سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) برمیگردی و به عقب نگاه میکنی و دلت برای کسی هرگز او را ندیدهای تنگ میشود. کتاب «بر بلندای هور» از آن دسته کتابهاست که خوانندهاش را به گذشته، به سالهایی نهچندان دور میبرد و با یکی از مردان جنگ آشنا میکند. کتاب روایتی داستانی از زندگی سردار شهید حاج ابراهیم جعفرزاده فرمانده تیپ هجدهم الغدیر یزد، یکی از گمنامترین سرداران شهید دفاع مقدس است. فرماندهی که اواخر زمستان ۱۳۶۳ در عملیات بدر، همراه با بزرگانی مثل مهدی باکری و عبدالحسین برونسی و حاج عباس کریمی آسمانی شد. خودش اهل اصفهان بود و بعد از انقلاب، مدتی در کردستان خدمت کرد. بعد که جنگ به کشور ما تحمیل شد، به جنوب رفت و آنجا هم منشأ خدمات ارزندهای شد.
در میان دوستان و همرزمانش به معنویت شناخته میشد و در عمل به مستحبات نیز بسیار به خودش سخت میگرفت. «بر بلندای هور» گوشههایی از این ویژگی او را روایت میکند. میخوانیم: ابراهیم بالای سرش روی دیوار اتاق فرماندهی یک تابلو نصب کرده بود و روی آن نوشته بود: «در این اتاق رسم است که افراد را برای نماز شب بیدار میکنند. اگر ناراحت میشوید اینجا نخوابید.» یک شب توی اتاقش خوابیدم. نیمههای شب دیدم یکی دارد شانههایم را تکان میدهد. چشمهایش را که باز کردم حاج ابراهیم را دیدم. به من گفت: «وقت نماز شبه.» گفتم: «حاجی، حالا نمیشه نماز شب نخونم؟» گفت: «نه. مگه تابلو رو ندیدی؟ نمیخوای نماز شب بخونی باید از اینجا بری بیرون.» آدم خوشبرخوردی بود، باورم نمیشد سر آن موضوع آنقدر جدی باشد.
در بخش دیگری از این کتاب ۱۷۶ صفحهای - که چند هفتهای از انتشار آن میگذرد - نیز میخوانیم: ازش پرسیدم: «چی شده ابراهیم؟ خیلی خوشحالی؟» جواب داد: «آخه میدونم که دیگه مال این دنیا نیستم.» تازه از دیدار با امام برگشته بود. انگار حس خوبی آمده باشد سراغش گفت: «طلعت، وقتی امام پیشونیم رو بوسید احساس کردم دارم تا عرش بالا میرم.» در فرماندهی نیز بسیار جدی و مسئولیتپذیر بود. تقریباً همیشه در دل خطر میایستاد و از نیروهایش که در خط نخست درگیری با دشمن بودند فاصله نمیگرفت. «غروب روز دوم عملیات از راه رسید. حاجی مقر فرماندهیاش را آورده بود وسط هور تا هر چه بیشتر به خط مقدم نزدیک باشد. آن جلو توی خط کار گره خورده بود. حاجی شده بود مثل اسفند روی آتش. توی مقر فرماندهی بالا و پایین میرفت و پشت بیسیم نیروهای توی خط را صدا میزد. میگفت نمیدونم چرا بچهها به بن بست خوردن؟! دشمن تانکهایش را جلو آورده بود. باید خودش میرفت توی خط و همه چیز را از نزدیک میدید تا بتواند برای ادامه عملیات طرحی بریزد.»
«بر بلندای هور» کاری از محمدهادی شمسالدینی در همکاری با انتشارات روایت فتح است. این کتاب روی مرز داستان و زندگینامه پیش میرود و گاهی به این سمت و گاهی به آن سمت متمایل میشود. به نظر میرسد که کوشش نویسنده این بوده که ضمن پایبندی به واقعیتها، روایتی جذاب و خواندنی از برخی از مهمترین حوادث و تجربیات زندگی شهید جعفرزاده ارائه کند و خصایص فرماندهی از فرماندهان شهید دفاع مقدس را به مخاطبانش نشان دهد. کوششی که میتوان آن را موفق ارزیابی کرد.
کتاب، از کودکی تا شهادت شهید جعفرزاده را دربرمیگیرد و نقطه اوج آن، بخشی از دوره دفاع مقدس و بهطور ویژه نقشآفرینیهای او در منطقه هورالعظیم است. در این بخش، شهید جعفرزاده را میبینیم که با شجاعتی ستودنی در خط مقدم جهاد ایستاده است و برای عمل به مسئولیت و تکلیفش، از هیچ فداکاریای دریغ نمیکند. میخوانیم: در دل باتلاقهای هور، وقتی امیدی به پیروزی نبود، نگاه مصمم حاج ابراهیم به رزمندگانش قوت میبخشید. صدای او که فریاد میزد: «پای کار بایستید، ما مأمور به تکلیفیم»، همه را به حرکت در مسیر ایمان و ایثار وا میداشت. فرماندهی بود که خودش، پیش از همه به آنچه دستورش را میداد عمل میکرد و میان حرف و عملش، هیچ فاصلهای وجود نداشت. به تعبیری، الگویی واقعی از ایمان، ایثار و فرماندهی بود. «بر بلندای هور» داستان زندگی اوست.
نظر شما