سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مهدی مرادی شاعر و نویسنده خوزستانی: فقهِ فقه و نَحوِ نحو و صَرفِ صرف؛ در کمآمد یابی ای یار شگرف (مثنوی معنوی، دفتر اول)؛ «مقدمهای بر نظریه حاکمیت و مرجع گزینی» نوشته «راضیه مهدی بیرقدار» به بررسی نظریه نحو کمینهگرا میپردازد که بر اساس اصول و مبانی نظریه حاکمیت و مرجع گزینی استوار است. این نظریه در قالب یک رویکرد مدرن به تحلیل ساختار جملات و روابط نحوی میان اجزا پرداخته و در این فرآیند، ارتباط میان اجزای مختلف جمله و چگونگی تعیین روابط نحوی بین آنها بررسی میشود. نظریه حاکمیت و مرجع گزینی بهطور خاص در نحو کمینهگرا چگونگی سازماندهی اجزای جمله و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر را بررسی میکند. حاکمیت در این نظریه به مفهوم نسبت و ارتباط میان اجزای مختلف جمله است که برخی از اجزا (مثل فاعل یا مفعول) میتوانند بر اجزای دیگر (مانند افعال یا صفتها) تأثیر بگذارند. به عبارت دیگر، در ساختار جملات، برخی اجزا از نظر نحوی «حاکم» بر دیگر اجزا هستند و میتوانند آنها را تحت تأثیر قرار دهند. این حاکمیت بهطور سلسلهمراتبی و بر اساس قواعد خاصی مشخص میشود.
مرجع گزینی به فرآیند تعیین مرجع هر یک از اجزای جمله اشاره دارد. این مسئله بهویژه در جملات پیچیده اهمیت دارد، جایی که ممکن است ضمایر، اسامی یا اجزای دیگر جمله دارای مراجع مختلف باشند که باید بهدقت شناسایی شوند. در نحو کمینهگرا، مرجع گزینی بهطور کلی از طریق روابط نحوی میان اجزا مثل وابستگیهای نحوی، فاعلیت و مفعولیت صورت میگیرد. در واقع، در این نظریه، برای هر جزء جمله، بهطور مشخص باید مرجع یا رابطه آن با دیگر اجزا تعریف شود. نظریۀ حاکمیت و مرجع گزینی در نحو کمینهگرا بهطور کل به بررسی چگونگی تنظیم ساختارهای نحوی دقیق و هماهنگ میپردازد و در عین حال روابط معنایی و نحوی صحیح و قابل فهم بین اجزای مختلف جمله را برقرار میسازد. این نظریه به دنبال آن است که بهوسیله قواعد مختلف، معنای دقیق و روشنی را از جملات استخراج کند و توضیح دهد که چگونه اجزا بهصورت هماهنگ و درست در ساختار جملات قرار میگیرند. این رویکرد در واقع بهطور مستقیم از نظریههای دستوری زایشی (Generative Grammar) نوام چامسکی بهره میبرد، اما در قالب مدل کمینهگرا بهویژه بر این اصول تأکید دارد.
زبان باید بر اساس سادهترین اصول ممکن ساخته شود
یکی از ویژگیهای این مدل این است که در تحلیل جملات، به شناسایی ساختارهای عمیق (که بهعنوان روابط بنیادی میان اجزای جمله تعریف میشود) و سطحی (که نحوه بیان این روابط را در جملات نشان میدهد) توجه ویژهای دارد. در حقیقت، این نظریه به دنبال پاسخ به این سوال است که چگونه میتوان پیچیدگیهای زبان را از طریق قوانین ساده و قابل فهم توضیح داد. نحو مینیمالیستی یکی از رویکردهای مهمی است که توسط چامسکی در دهه ۱۹۹۰ مطرح شد و هدف آن سادهسازی نظریههای زبانی بهوسیله یافتن اصول بنیادی و مشترک در تمامی زبانهای انسانی است. چامسکی در این رویکرد بر این باور است که تمامی ویژگیهای پیچیده زبانها باید از قواعد ساده و جهانی استخراج شوند و نیازی به ویژگیها و قوانین اضافی که برای تولید جملات لازم نیستند، وجود ندارد. به عبارت دیگر، زبان باید بر اساس سادهترین اصول ممکن ساخته شود، بهگونهای که بتوان تمام ساختارهای زبانی را تنها با استفاده از این اصول بنیادین توضیح داد.
