به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، جلد اول «من اطلاعاتی بودم؛ خاطرات افسر اطلاعاتی علی مهدوی؛ از تعقیب و مراقبت سپاه و کشف کودتاها تا ورود به وزارت اطلاعات» با مصاحبه و پژوهش رضا اکبری آهنگر و خاطرهنگاری راضیه ولدبیگی بهتازگی از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
کتاب پیشرو، اینگونه وارد متن، و فصل اولش با عنوان «کودکی و نوجوانی» اینگونه شروع میشود: همانلحظه، همان یکجمله مسیر زندگیام را زیر و رو کرد؛ و الا شاید من هم کمونیست میشدم و علیه جمهوری اسلامی کارهای خطرناکی میکردم. میشدم یکی مثل خودشان؛ همانهایی که تا ایننظام و انقلاب متولد شد، چنگ و دندان نشان دادند تا مبادا نفسی بکشد. شاید جزو سازمان مجاهدین خلق [منافقین] میشدم و راحت آدم میکشتم. یا تروریست ابلهی که چون مافوقم دستور داده، زن و بچهای را که در کوچهای تنگ با وحشت به من خیره شدهاند را بیدلیل، به رگبار میبستم.
اینکتاب دربرگیرنده خاطرات یکافسر اطلاعاتی در بازه زمانی ۱۳۵۸ تا ۱۳۹۲ است و انتشار آن برای اولینبار رخ میدهد. چون تا پیش از این، کتابی از خاطرات افسران اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران منتشر نشده است. ابتدای انقلاب، خنثیکردن کودتا، اعدام صادق قطبزاده و ورود به وزارت اطلاعات، ازجمله خاطراتی هستند که راوی اینکتاب در جلد اول آن روایت کرده است.
جلد اول «من اطلاعاتی بودم» ۱۳ فصل دارد که به اینترتیباند: «کودکی و نوجوانی»، «عضویت در سپاه»، «بازماندگان کودتا»، «ورود به ستاد اطلاعات سپاه»، «جبهه جنگ»، «صادق قطبزاده»، «آقای سیدکاظم شریعتمداری»، «ترورهای پنهان»، «ملیگرایان»، «ورود به بخش حفاظت اطلاعات سپاه»، «ورود به وزارت اطلاعات»، «فرق نوظهور و عرفانهای کاذب» و «شکنجه در سپاه».
در بخشی از فصل «شکنجه در سپاه» از اینکتاب میخوانیم: در مورد متهمان اقتصادی که قضیه فوری نبود، کار سادهتر پیش میرفت. میشد کوتاه آمد چون جان کسی در خطر نبود هرچند مسئله جدی بود. اما اگر شما بعد از روزها تلاش و مراقبتهای سخت و پیچیده و صرف زمان زیاد و بیخوابی کشیدن، ببینید قرار است همین الان سوژه، فلان ساختمان را منفجر کند و مواد منفجره را در محلی جاسازی کرده و چاشنی آن را دست شخص دیگری سپرده که هرچقدر هم بگردید و بدوید و پدر خودتان را در بیاورید نمیتوانید به موقع پیدایش کنید، و برای خثنیسازی آن بمب لعنتی هم فقط سهساعت وقت دارید، آنوقت چطوری باید ساختمان و مردم بیگناه و بیخبر داخل آنجا را نجات دهید؟ مینشینید طرف را نصیحت میکنید که «آقا اینکارها خوب نیست؟ نجات بشر و نوع دوستی شما کجا رفته، کشتار مردم کار بسیار زشتیست؟» آنموقع نصیحت جواب نمیدهد، هرطور شده با حربهای باید بتوانید افراد جامعه را در فرصت کمی که دارید از مرگ حتمی نجات دهید.
در جریان همان کیس تبریز که سوژه را دستگیر کردیم، یکی از بچههای تبریز همانجا او را خواباند روی ماشین، گردنش را کشید و دستش را آورد پشت و محکم گرفت چون شرایط حساس است و ما نمیدانیم طرف ممکن است چه عکسالعملی نشان دهد، مجبوریم سریع باشیم یا مثلاً اعضای منافقین را باید یکجوری میگرفتیم که فرصت نکند سیانورش را بخورد. اول دستهایش و بعد دهنش را میگرفتند. اگر فرصت میکرد سیانور میخورد باید سریع پادزهر را به دهانش میریختند که نمیرد. یا مثلاً در جریان آقای گیلانی گفتم که چقدر ایشان دقت داشت که اینها توبه کنند بعد اعدام شوند. اینها به خاطر همان فرمایش آقا بود که جای جلاد و مظلوم نباید عوض شود و میبایست در اینموارد کاملاً اتفاقات تبیین و حقایق روشن شود.
اما خود منافقین، وحشیانهترین جنایتها را میکردند. همان شکنجههایی که جمهوری اسلامی را به آن متهم کردند همانها را خودشان انجام دادند، آنسه نیرویی که به دست منافقین اسیر شدند؛ برای گرفتن اطلاعات و اقرار؛ زندهزنده پوست سرشان را کنده بودند! گفتنش برایم خیلی سخت است؛ خیلی سخت، با اطوی داغ پوسشان را سوزاندند و شکنجههای دیگری که برخی از آنها قابل ذکر نیست. یک آمپول زدن درد دارد چه برسد به اینکارها و بعد نیمهجان در گودالی دفنشان کردند. اما حالا اعضای سازمان یا کسانی که به خارج از کشور رفتهاند ادعا میکنند که چندساعت به آنها دستبند قپانی زدهاند و شکنجه شدهاند!
جلد اول «من اطلاعاتی بودم؛ خاطرات افسر اطلاعاتی علی مهدوی؛ از تعقیب و مراقبت سپاه و کشف کودتاها تا ورود به وزارت اطلاعات» با مصاحبه و پژوهش رضا اکبری آهنگر و خاطرهنگاری راضیه ولدبیگی در ۲۴۰ صفحه و قیمت ۱۶۰ هزار تومان بهتازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
نظر شما