتی رنجور در بستر بیماری و درگیر با سرطان هستم! و چه کار دردناک و تلخی بود!
زمانی که یاقوتی در بستر بیماری به تنهایی با غول دردناک سرطان مبارزه میکرد، کسی بیماریاش را ندید. کسی زخمهای پیر و چرکینش را حس نکرد. کسی به رنج و محنتی که خانواده عزتمند و شریفش با آن درگیر بودند، پی نبرد.
اما او منصور یاقوتی بود. در سایه کسی نبود و مستقل و متعهد و استوار در دنیای ادبیات سر افزاری کرد. چنان بر جریان ادبیات روستایی و رئالیسم و کودک و نوجوان و روزنامهنگاری متعهد تاثیر گذاشت که حافظه تاریخ به خود ندیده بود.
کسی در زمان حیاتش بزرگداشتی در شأن و منزلت و جایگاهش برایش تدارک ندید، مگر دوستانی اهل دل و فارغ از زندهبادها و مردهبادها که در عشقی بی پیرایه و اخلاصی زیبا و صادق برایش عاشقانه دست و عزتش را بلند فریاد زدند.
اما او، بی گله و شکایت، تنها درد را فهمید و چشید و بزرگوار و با شکوه دردها را تحمل کرد، بی آنکه خمی بر پشت و ابرو بیاورد.
نام منصور یاقوتی با درد و اندوه و تعهد و مردمداری گره خورده است. نامی بلند آوازه و شریف. چون نام علی اشرف درویشیان نویسنده همشهریاش که برای مردم داستان و رمان نوشتند و به یادگار گذاشتند و هر دو در ۷۶ سالگی قلم را به زمین گذاشتند.
او نویسنده، روزنامهنگار و پژوهشگری جان آگاه و عمیق بود که با واکاوی لایههای پیدا و پنهان رنجهای انسان معاصر و ثبت و نگهداری در قالب داستان و رمان، نشان داد که تنها با قلم متعهد و مردمی میتوان در حافظه مردم و تاریخ ماندگار شد.
او نویسنده اندوههای طولانی و دردها و زخمهایی بود که در طول عمرش لحظهای از اندیشههای جهان وطنیاش که به آنها ایمان و باور داشت، دست نکشید و شرافتمندانه قلم زد و نوشت و منتشر کرد و در اوج و عزت شرافت به آسمان سلام گفت.
او هرگز قلم و اندیشهاش را به زر و تزویر و زور نفروخت و همیشه با ظلم و بیعدالتی با قدرت قلمش جنگید و چهره پلید ظلم و پلیدی را آشکار و سربلند و عزتمند، زندگی کرد و برای رسیدن به آرمانهایش چون بیستون استوار ماند.
یاقوتی گلو و فریاد مردمی بود که کسی صدایشان را نمیشنید. او شرافتمندانه زندگی کرد و برای این زندگی شرافتمندانه هزینههای بسیار داد.
او نام نیک روزگار ماست. حتی اگر در میان ما نباشد، اما سطر سطر داستانها و کتابهایش، جای خالی او را پر میکنند.
نظر شما