نحو مینیمالیستی در جستوجوی سادهترین الگوهای زبانی است که قادر به توضیح پیچیدگیهای زبانهای مختلف باشد
نحو مینیمالیستی در تلاش است که از زبان بهعنوان یک سیستم تولیدی، تمامی جملات ممکن را تولید کند و این کار را با استفاده از سادهترین و ابتداییترین قواعد ممکن انجام دهد. این رویکرد بهویژه در پی شناسایی اصول بنیادی است که زبانهای مختلف از آنها برای ساختار جملات استفاده میکنند. بر این اساس، تمامی زبانها از نظر اصول بنیادی مشابه هستند و تنها تفاوتهای موجود میان زبانها به انتخابهای خاص و سطحی مربوط میشود. در این رویکرد، چامسکی همچنین بین ساختار عمیق و ساختار سطحی تمایز قائل میشود. ساختار عمیق به روابط بنیادی میان اجزای جمله اشاره دارد که در تمامی زبانها مشابه است، در حالیکه ساختار سطحی نحوۀ بیان این روابط را در هر زبان خاص نشان میدهد. نحو مینیمالیستی در جستوجوی سادهترین الگوهای زبانی است که قادر به توضیح پیچیدگیهای زبانهای مختلف باشد. در نهایت، این رویکرد به زبان بهعنوان یک توانایی ذاتی در انسانها نگاه میکند و بر این باور است که افراد بدون نیاز به یادگیری پیچیده، بهطور طبیعی قادر به درک و تولید جملات هستند. با این حال، این نظریه با انتقاداتی نیز مواجه است. برخی از زبانشناسان معتقدند که این رویکرد ممکن است قادر به توضیح تمام پیچیدگیها و تفاوتهای موجود در زبانهای مختلف نباشد و در برخی موارد نتواند ویژگیهای خاص زبانها را بهطور کامل پوشش دهد. زبانشناسی شناختی بر این اصل تأکید دارد که زبان بهطور عمیق با فرآیندهای شناختی انسان ارتباط دارد و بهعنوان ابزاری برای نمایش و پردازش تجربیات انسانی عمل میکند. این دیدگاه معتقد است که ساختارهای زبانی باید با نحوه تفکر، درک و تجربیات انسانها همخوانی داشته باشد. برخلاف رویکردهای سنتی که بر قواعد ثابت نحوی تأکید دارند، زبانشناسی شناختی بر انعطافپذیری زبان و تأثیر استفاده فردی از آن تمرکز میکند. نحو مینیمالیستی که توسط نوام چامسکی توسعه یافته، به دنبال تحلیل زبانها از طریق قوانین ساده و بنیادی است. این رویکرد فرض میکند که همه زبانها از اصول مشابهی پیروی میکنند که میتوان آنها را به سادهترین شکل ممکن توصیف کرد.
تأکید زبانشناختی بر پیوند زبان و تفکر
هدف نحو مینیمالیستی یافتن ساختارهای بنیادین و جهانی است که همه زبانها از آن تبعیت میکنند، با تغییراتی جزئی در جزئیات هر زبان. در مجموع، زبانشناسی شناختی بر پیوند زبان و تفکر تأکید دارد، در حالی که نحو مینیمالیستی به دنبال یافتن قوانین جهانی برای همه زبانها است. هر دو رویکرد در تلاش هستند تا اصول بنیادی زبان را کشف کنند، هرچند از منظرهای متفاوتی به این موضوع میپردازند.
راضیه مهدی بیرقدار، استادیار زبانشناسی همگانیدانشگاه پیام نور، پژوهشگر در حوزه زبانشناسی و نظریههای دستوری است. وی با توجه به تخصص خود در رشته زبانشناسی، به بررسی و تحلیل رویکردهای نوین در نحو و دستور زبان پرداخته و تألیفات مختلفی در این زمینه دارد. کتاب «مقدمهای بر نظریهی حاکمیت و مرجع گزینی» از انتشارت «نور اشراق» یکی از آثار برجسته او است که به طور خاص به بررسی نحو کمینهگرا و نظریههای حاکمیت و مرجع گزینی در زبانشناسی میپردازد. تلاشهای او در تبیین اصول نظری و کاربردی زبانشناسی باعث شده تا جایگاه قابل توجهی در جامعه علمی زبانشناسی پیدا کند.
نظر شما